eitaa logo
مطلع عشق
277 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
قسمت_194 رو به ژانت با لبخندی تصنعی گفتم: ا کتایون تماس تصویری گرفته! فوری گفت: حتما بخاطر همون پیشنهادشه جواب بده اگر چیزی گفت خودم جوابشو میدم! با خنده ای که سعی در کنترلش داشتم جواب دادم: _سلام خوبی؟ چه خبرا! کتایون_سلام ممنون شما خوبید؟ خواستم ببینم تعطیلات بدون من چکار میکنید! ژانتم اونجاست؟ ژانت گوشی رو به سمت خودش برگردوند: _بله هستم دلت تنگ شده بود یا حرفی داشتی؟! کتایون هم تعارف رو کنار گذاشت: _هم یکم دلم تنگ شده بود هم یکم کار داشتم! ژانت دلیل مخالفتت چیه؟ _یعنی نمیدونی؟ _خب میدونم ولی نمیشه یکمم به من فکر کنی! منم رفیقتم تو میتونی همه جا به یاد پدر و مادرت باشی ولی من بدون شما تنها میمونم! ژانت سر تکان داد: کتی حرفت منطقی نیست اگر تو میخوای مستقل شی ولی احساس تنهایی میکنی تو باید بیای پیش ما نه که ما بیایم پیش تو! ما دونفریم و تو یه نفری! من هم به اندازه کتایون از این پیشنهاد تعجب کردم چون مطمئن بودم زندگی توی سوییت کوچیکی مقل اینجا برای کتایون ممکن نیست! کتایون_منظورت اینه که منم بیام اونجا و سه نفری با هم تو اون سوییت فسقلی زندگی کنیم؟ اونجا که دوتا اتاق بیشتر نداره! ژانت شانه بالا انداخت: به نظرم تنها راهه! چون من حاضر نیستم اینجا رو ترک کنم! تو هم مختاری اگر اینجا برات کوچیکه میتونی بری یه جای بزرگ اجاره کنی! اون روز گفتگو بین ژانت و کتایون به نتیجه نرسید و منجر به دلخوری شد و البته پادرمیانی من هم دردی رو دوا نکرد و بعد از اون شیرینی مربای آلبالوی زن عمو هم نتونست کام ژانت رو شیرین کنه درکش میکردم توی موقعیت بدی قرار گرفته بود از طرفی نمیخواست خونه ای که پر از خاطرات مشترک با پدر و مادرش بود رو ترک کنه و از طرفی نمیخواست به بی توجهی مقابل رفیقش متهم بشه و دلش رو بشکنه کتایون هم دلخور بود و هم امیدوار و از من هم توقع داشت واسطه گری رو کنار نگذارم و باز با ژانت حرف بزنم عجیب اینکه درخواست ژانت هم همین بود! که با کتایون حرف بزنم! و من این میان سرگردان! کمی با این حرف میزدم کمی با اون هیچ کدوم هم ره به جایی نمیبرد!
قسمت_195 بعد از گذشت دو هفته یقین کردم ژانت به هیچ وجه قانع نخواهد شد و تمرکزم رو روی کتایون گذاشتم! بهش گفتم یا قبول کنه فعلا با ما زندگی کنه تا چند وقت دیگه من برم و جا براشون باز بشه یا قید همخونگی با ژانت رو بزنه طول کشید تا تقریبا راضی شد برای مدت کوتاهی توی سوییت کوچیک ما زندگی کنه. به این امید که بعدها ژانت رو راضی کنه همراهش به آپارتمان بزرگتری کوچ کنه کتایون اگرچه مرفه بزرگ شده بود رفاه زده نبود و با شرایط راحت کنار می اومد. اما واقعیت این بود که اون سوییت فقط دو اتاق خواب داشت. بنابراین من دوباره مشغول گشتن برای پیدا کردن یک جای مناسب شدم. روزهای اسفند مثل همیشه زودتر از بقیه اوقات سال میگذشت حتی وقتی زندگیم با تقویم دیگه ای تنظیم میشد. پایان آخرین هفته اسفند در حالی رسید که هوا تقریبا بهاری شده بود و من همیشه با این هوا یاد خرید عید می افتادم! چه توی آلمان و چه اینجا اما خب خرید معنا نداشت وقتی دید و بازدید و مهمان و مهمانی در کار نبود. توی اتاق مشغول گردگیری میز و کتابخونه بودم که کتایون رسید. دست پر اومده بود با تمام مایحتاج لازم برای هفت سین... بعد از سلام و احوال پرسی متعجب پرسیدم: اینا رو از کجا آوردی تو؟ همونطور که پشت میز مینشست گفت: _از خونه... سفارش آقای فرخی! بود مثل هر سال براش آوردن ولی چون نبود پولشو من دادم برا همین یکمش رو آوردم اینجا. من و ژانت هم پشت میز نشستیم و من گفتم: _خیلی لطف کردی ولی نیازی نبود ژانت که براش مهم نیست منم با همون سفره نصفه نیمه همیشگی خودم راضی ام _نه دیگه نشد من راضی نیستم من دوست دارم سفره هفت سین همیشه کامل باشه! _خب تو خونه خودتون کاملشو بنداز _خب همین دیگه خونه من اینجاست چشمهای ژانت تا منتها الیه بالا و پایین باز شد: جدی میگی؟ یعنی تصمیم گرفتی بیای اینجا؟! کتایون کمی دلخور سرتکون داد: فعلا! تا ببینم بعد چی میشه البته اگر جاتون تنگ نیست! ژانت با ذوق شانه هاش رو بغل گرفت: کتی عاشقتم باور کن دلم نمیخواد هیچ وقت ازم ناراحت باشی حتما درکم میکنی! کتایون با همون حالت سر تکون داد: متوجهم! حالا مطمئنید با اومدن من به مشکل برنمیخورید؟ جاتون تنگ نمیشه؟ فوری گفتم: من که دنبال جا هستم یه سوییت پیدا کردم که تا آخر آپریل خالی میشه تا اونموقع اگر تحمل کنی... کتایون فوری گفت: اگر تو بخوای بری من اصلا نمیام! من نمیخوام جای کس دیگه ای رو بگیرم! گفتم: جای کس دیگه کدومه من از اولم قرار بود برم ربطی به اومدن تو نداره! من... ژانت با لحنی که کمی هم پریشانی راشت جمله ام رو نیمه تمام گذاشت: ضحی جون اگر من در حضور کتی ازت عذرخواهی کنم این بحث رو تمومش میکنی؟! _منظورت چیه ژانت مگه قرار نبود بعد از زمستون من از اینجا برم! کلافه گفت: میدونم از دستم دلخوری ولی فراموشش کن دیگه! گیج گفتم: چی رو فراموش کنم کی گفته من از تو دلخورم! ژانت_ای بابا خودتو به اون راه نزن دیگه خیلی خب قبوله اگر من همونجور که ازت خواستم از اینجا بری ازت خواهش کنم اینجا بمونی قبول میکنی؟ همینو میخواستی؟!
قسمت_196 _آخه چرا؟! _نمیدونی؟ فکر میکردم ما دیگه دوستیم! حالا که کتی میخواد بیاد تو میخوای بری؟! _آخه جاتون... کتایون دفتر جمع و جورش رو از کیف بیرون کشید و روی میز گذاشت: من چیز زیادی نمیارم فقط یه تخت بادی که اونم یه گوشه میذارمش با چند دست لباس و خرت و پرت ریز یعنی واقعا انقدر برات سخته همخونه شدن با دونفر؟ به لوس بازیش خندیدم: من تو خوابگاه تو به اتاق با شیش نفرم زندگی کردم! من گفتم شما اذیت نشید حالا که اصرار میکنید باشه! فعلا میمونم تا ببینم چی میشه! حالا کی رسما تشریف فرما میشید؟ _یکی دو روز دیگه! ژانت کنجکاو پرسید: پدرت نگفت چرا چنین تصمیمی گرفتی؟ _چرا... منم گفتم از تنهایی خسته شدم تو که هیچ وقت خونه نیستی میخوام یه مدت با دوستم زندگی کنم گفتم: خب چی گفت؟ پوزخندی زد: گفت دوستت دختره یا پسر؟ گفت بهم سر بزن! هروقتم خواستی میتونی برگردی _دعوا و دلخوری که پیش نیومد؟ _نه _حالا دقیقا چه روزی میای؟ مثل اینکه امسال جدی جدی خونه تکونی لازم شدیم! _سه شنبه وسایلم رو میارم حالا چه خونه تکونی؟ _عزیزم قبلا هم گفته بودم اگر شما تشریف آوردی قدم سر چشم ما گذاشتی این حال و پذیرایی رو تمیز کنیم و بدون کفش رفت و آمد کنیم که زمینش برای بنده قابل استفاده باشه چون قاعدتا اتاق میشه قرق جنابعالی _باشه بگو چی میخوای برای تمیزکاری بگیرم برات _شرمنده این یه قلمو با پول نمیتونی از زیرش در بری! باید کمک کنی! _جان؟ _جانت بی بلا آستینا رو میدی بالا قشنگ کمک میکنی اینجا خیلی کار داره! آهی کشید: پس بگو کوزت گیر آوردی! _حالا... ژانت با ذوق دستی به هم زد: تنبل نباش کتی مرتب کردن خونه خیلی حال میده! منم دوست دارم بدون کفش تو خونه راه برم میشه اتاق منم کمک کنید تمییزش کنم؟ لبخندی به روی کتایون زدم: البته ژانت جان خیالت راحت! خب اگر موافق باشید شروع کنیم! با تکان سر موافقتشون رو اعلام کردن و من هم با نگاهی به دفترم شروع کردم: ✍🏻 نویسنده: شین الف 🦋انتشار تنها با ذکر اسم نویسنده آزاد
قسمت_197 _بسم الله الرحمن الرحیم جزء ششم سوره مائده... کتایون کلامم رو قطع کرد: _آیه 3 آیه ای هست که شیعیان ادعا میکنن مربوط به واقعه غدیره ولی این آیه داره درباره حلال و حرام گوشت ها صحبت می کنه و هیچ ربطی به چیزی که شما میگید نداره _ آره داره درباره حلال و حرام گوشت صحبت میکنه بعد یهو میگه امروز دینتان را برایتان کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام کردم و اسلام را به عنوان آیین شما برگزیدم! بعد دوباره میره سر مسئله گوشت حلال و حروم! یکم زیادی حماسی نیست برای یک حکم حلال و حرام غذا؟ واقع ا منطقیه به خاطر مشخص کردن حرام و حلال گوشت دین کامل بشه و نعمت تمام بشه و کافران مایوس بشن و... حکم مهم تر از این در قرآن داده نشده؟ تازه این آیه جزء آخرین آیات نازل شده قرآنه خدا یادش رفته حلال و حرام گوشت ها رو قبلا توی بقره هم گفته بود؟ این یک فن برای حفظ کردن محتوا از تحریفه در جاهای دیگه قرآن هم به کار رفته حالا نشونتون میدم یه پیام وسط یک متن که سر و تهش یک موضوع دیگه قرار میگیره اما قابل تشخیصه که این متن مال اینجا نیست ضمنا فقط هم شیعیان نقل نمی کنن شما برو کتاب الغدیر علامه امینی رو بخون ببین چند تا سند از اهل سنت درباره شان نزول این بخش از آیه اومده* اصلا قابل انکار نیست خود اهل سنت هم انکار نمیکنن اصلا شان نزولش رو فقط میگن این اتفاق به معنای بیعت نیست و کلمه ولی به معنای سرپرست نیست و به معنای دوسته ژانت_ من یکم گیج شدم نمی فهمم چی می گید واضح تر حرف بزنید لطفا توضیح دادم: _ بعد از فتح مکه پیامبر کماکان محل زندگیشون مدینه بود و برای حج سالانه به مکه مشرف میشدن سال آخری که پیامبر در قید حیات بودن و به حج رفتن و به حج الوداع معروفه همه مسلمانان همراهشون بودن موقع برگشت از مکه به مدینه توی یه محلی بنام غدیر خم همه کاروان رو که از جاهای مختلف اومده بودن جمع میکنن سه روز توی اون بیابون اطراق میکنن که همه کسایی که عقب تر هستن برسن و همه کسایی که جلوتر بودن برگردن یعنی انقدر مطلب مهمیه که همه باید بشنون خب همه کنجکاو