eitaa logo
مطلع عشق
276 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
مطلع عشق
#افزایش_ظرفیت_روحی 47 نصرت پروردگار ❇️ گفتیم که انسان باید به رحمت پروردگارش ایمان داشته باشه. هر
48 وجود بابرکت 🔶 در طول انقلاب هم هر بار که دشمن حملات همه جانبه خودش رو علیه مردم مظلوم کشورمون شروع کرده، خداوند هم یاری خودش رو به روش های مختلف فرستاده. 💢 مثلا دشمن اومد غربگرایان رو در کشور ما به کرسی ریاست نشوند. در کنارش با استفاده از شبکه های اجتماعی ایمان و اعتقادات مردم رو تخریب کرد و هر بلایی که تونست سر مردم آورد. ❇️ ولی خداوند هدیه ای به نام "مدافعان حرم" رو برای ملت ما فرستاد که با نورانیت خودشون بسیاری از نقشه های دشمن نقش بر آب شد... 💢 بعد دشمن به کمک مسئولین خائن داخلی، فتنه 98 رو به راه انداخت و خواست که به خیال خودش کار جمهوری اسلامی رو یکسره کنه ولی "سردار سلیمانی" این هدیه خداوند با شهادتش ورق رو برگردوند... 🔶 ممکنه الان هم مردم ما سختی هایی داشته باشند ولی با توجه به سختی هایی که بر این ملت گذشته این سختی ها چیزی نیست. و البته بزرگترین کمک خداوند متعال در روزگار ما هم نعمت ولایت فقیه هست. همین که آقا یه صحبتی میکنند آرامش بر قلب مومنین نازل میشه... 🌺 با یه سخنرانی شون صدها نقشه دشمن رو نقش برآب میکنند... وجودشون موجب برکت هست و نورانیت این سید بزرگوار موجب شده که خداوند الطاف خودش رو یکی بعد از دیگری بر ما بفرسته... ❇️ به نصرت پروردگار ایمان بیاریم تا در امتحانات الهی شکست نخوریم... ‌❣ @Mattla_eshgh
✍ ‏فرانسه با قانون آزاد سازی رابطه جنسی با محارم به قانون جنگل برگشته همان کاریکه حیوانات میکنند، اینم از تمدن غرب و غربیهای چشم و دل سیر! 💬 آرتورشاه 🔻یورونیوز در گزارشی که به تازگی منتشر کرده گفته: تخمین زده می شود که از هر ۱۰ فرانسوی یک نفر در دوران کودکی از سوی اعضای خانواده یا نزدیکان و آشنایان خود مورد اذیت و آزار جنسی قرار گرفته است. 🔻 همچنین گفتنی است بر اساس گزارش سایت یورو استات (مرکز آمار اتحادیه اروپا) میزان تولدهای خارج از ازدواج (زنا زاده) در کشور فرانسه به بیش از ۶۰ درصد می‌رسد! ‌❣ @Mattla_eshgh
⭕️ ‏تو دستگیری دختران که کشف حجاب کردن در سیرک ‎ از ۲۷مورد بازداشتی ۱۹دختر ‎بهائی بودن آیا عجیب نیست؟؟؟؟؟ | 👤 Koohyar ✌جنبش مردمی حلال‌زاده‌ها 📡 @HalalZadeha
💢تعرض جنسی به ورزش‌کار زن یونانی 🔸 فدراسیون قایقرانی یونان از یکی از مسئولان خود که متهم به آزار جنسی قهرمان ورزشی پیشین این کشور است، خواست از سمت خود استعفا بدهد. 🔻 سوفیا بکاتورو که یکی از مدال‌آورترین ورزشکاران یونانی در رشته قایقرانی بادبانی است، روز پنجشنبه فاش کرده بود که یکی از مسئولان فدراسیون قایقرانی کشورش در زمانی که او ۲۱ ساله بوده در اتاق هتلی او را مورد خشونت و آزار جنسی قرار داده است. این ورزشکار در آن زمان مشغول تست دادن برای بازی‌های المپیک ۲۰۰۰ سیدنی بود. / یورونیوز ‌❣ @Mattla_eshgh
