#رمان_محمد_مهدی 95
🔰 حاج آقا : ببین #محمد_مهدی جان، نافله ها چندین فایده داره
1️⃣ به خدا اثبات میکنی که خیلی دوستش داری و علاوه بر واجبات، دوست داری با استفاده از مستحبات هم با خدا حرف بزنی و بیشتر حرف بزنی
2️⃣ باعث میشه از نظر معنوی رشد کنی و باعث تقویت اراده در ترک گناه میشه، باعث میشه بیشتر خدا ترس بشی
3️⃣باعث کامل شدن نمازهای واجب ما میشه، چون خیلی مواقع پیش میاد که ما موقع نماز ، حواسمون پرت میشه و پیش خدا نیست ، این نمازهای نافله ، جبران کننده اون موارد هست
4️⃣ به توصیه امام زمان (عج) در خوندن نافله ها عمل کردی و...
👈 اما همین که خدا خوشحال میشه، خودش مهمترین عامل هست که ما نافله ها رو انجام بدیم ، در حد توان
اگه حال داشتیم و وقت داشتیم ، مثلا همه 8 رکعت نافله ظهر رو بخونیم، اگه حال نداشتیم، 2 رکعتش رو بخونیم حتی نشسته ، بالاخره خودمون رو محروم نکنیم از این همه ثواب و ارزش
✳️ ساسان: ممنون حاج آقا، دستتون درد نکنه ، فرمودین به واجبات اهمیت بدیم ، نماز رو فرمودین، اگه فرصت دارین درباره مراقبت از روزه هم صحبت کنین، آخه هم فردا که نیمه شعبان هست میخوایم روزه بگیریم و هم 15 روز دیگه ماه مبارک رمضان هست،
راهکار بدین بهتر روزه بگیریم تا خدا و امام زمان راضی بشن
🔰 حاج آقا: بله ، احسنت ساسان جان، نکته خوبی گفتی
همه مردم روزه میگیرن، اما آیا خدا به همه ثواب های یکسان میده؟
قطعا خیر ، قطعا نه ، بعضی روزه کامل می گیرین، بعضی ها روزه عادی
پس قطعا خدای عادل هیچوقت به صورت یکسان به اینها ثواب نمیده.
برای گرفتن روزه کامل و مراقبت از روزه باید حواسمون باشه همون طور که ظاهر روزه رو حفظ کردیم، باطن اون رو هم حفظ کنیم
🔰 اولش این هست که نباید گناه کنیم، برخی گناهان که روزه رو باطل میکنه ، خب حساب اونها جداست و منظورم اونها نیست،
منظورم بقیه گناهان هست
گناهانی مثل غیبت کردن، دروغ گفتن، نگاه حرام ، ناراحت کردن پدر و مادر و... روزه رو باطل نمیکنه، اما واقعا روح روزه رو از بین می بره
یعنی...
#رمان_محمد_مهدی 96
💠 حاج آقا : این گناهان روح روزه رو از بین میبرن، یعنی چی؟
یعنی اثر روزه از بین میره، روزه فقط به عنوان رفع تکلیف حساب میشه، همین
دیگه اون ارزش ها و ثوابهای عالی رو نداره
👈 مثلا تو قرآن نوشته که نماز ، از فحشا و گناه جلوگیری میکنه
اما باز ممکنه براتون سوال بشه، خیلی ها هستند اهل نماز و روزه، اما گناه هم میکنن ،چطور ممکنه؟
👈 در جواب میگیم که حرف قرآن درسته، اشتباه نیست، اما اون نمازی انسان رو از گناه باز میداره که واقعا نماز باشه، حواسمون به نماز باشه، حضور قلب داشته باشیم، واقعا وقتی به نماز ایستادیم بدونیم رو به چه کسی هستیم و داریم با چه کسی صحبت می کنیم ، هدفمون از نماز واقعا نزدیک شدن به خدا باشه و خوشحال کردن خدا
این نماز هست که انسان رو از گناه نگه میداره و محافظ انسان هست .