بودند ببینن جریان چیه پیامبر روز سوم فرمودند از جهاز شتر ها یک تل درست کنید که همه جمعیت من رو ببینند وقتی سخنرانی می کنم! وقتی آماده شد از این تل بالا رفت اول خطبهای خوند بعد دست پسرعمو و دامادش علی بن ابیطالب رو گرفت و بالا برد و فرمود: "من کنت مولاه فهذا علی مولاه" یعنی هر کس تاامروز من ولی و سرپرست او بود این علی هم از این به بعد مولا و سرپرست شه و باید بپذیردش ولایت امت رو واگذار کرد برای بعد از توفی خودش به ایشون و جانشین مشخص کرد یادتونه توی یکی از آیات موسی قبل از رفتن به میقات جانشین تعیین کرد؟ یعنی پیغمبر ما تا این حد دوراندیشی نداشت که باید بعد از خودش جانشین معین کنه؟ با اینکه در همین حج اعلام میکنه این آخرین حج منه یعنی میدونه که زمان وفاتش نزدیکه! میگن ولی در اینجا به معنی دوسته نه سرپرست چون کلمه های عربی اکثراً چند کاربردی هستن حالا چقدر منطقیه که یک پیغمبری با این سبقه این دین، سه روز مردم رو توی بیابون علاف کنه که همه بیاید بشنوید که چی هر کی منو دوست داره علی رو هم باید دوست داشته باشه! آخه چه اهمیتی داره اصلا مگه دوست داشتن زوری میشه ممکنه یکی رو دوست داشته باشی یکی رو نداشته باشی تازه تو روایات هست که بعد از این حرف پیامبر همه اومدن تبریک گفتن و بیعت کردن تبریک و بیعت برای چی برای دوست داشتن؟ ژانت با کنجکاوی پرسید: _در نهایت چی شد؟ ✍🏻 نویسنده: شین الف 🦋انتشار تنها با ذکر اسم نویسنده آزاد
قسمت_198 _هیچی امت در حضور پیامبر پذیرفت ولی بعد از پیامبر اعتنایی نکرد و تصمیم گرفت خلیفه رو خودش انتخاب کنه سقیفه تشکیل دادن خودشون خلیفه مشخص کردن دقیق ا مثل بنی اسرائیل در برخورد با هارون همون چیزی که قرآن تاکید میکرد که اون طوری نباشید! حدیثی از پیامبر هست که می فرماید یا علی تو برای من همانند هارون برای موسی هستی جز اینکه بعد از من پیامبری نیست کتایون فوری گفت: ولی مگه چه اشکالی داره حاکم بعدی با رای و نظر مردم انتخاب بشه _ولایت فقط خلافت نیست مفهوم گسترده تر و ریشه دار تریه و چون به امور تربیتی امت مربوط میشه طبعا مثل پیامبر باید منتخب خدا باشه _پس شما اصولا به دموکراسی و رای و انتخابات و این چیزا اعتقادی ندارید دیگه درسته؟ _انتخابات حق رای حق اظهار نظر شورا و مشورت همه اینها چیزهای خیلی خوبی هستن ما حتی در قرآن سوره شورا داریم! پس قبل از هر حاکمیتی برامون این مفاهیم اهمیت داشته اما خیلی مهمه که در چه سطحی و چه حوزه ای اگر بنا باشه همه ی مسائل با نظر انسان تعیین بشه پس خدا چکاره ی زندگی ماست اصلا پیغمبرم خودمون انتخاب کنیم دیگه! جایی که خدا کسی رو معرفی میکنه ما باید بگیم ما خودمون انتخابات برگزار میکنیم؟! روابط بین خدا و بنده هاش این شکلیه؟! اینکه بیشتر شبیه همون باور اسطوره قوم برگزیده ست! اصلا یه جاهایی عمومیت تخصص اظهار نظر در مورد یه مسئله رو نداره مثل این میمونه که نظام پزشکی برا هر پروانه طبابتی که میخواد صادر کنه انتخابات برگزار کنه! ما به مردم سالاری دینی معتقدیم الان هم تو کشورمون انتخابات داریم و و میخوایم که داشته باشیم انتخاباتها مردم رو