🍃 بانــو اگر حجابے والاتر از چــادر وجود داشت حضرت زهرا 💚(س) ڪہ سرور زنان عالم است آن را بہ سر میڪرد ☝️یقین بدار ڪہ چــادر 💖 پوشش سروران است👌💚 ‌❣ @Mattla_eshgh
دروازه بان تیم ملی فوتبال بانوان : 🍃حجاب برای من مهم تر از هر چیز دیگری است ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
🍃پیاپی بلاخره آیه گوشی را برداشت : صدای خواب آلودش حسابی ابوذر را شرمنده خود کرد: جانماخوی؟ کله سح
۸ 🍃خوش سلیقه بود برادرش و البته خوش اشتها! گوشی را برداشت و برای ابوذر پیامک زد که 8 دقیقه دیگر زنگ بزن بعد طوری که انگار پایش پیچ خورده روی یکی از صندلی های آلاچیق نشست: آخ آخ آخ... سامیه و پروانه و زهرا با تعجب به منظره رو به رویشان خیره شده بودند! به دختری که گویی ناگهان از آسمان نازل شده است نگاه میکنند! آیه سرش را بالا می آورد لبخند خجولی میزند و میگوید: تو رو خدا ببخشید پام پیچ خورد مجبور شدم مزاحمتون بشم!! اجازه هست تا یکم این خوب بشه همینجا بشینم؟ پروانه که از وضع پیش آمده خنده اش گرفته بود با صورت قرمز شده گفت: نه عزیزم چه اشکالی داره بشین همینجا تا خوب بشه آیه نگاهی به آن سه کرد و گفت: ترکیدید بابا بخندید مشکلی نیست! و همین بود که با عث شد جمع سه نفره و آیه با هم بخندند . آیه دوباره خم شد و پایش را نمایشی ماساژ داد و بعد صدای زنگ تلفنش بلند شد و عکس ابوذر با لباس روحانیت که آیه همان ابتدای وردش به حوزه برایش خریده بود و گذاشته بودند برای روزی که معمم میشود کنار آیه خندان روی صفحه پدیدار شد!!! سامیه و پروانه و زهرا با چشمان از حدقه بیرون زده به صفحه ی موبایل خیره شده بودند و آیه عامدانه گوشی را جواب نمیداد...بعد از چند بوق پیاپی بلاخره از زیر میز بلند شد و گوشی را جواب داد: ابوذر جان من الان دانشگاهتونم کی کلاست تموم میشه؟ عزیزم من عجله دارم! ابوذر گیج از حرفهای آیه میگوید: چی میگی آیه؟ آیه به جمع رو به رویش نگاهی می اندازد و با خنده میگوید: باشه باشه! خب از اول میگفتی عزیزم!!! به کارت برس منم میرم نگران نباش قربانت خدا حافط ابوذر با تعجب به صفحه گوشی نگاه میکند: خدایاخودت به خیر کن!!! امیدم به خودت نه به بنده ه ات ... آیه گوشی را قطع میکند و زهرا فقط خیره آیه میشود چشمان میشی رنگ آیه ابرو هایی که دخترانه تمیز شده بودند و دماغ و لب های نه خیلی بزرگ و نه خیلی کوچک ...زیبا بود؟ از زهرا زیبا تر؟ سامیه زودتر اما به خودش آمد. لبخند کم رنگی زد و گفت: شما دانشجویید اینجا؟ آیه سرخوش خندید رنگ پریده زهرا مچش را باز کرده بود! پس راهی نبود: نه عزیزم قرار داشتم ...برای یه کار خیر زهرا گیج بود...الان باید چه میکرد؟ گریه میکرد؟ بغض چه بغض میکرد؟ که یک مرد قد بلند نه لاغر نه چاق که محاسن پرپشتی دارد و مهندسی برقش را در دانشکده بغلی میگیرد با یک دختر نه زشت و نه زیبا قرار دارد؟ به او چه؟ بعد اندیشید: به من چه؟ آیه رشته افکارش را پاره کرد: تو رو خدا ببخشیدا مزاحم حرف زدنتونم شدم اینم که گفت کار داره نمیتونه بیاد سامیه دستهای سرد زهرا را فشرد و آرام پرسید: ببخشید فضولی نباشه شما با آقای سعیدی نسبتی دارید؟ آیه خود را متعجب نشان میدهد: شما ابوذرو میشناسید مگه؟ زهرا گوشهایش زنگ زد!! ابوذر...بدون پسوند و پیشوند !!! یک دختر نه زشت نه زیبا اسم یک مرد قد بلند نه لاغر نه چاق که محاسن پرپشتی دارد و مهندسی برقش را در دانشکده بغلی میگیرد نام ابوذر را نه با پسوند به زبان می آورد نه پیشوند!! اینها نشان نزدیکی آدمها به هم دیگر است!! مگر نه؟ دستهایش را از دست سامیه بیرون کشید سامیه سعی در حفظ خونسردی اش را داشت: بله آقای ابوذر سعیدی دیگه ! البته ببخشید ناخواسته عکستونو روی گوشی دیدیم کنجکاو شدیم! آیه لبخند مرموزی زد و گفت: بله باهم نسبت داریم زهرا آستانه صبرش پر شد از جایش بلند شد! تا برود آیه که تک وتایش را برای رفتن دید فرصت را غنیمت شمرد: راستی شما خانم زهرا صادقی میشناسید؟ پروانه بلافاصله گفت: ایناهاش اینجاست دخترمون خانم زهرا صادقیه دیگه آیه تعجبی به چهره اش نقش میبندد و میگوید: زهرا صادقی شمایید؟ زهرا هم متعجب تنها سر تکان میدهد! سامیه مشکوک شده و ته دلش این شک را دوست دارد! خدا خدا میکند شکش یقین شود! آیه زهرا را دعوت به نشستن میکند... کمی دست دست میکند و میگوید: ببین من دوتا داداش دارم! الان اولین باره که دارم براشون میرم خواستگاری نمیدونم چطور باید بگم. ببین زن داداش من میشی؟ وااای نه این خیلی بی مقدمه بود...ببین نظرت در مورد داداش من چیه؟
🍃زهرا شوکه شده بود...تنها آیه را نگاه میکرد! برادرش؟ برادرش که بود؟ یعنی میشود؟ میشود؟ شوقی در دلش سرازیر شد ولی هنوز قدرت تکلمش را بدست نیاورده بود...سامیه که کمو بیش به خودش مسلط شده بود گفت: ببخشید برادرتون؟ آیه کلافه به آهستگی بر سرش میزند و میگوید: وای خدا میدونم گند زدم به هرچی خواستگاری! داداش بد بخت من رو چی حساب کردی.. خب بزارید از اول شروع کنم من آیه سعیدی خواهر برادر دوست داشتنی ام ابوذر سعیدی ام که امروز مامورم نظر دختر مورد توجهشو در خصوص خودش بدون! فکر میکنم این خوب شده نه؟ پروانه ناگهانی میزند زیر خنده!! آنقدر که زهرا و سامیه را به خنده می اندازد!زهرا اما نیتی جز نیت جمع برای این خنده دارد! آیه نیت خوان نبود ولی حس ششم خوبی داشت نگاه عمیقی به زهرا انداخت و بی ربط گفت: الاعمال بالنیات زهرا خانم! زهرا سرخ شد... آیه دستهایش را گرفت و گفت:خب؟ من منتظرم... به عادت همیشگی اش که دستپاچه میشد چادرش را کمی جلو تر کشید و گفت: خب چی بگم...یعنی...خب...