👈 روایت زیبایی داریم که وقتی انسان ، از نمازش مراقبت کنه ، مثلا اول وقت بخونه، با حضور قلب بخونه، سر نماز حواسش باشه و... ، نماز هم برای چنین فردی دعا میکنه و میگه
" خدا تو را حفظ کند، همانطور که من را حفظ کردی "
🔰 #محمد_مهدی " چقدر جالب حاج آقا، متن کامل روایت رو میگین؟
🌀 حاج آقا : بله پسرم، متنش واقعا زیبا هست و آدم رو به فکر فرو میبره
👈 از امام صادق (ع) روایت هست که هر کس نمازهای واجب را در اول وقت به جا آورد و حدود آنها را مراعات نماید ( به جا آوردن با شرایط و حضور قلب)، فرشته مخصوص ، نماز او را به طرف آسمان بالا می برد ، در حالی که سپید و پاکیزه است ، و خطاب به نمازگزار گوید : خدا تو را حفظ کند ، همان طور که تو مرا حفظ کردی ، و من تو را به خدا می سپارم ، همان طور که تو مرا به فرشته ای گرامی سپردی و هر کس آنها را بدون عذر از اول وقت تاخیر اندازد و حدود آنها را مراعات نکند ، فرشته مخصوص نماز او را بالا می برد در حالی که سیاه و تاریک است و خطاب به نمازگزار گوید : خداوند تو را ضایع کند همان طور که تو مرا ضایع کردی و خداوند تو را مراعات نکند همان طور که تو مرا مراعات نکردی . »
📕 وسائل الشیعه ، ج 3 ، ص 90
🔰 بچه ها، واقعا تا جای ممکن نماز رو اول وقت بخونین ، آیت الله بهجت می فرمودند هرکس نمازهای واجب خودش رو در اول وقت بخونه ، به درجات بالا می رسد !
👈 هروقت اذان گفت، سریع برین سمت نماز ، سریع، کارهای دیگه رو ول کنین ، بدونین نماز مهمتره از فیلم و فوتبال دیدن،
حتی اگر گرم درس خوندن هم هستید، برین نماز رو بخونین اول وقت
مطمئن باشین خود خدا شما رو کمک می کنه تو درس
🌀 ساسان : حاج آقا ، اول وقت خوندن نماز صبح واقعا سخت هست ، مخصوصا در فصل بهار و تابستان که زود اذان صبح میشه، چی کار کنیم؟
❇️ حاج آقا: برای این کار باید...
ادامه دارد...
✍️ احسان عبادی
رمان محمد مهدی شنبه ، سه شنبه در کانال👇
❣ @Mattla_eshgh
🟣 وزارت کشور اسامی نهایی کاندیداهای ریاستجمهوری را اعلام کرد
🔹ستاد انتخابات وزارت کشور اسامی نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری را که صلاحیت آنان از سوی شورای نگهبان تایید شده، به این ترتیب اعلام کرد :
۱. سعید جلیلی
۲. سید ابراهیم رئیسی
۳. محسن رضایی
۴. علیرضا زاکانی
۵. امیرحسین قاضیزاده هاشمی
۶. محسن مهر علیزاده
۷. عبدالناصر همتی
🔹فعالیت انتخاباتی نامزدها از امروز آغاز شده و تا ۲۴ ساعت قبل از شروع اخذ رای ادامه خواهد داشت.
❣ @Mattla_eshgh
🔰 در کنار این هیاهوها و دعواهای سیاسی و دعوا روی فلان اسم و فلان شخص، دستور درجه اول حضرت آقا یادمان نرود...
👌 انقلابی یعنی در هر شرایطی بداند عمل به اولویت اول، بالاترین تلاش ها و انرژی ها را می خواهد و بیشترین وقت باید برای آن گذاشته شود.