درگیر سیاست و سرنوشت خودشون میکنه شعور و آگاهی سیاسی مردم رو بالا میبره اونها رو نسبت به امور اجتماعی حساس میکنه همه اینها فاکتورهاییه که برای اسلام خیلی اهمیت داره چون نسخه تربیتی خدا برای بشر آگاهیه خصوصا در بُعد اجتماعی اما در جایی که توجیه داشته باشه بعدا در این باره بیشتر توضیح میدم... آیه 5 ژانت غذای ما و شما یعنی مسلمان ها و مسیحی ها نسبت به هم حلاله یعنی من طبق فتوای دینم از غذای شما می تونم بخورم شما هم همینطور این یک نماد برای بیان اعتماد و اطمینان بین دو گروهه و مردان مسلمان هم میتونن با خانم هایی که ادیان الهی دارن ازدواج کنن ولی با مشرک و بت پرست و کافر و اینها نه ژانت_ خب عکس چرا صدق نمیکنه چرا زنان مسلمان نمی تونن با مردان غیر مسلمان ازدواج کنن _ خب این چندتا علت داره یکیش همین بحث ولایت شوهر بر زنه _برای چی شوهر بر زن ولایت داره یعنی بیشتر میفهمه دیگه نه؟ ✍🏻 نویسنده: شین الف 🦋انتشار تنها با ذکر اسم نویسنده آزاد ادامه دارد... ‌❣ @Mattla_eshgh
دفاع از خلافت با : شهربانو یا حضرت زهرا👇 https://www.instagram.com/p/CXdpyqZomlO/?utm_medium=share_sheet
مطلع عشق
#لبیک_یا_مهدی ۸
پستهای روز سه شنبه (امام زمان (عج) و ظهور)👆 روز چهارشنبه( )👇
48 ✴️رفیق یابی سخـت نیست! سخت اینه که بتونی با این رفیق، رشد کنی؛ و برای "ابدیَــتِت" نگهش داری. 👈همیشه بترس؛ نکنه به کسی دست رفاقت بدی و نتونی حقش رو ادا کنی❗️ ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#هدف_و_فوائد_ازدواج۲ #استاد_محمد_شجاعی #جلسه_هشتم 📌 یکی در #ازدواج خانواده‌های مسلمان در ازدواج،
۲ 📌 میگه این شرح حال ما غربی‌هاست که به دلیل عدم حضور معنویت از آینده بی نصیب هستیم، جوامع غربی از مسئولیت تشکیل طفره می‌روند و نمی‌توانند بار سنگین پدر و مادر شدن را تحمل کنند.😒 👈 جوامع ما رفته رفته پیر‌نما، اصطلاح غربیش رو من دیگه براتون نخوندم، پیر‌نما می‌شوند. 👵👴نسل جوان روز به روز کم‌تر می‌شوند. من در آمستردام هر شب که از دفتر کارم به منزل باز می‌گردم، محلات مسکونی را بدون سر و صدای بچه‌ها و در کمال خاموشی می‌بینم. درست مثل یک قبرستان! اما وقتی که به محله‌های کارگران و مهاجران خاورمیانه‌ای در آمستردام می‌روم، ده‌ها بچه در خیابان‌ها مشغول بازی و جنب‌ و جوش هستند و حیات در آن‌جا می‌جوشد. 👌 🟣 ما غربی‌ها معنای حیات را گم کرده‌ایم و تمدن ما فقط برای سال‌خوردگان است. با این سرعت شدید، شاید سه نسل دیگر به جای ما نژادهای دیگری صاحب این قاره شده باشند. همان‌هایی که اجدادشان، یعنی همون مسلمون‌های صدر اسلام، از شمال آفریقا، آسیا و خاورمیانه به این‌جا آمده بودند. اکثر جمعیت امروز ما رو پیران تشکیل می‌دهند و باید اعتراف کنیم که ما جنگ جمعیت را باخته‌ایم و رشد مسلمانان در اروپا سیر صعودی به خود گرفته است. 😔 🔷️ دقت کنید که وقتی ما داریم میریم به سمت چقدر اهداف سیاسی و اجتماعی و اهداف مهم پشت این قضیه خوابیده و چقدر اهمیت داره و کسی که با این دید تن به ازدواج میده، چه دختر، چه پسر وقتی این نیت رو می‌کنه خیلی براش موندنی هست و ارزش داره. 