خیلی یهویی بود راستش من واقعا شوکه شدم... آیه به ساعتش نگاه کرد و گفت: من یه پرستارم ماهی یک و پونصد حقوق میگیرم که واسه یه کاری هیچی اش تقریبا برام نمیمونه اینو گفتم چون داره وقت ناهار میشه و من پول خریدن ناهار آنچنانی ندارم! ولی میتونم همتونو یه ساندویچ تا سقف ده هزار تومن مهمون کنم نه بیشتر!!! بعد رو به پروانه گفت: تو از جیک و پیک اینجا خبر داری قربون دستت برو بگیر بیا و بعد کارت و رمزش را با کلی تعارف به او داد. سامیه میدانست که زهرا آنقدر حواسش پرت شده که یادش رفته کلاس دکتر شریفی سخت گیر شروع شده و او اینجا نشسته! ولی ترجیح داد سکوت کند مهم تر بود!! مطمئنا این موضوع خیلی مهم تر بود. آیه لبخندی میزند و مسلط میگوید: خیلی خب خااانم شوکه حالت جا اومد؟ بفرمایید نظرتونو!! ببین نمیخوام بگم همین الان بله یا نه بگو نه فقط نظرتو بگو اگه یه کوچولو مثبت بود ما دست به اقدام بزنیم! زهرا در دلش گفت: نمیشه همین الان بله رو بگم؟ و بعد خنده اش گرفت به زور خنده اش را قورت داد و گفت: خب چی بگم؟ راستش آقای سعیدی یکی از بهترین هایی هست که من تو این دانشگاه دیدم نمیگم بهترینن ولی خب جزو بهترینهان...اخلاقی که من ازشون دیدم ایده ال هر دختری میتونه باشه . من..من فکر میکنم جا واسه فکر کردن درموردشون هست آیه با اینکه از چشمهای زهرا عشق را میخواند اما از این شخصیت و کلمات سنجیده خیلی خوشش آمد.و.. این خود باوری را دوست داشت. لبخندی زد و گفت: و این خیلی خوبه یه چیز دیگه. زهرا من شنیدن شما از یه خانواده خیلی متمول هستید ببین ابوذر نمیتونه برات یه زندگی مثل وقتی که خونه پدرت بودی درست کنه و همین باعث شده دست دست کنه! ممکنه حتی چند وقت دیگه برای دادن یه سری بدهی ماشینشم بفروشه ..تو میتونی با همچین شرایطی کنار بیای؟ زهرا نفسی کشید اصلا دلش نمیخواست اینقدر مشتاق نشان دهد: خب مادیات ملاک هست ولی تو اولویت نیست...پروانه ساندویچ به دست آمد آیه با لبخند گفت: من حس میکنم شنیدنی ها رو شنیدیم! چیزی که باید استارت یه امر خیر رو بزنه رو شنیدم...حالا پیشنهاد میدم هات داگ و قارچ و پنیرمونو بخوریم البته یادت باشه آدرس محل کار پدرتو بدی سامیه و پروانه فوق العاده خوشحال بودند اما یک سوال درست بعد از دیدن آن عکس مغز سامیه را مشغول کرده بود: راستی آیه جان یه سوال آقای سعیدی که اینجا مهندسی میخونن اون لباس و اون عکس خب راستش چطور بگم... آیه میخندد و لقمه کامل جویده اش را قورت میدهد و میگوید: آهان اون لباس روحانیتو میگی ایشون هم مهندسی میخونن هم طلبه ان یه چند وقت دیگه هم معمم میشن این لباس روزی که رفت حوزه براش خریدم... راستی زهرا با شوهر آخوند مشکلی نداری؟ زهرا لقمه پرید توی گلویش طلبه؟ فکر اینجایش را واقعا نکرده بود!! آیه کمی بلند خندید و گفت : یواش.. ببخشید خیلی یهویی شد میدونم... خب نگفتی؟ سرخ و سفید شدنش که تمام شد گفت: خب چی بگم... فکر نمیکنم مشکلی باشه ... آیه سرخوش خندید و بی مقدمه گونه اش را بوسید: میدونی دوست دارم همچین عروسی رو زهرا تنها با شرم خندید و در دل گفت: خدا دلبری را مورثی در خاندانتان قرار داده گویی...