#انتخابات
❣ @Mattla_eshgh
هدایت شده از سنگرشهدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥آقای رئیسی اگر اهل دیوار کشیدن بود، در حرم امام رضا(ع) دیوار میکشید.
♦️کسی که به رذیله تهمت متوسل میشود تا بر کرسی قدرت تکیه، با مردم همان خواهد کرد که حسن روحانی کرد...
💬 سید یاسر جبرائیلی
اخبارلحظه به لحظه وحواشی انتخابات ایران رادر«#کانال_حامیان_رئیسی»ببینید
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔴 رسانه باشید ⇩⇩⇩
http://eitaa.com/joinchat/2560032768C8608b3cfb7
✅ یک نکته جالب!
🍁 اولین قطعنامه شورای حکام علیه ایران در دولت خاتمی صادر شد. بعد هم که روحانی مسئول مذاکرات در دولت خاتمی شد، شش قطعنامه دیگر علیه ایران صادر شد.
🍁 اولین قطعنامه شورای امنیت هم زمانی صادر شد که لاریجانی مسئول مذاکرات هسته ای بود.
📌 اما اصلاح طلبان معتقدند جلیلی باید درباره قطعنامه ها پاسخ بدهد!
✍️ امیرحسین ثابتی
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
🍃سر انجام روز چهارشنبه رسید و همه در تدارک آماده کردن وسایل بودیم. خانم جون مرتب سفارش می کرد«ننه عر
#دالان_بهشت
#قسمت هشتم
🍃محمد که با نگرانی و خشم به امیر غر غر می کرد، به مادرم که مرتب پشت دستش می زد می گفت: «مادرجون، یک پارچه ی تمیز بدین پاشو ببندم. فایده نداره باید ببریمش بیمارستان.»
پایم را بست و بغلم کرد و به امیر گفت:
- زود باش دیگه چرا منو نگاه می کنی؟!
مامان دستپاچه و هول می گفت:
امیر بدو. محمد، مادر، تنها بلندش نکن، وای صبر کنین منم بیام.
خلاصه آن روز پایم دوازده تا بخیه خورد و من چقدر اشک ریختم. موقع بخیه زدن،محمد هم سرم را توی سینه اش گرفته بود و هم رویش را برگردانده بود و سعی می کرد مرا که از درد به خودم می پیچیدم، آرام کند. وقتی پانسمان پایم تمام شد، دکتر گفت:
- باید چند روز استراحت کنه و پاش رو روی زمین نگذاره. سینه ی پاش، بهش فشار بیاد دوباره دهن باز می کنه. دو روز دیگه هم برای تجدید پانسمان بیارینش. مخصوصاً تا پانسمان اول پاش رو روی زمین نگذاره.»
طفلک مادرم در اتاق که باز شد، با رنگ و روی پریده و هراسان وارد شد و با دیدن پایم و چشم های اشک آلودم به امیر تشر زد:
- هزار دفعه گفتم شوخی بی معنی نکنین، مگه به خرجتون می ره؟!
محمد که داشت از روی تخت بلندم می کرد، گفت:
- حالا که به خیر گذشت مادرجون، دیگه حرص و جوش نخورین.
من که حالم بهتر بود از اینکه مرا روی دست ببر، خجالت می کشیدم، گفتم:
- محمد بگذارم زمین خودم می آم.
با خنده گفت:
- خودت داشتی می اومدی که این طوری شد دیگه.
امیر فوری رو به مادر گفت:
- بفرمایین، دیدی تقصیره خودشه. خدا به داد این محمد بیچاره برسه با این زن.... .
🍃 خلاصه، به خانه رسیدیم. همه نگران و چشم به راه بودند. آقاجون و محترم خانم و خانم جون یکصدا می گفتند که با این اوضاع، دیگر برنامه باشد برای هفته ی بعد. ولی محمد، محکم و قاطع گفت: «نه، شما برین. من پیشش می مونم.»
مامان و آقاجون نه خیالشون راحت بود که بروند نه رویشان می شد بگویند «نه» بحث درگرفته بود و هرکس چیزی می گفت. سرانجام آقا رضا با خنده گفت: «واالله به خدا، به این ها این طوری بیشتر خوش می گذره. نگران چی هستین؟!» همه خندیدند و بالاخره با اصرار محمد راهی شدند.
توی حیاط روی تخت نشسته بودیم که خداحافظی کردند. مادر و خانم جون آخر از همه با دل نگرانی و کلی سفارش رفتند و امیر قبل از اینکه در را ببندد، به شوخی گفت: «محمد ناراحت نباش، عوضش بچه داریت خوب می شه!»
دلم می خواست کله اش را بکنم. تقصیر او بود که نتوانستم بروم. یکدفعه دلم گرفت. دلم می خواست من هم بروم. با خود گفتم «خوش به حالشون. حالا به اون ها چقدر خوش می گذره.»
درد پا را بهانه کردم و دوباره بغض کردم. محمد در حالی که با دقت توی چشم هایم نگاه می کرد، گفت:
- راستش رو بگو، به خاطر پایت ناراحتی یا اینکه نشد بری؟!
مثل بچه ها لب برچیدم و گفتم:
- می خواستم برم.
خندید و دستم را توی دست هایش گرفت:
- اگه قول بدم خودم ببرمت کافیه؟
- کی؟
- هر وقت تو بگی، من فقط قول می دم اگه یک روز از عمرم هم مونده باشه خودم ببرمت تا این دالان بهشت رو ببینی، خوبه؟! حالا دیگه اخم هات رو باز می کنی؟
- خودت چی؟! دوست نداشتی بری؟!
همان طور که دستم توی دستش بود، پیشانی ام را بوسید و گفت:
- من خودم بهشت رو دارم! واسه دالانش حسرت بخورم؟!
🍃الان هم که سال ها گذشته، آن منظره و حرف آن روز محمد از یادم نمی رود. آن دو روز چه شیرین و سریع گذشت و من هم مثل محمد به کلّی دالان بهشت را فراموش کردم. با وجود محمد بهشت در کنارم و در قلبم بود. خوب به یاد دارم، شب که شد، این احساس که در خانه غیر از من و او کسی نیست، باعث شد حال بخصوصی از هراس و اضطراب به من دست دهد. شوخی های سربسته فاطمه خانم و آقا رضا و سفارش های مادر و خانم جون یادم افتاد و دلشوره عجیبی به دلم چنگ زد. محمد اما خونسرد و معمولی پرسید:
- مهناز، توی اتاق خودت بخوابیم یا این جا؟!
- توی حیاط؟!
- آره توی پشه بند، عیبی داره؟!
گرفتار دلهره ای ناشناخته شدم. همان طور که او رختخواب را مرتب می کرد، فکر می کردم کاش مادرم و سایرین بودند. با اینکه تا آن روز متوجه شده بودم که محمد حریمی خاص را بین خودمان رعایت می کند، باز آن شب حس عجیبی داشتم. محمد اما، مثل همیشه بود. یک بالش زیر پایم گذاشت و پرسید:
- پایت بهتره؟!
سرم را تکان دادم که یعنی «آره»
- پس از چی ناراحتی؟!
نیم خیز شده بود و توی صورتم نگاه می کرد. وقتی توی چشم هایم دقیق می شد، احساس می کردم افکارم را می خواند و هول می شدم.
- نه، چیزیم نیست.
- اگه نمی خوای بگی، نگو، عیبی نداره. ولی نگو نه.
بعد دراز کشید. خنده ام گرفت، ولی ترجیح دادم سکوت کنم. محمد هم برخلاف انتظار دیگر چیزی نگفت.