🍃 گردنم را ماساژ میدهم مامان عمه برایم شربتی می آورد تشکر میکنم و بعداز بسم الله گفتن یک نفس آنرا سر میکشم مامان عمه چپ چپ نگاهم میکند و غرغر کنان میگوید: خانم 21 ساله از وقتی که حرف آدم حالیت شده بهت میگم زشته اینجوری آب و غذا خوردن میخندم و میگویم: وااای سخت نگیر عقیله جون دیگه!! عه میگوید: حالا تعریف کن ببینم چی شد؟ روی مبل راحتی دراز میکشم و میگویم: وای نمیدونی چه دختر نازیه مامان عمه یعنی خانم به تمام معنا چقدرم خوشکله! همه چیز تموم از نظر اخلاقی بیسته بیسته خیلی سنگینه! فکر نمیکردم ابوذر کج سلیقه همچین دختری رو انتخاب کنه مامان عمه که حسابی ذوق کرده بود گفت: حالا موافقه؟ قلنجم را میشکنم و میگویم : یه حسی بهم میگه از خداشه! بلند میخندد : تو بگی از خداشه یعنی هفته دیگه عروسیه پس! آرام میخندم و صدای گوشی موبایلم از اتاق بلند میشود... واقعا داشت گریه ام میگرفت من خیلی خسته بودم مامان عمه که حال زارم را دید گوشیم را از اتاقم آورد و سری به تاسف برایم تکان داد با لبخند خسته ای جواب برادرم را دادم: سلام آقا ابوذر جانم؟ _سلام آیه جان خوبی؟ مامان عمه اشاره میکند که گوشی را روی آیفون بگذارم : فدای تو جانم کاری داشتی؟ تعللی میکند و میگوید: عمه خوبه؟ بی صدا میخندم: آره داداشم اونم خوبه! دیگه؟ سکوت میکند و نفس عمیقی میکشد : دیگه هیچی! خداحافظ و بعد گوشی را قطع میکند هر دو به قهقه زدن می افتیم مامان عمه از ده تا صفر را معکوس میشمارد تا ابوذر زنگ دومش را بزند شماره سه بود که دوباره زنگ زد سرخوش جوابش را دادم: خب چرا حرفتو نمیزنی؟ کلافه میگوید: آیه خب من الان باید برای چی بهت زنگ بزنم؟ خوشت میاد اذیت میکنی؟ 🍃مامان عمه کنارم مینشیند سر خوش میگویم: تو رو اذیت نکنم کی رو اذیت کنم! راستش...خب من با دختره حرف زدم ...کمی لفتش میدهم تا بلکه جانش بالا بیاید و بعد با لحن مرموزی میگویم: فک کنم علف خیلی به دهن بزی شیرین اومده! بی اختیار میخندد...دلم خوش میشود به خنده هایش...به شادی اش! دلم خوش میشود به این منحنی های روبه پایین نزول قشنگی است! _آیه خیلی خانمی خیلی! میدونستی؟ _آره میدونم تشکر میکند و تشکر میکند! سرم را درد آورده تشکر هایش ...مامان عمه که فقط میخندد! خوشش آمده! به گمانم یاد سریالهای محبوب کره ای اش افتاده! با ان داستانهای آبکی که بی شباهت به رمانهای ایرانی نیست! بعد از کلی حرف زدن و تشکر کردن که من از فرط خستگی واقعا هیچ یک را نفهمیدم خدا حافظی میکند و من نفس راحتی میکشم چشمهایم را میبندم و در دل به خدا میگویم: عملیات با موفقیت انجام شد فرمانده! امر دیگه؟ و بعد دوباره داراز میکشم روی مبل راحتی... باید برنامه ریزی کنم! باید پریناز و بابا محمد را مطلع کنم! بعد بروم محل کار پدرش بعد باز هم با خودش حرف بزنم بعد با ابوذر حرف بزنم! بعد آماده شوم برای پذیرش یک نقش جدید در زندگی ام! یک خواهر شوهر برای یک عروس ...بعد آه یادم آمدم بعد زندگی کنم ... خدای من چقدر کار روی سرم ریخته ومن نای انجام هیچیک را ندارم!! مامان عمه بی توجه به خستگی ام برگه ای را مقابلم قرار داد...طرح جدیدش بود یک مانتو فوق العاده شیک ... _میخوام بدم پریناز برای تولیدی ببین خوبه؟ خوب بود خیلی هم خوب بود:آره خیلی نازه ناقلا نگفته بودی طرح جدید داری _امروز به ذهنم رسید همین سر صبحی میخوام کادوش بدم به زهرا واسه شیرینی خورونش! داستان هرشب بجز جمعه ها ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#پروفایل #حجاب ‌❣ @Mattla_eshgh
پستهای روز پنجشنبه( حجاب و عفاف )👆 پستهای روز شنبه ( (عج) و ظهور)👇