🍃نیمه شب با صدای جیغ گربه از خواب پریدم. سایه ی درخت ها و شاخه ها، تاریکی هوا و این فکر که توی خانه غیر از ما کسی نیست، خواب را از سرم پراند و وحشت برم داشت. آرام صدایش زدم: «محمد، محمد» چشم هایش نیمه باز شد. « می ترسم تورو خدا بیدار شو.» دستش را دراز کرد و دستم را گرفت ،خواب آلود پرسید:
- از چی می ترسی؟!
- نمی دونم.
با خنده ای که توی صدایش بود، گفت:
- بخواب. من این جام.
چقدر رفتارش آرام بخش بود و رفتار آن شب محمد چقدر برایم شیرین بود. او آرام آرام روحم را با محبتش آشنا می کرد
محمد از این طریق چنان فاتح وجود من شد که سال ها بعد وقتی که دیگر از دستش دادم، فهمیدم قادر نخواهم بود وجودم را غیر از او به کسی تقدیم کنم.
محمد که برای نماز صبح بیدار شده بود، آرام سعی می کرد دستش را بردارد که هشیار شدم و محکم دستش را گرفتم. گونه ام را بوسید و پرسید:
- وقت نمازه، بیدار نمی شی؟!
خواب برایم بی نهایت شیرین بود. « چرا فقط چند دقیقه» و دوباره خوابم برد. محمد از جایش بلند شده بود که از خواب پریدم «محمد»
- جونم.
- نرو. تاریکه، تنهایی می ترسم.
برگشت، دست هایم را گرفت و بلندم کرد و گفت:
- نمی ترسی. می خوای با من بیایی، نه؟!
ادامه دارد ...
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#فایل_صوتي_امام_زمان ۷۱ ✴️تحولات و آشفتگی های زمین بسرعت رو به افزایش است! و زمین؛ در خلاء معنویِ
پستهای روز سه شنبه (امام زمان (عج) و ظهور)👆
روز چهارشنبه( #خانواده_و_ازدواج )👇
🔴 #فرمول_زیبای_قرآنی
💠 با همسرم آیهی هفتم سوره ابراهیم علیهالسلام را میخواندیم:
«وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَلَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِى لَشَدِيدٌ»(و به یادآورید هنگامى را که پروردگارتان اعلام کرد اگر شکرگزارى کنيد، نعمتم را بر شما میافزایم و اگر ناسپاسى کنيد، مجازاتم شديد است!)
💠 به #همسرم گفتم پس اگر بخواهم کاری کنم که خوبیهای شما بیشتر شود باید از خدا بابت نعمتهایی که از طریق شما به من داده تشکّر کنم و اگر بخواهم با نق زدن و توقّعات زیاد، #ناسپاسی کنم طبق فرمایش قرآن وضعیت زندگیمان عذابآور خواهد شد.
💠 با هم قرار گذاشتیم چند دقیقه به نوبت این فرمول را #اجرا کنیم:
خدایا شکر که همسرم #مهربان است! خدایا ممنونتم که همسرم مودّب است! الحمدلله که همسرم بدن #سالمی دارد و درگیر بیماری نیست! خدایا شکرت که همسرم بچهها را خوب تربیت میکند! الحمدلله که همسرم آبروی مرا #حفظ میکند! خدایا سپاس که همسرم بیکار نیست! خدایا ممنونتم که توان جسمی به همسرم دادی تا برای همسر و فرزندانش #آشپزی کند! خدایا شکر که پاهای سالم به همسرم دادی تا برای خرید و امور خانه بتواند رفت و آمد کند! الحمدلله که به من #چشم دادی تا از دیدن همسرم لذّت ببرم! الهی شکر که راهنماییام کردی تا به نعمتهایی که از طریق همسرم به من عطا کردی توجّه کنم! خدایا...
💠 اقرار میکنم بعد چند دقیقه، دلم چنان #لطیف و رقیق شد که اشک شوق، اشک خجالت از خدا بر گونههایم سرازیر گشت و لذّت #مناجات با خدا را چشیدم.
💠 فقط پنج دقیقه در روز این فرمول زیبا را #تمرین کنید!
❣ @Mattla_eshgh