👈 نکته سوم که این بحث رو خاتمه بدیم بریم سراغ جمع‌کردن بحثمون، مسئله‌ی رشد اقتصادی و فرهنگی هست که عرض کردم جامعه‌ای که جوان زیادی داره، تحصیل کرده‌ی زیادی داره، این جامعه قطعاً رشد اقتصادی و رشد فرهنگی خوبی داره و شاهد زنده‌اش پیشرفت‌های چشم‌گیری هست، که ما بعد از انقلاب در جامعه‌ی ایران از نظر فرهنگی و صنعتی و علمی داشتیم. اما یه نکته رو من بگم خدمتتون که سوءتفاهم نشه و اون هم این هست که تمام صحبتی که ما درمورد نسل و اهمیت تولید نسل کردیم مشروط به همون تربیت هست.✅ لذا اگر در جامعه‌ی کنونی ،صحبت از نسل هست و کنترل رشد جمعیت هست، به خاطر این هست که اگر خانواده‌ها نرسند فرزندانشون رو تربیت بکنند ، اضافی جمعیت هیچ رشدی برای جامعه نمیاره و مشکل ساز هست که رافع مشکل نیست . 💯 برای همین ما در عین توجهی که به تربیت صحیح داریم و می‌دونیم که خوب است نسل زیاد بشه، اما باید طبق یک روال معقول و منطقی این مسئله صورت بگیره. خب، دیگه رفته رفته ما این بحث رو تمام کردیم و می‌رسیم سراغ جمع‌بندی بحث.👇👇 چند‌تا نتیجه از این بحث فوائد، ما می‌گیریم: 1️⃣ یه نتیجه این هست که با توجه به فوائد زیادی که درمورد مسئله‌ی ازدواج، فوائد فردی و اجتماعی که مادی و معنوی بودند می‌گیریم ، این هست که بعد از توجه به این فوائد می‌تونیم درک درستی از روایات و آیاتی که تشویق به ازدواج کردند و ترغیب به ازدواج کردند پیدا بکنیم. 💠 اینکه در اسلام آمده‌ از پیامبر، مَا مِنْ شَيْءٍ أَحَبَّ إِلَى اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ بَيْتٍ يُعْمَرُ فِي اَلْإِسْلاَمِ بِالنِّكَاحِ وَ مَا مِنْ شَيْءٍ أَبْغَضَ إِلَى اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ بَيْتٍ يُخْرَبُ فِي اَلْإِسْلاَمِ بِالْفُرْقَةِ می‌فرماید که این (پیامبر فرمود) که : 💥 هیچ چیزی در نذر خدا محبوب‌تر از خانه‌ای که در اسلام به وسیله‌ی ازدواج آباد میشه، نیست و هیچ چیز مبغوض‌تر از خانه‌ای که به وسیله‌ی طلاق خراب میشه نیست . این رو ما می‌فهمیم که چرا این همه فوائد داره و چرا طلاق این همه مبغوض هست و انقدر هست که عرش خدا در روایت داریم از طلاق به لرزه میاد.😯 ادامه دارد..... ‌❣ @Mattla_eshgh
002.mp3
1.5M
🎙 🌴 دوم ⭕️ دعوای زن و شوهر 🔴 ‌❣ @Mattla_eshgh
📚 خدایی که سختی های تو را میبیند، تلاش تو را هم میبیند... بیخیال نشو! دختر زیبای شاه عباس ، فرار کرده بود و در کوچه و خیابان میگذشت تا شب به حجره یک طلبه پناه برد ... به او گفت از خانواده مهمیست که اگر به او پناه ندهد ، بیچاره اش میکند... آقا محمد باقر هم ناگزیر به او پناه داد... دختر زیبای شاه ، شب در حجره خوابید... اما محمد باقر تا صبح نخوابید و دانه دانه انگشتانش را روی چراغ میسوزاند تا مبادا مغلوب وسوسه هایش شود ... صبح شد ، دختر و طلبه را گرفتند و به دربار بردند... شاه گفت وسوسه نشدی؟ طلبه انگشتان سوخته اش را نشان داد ... شاه از تقوای طلبه خوشش آمد و به دخترش پیشنهاد ازدواج با او را داد و دختر قبول کرد! و محمد باقر استرآبادی، شد محمد باقر میرداماد، استاد ملاصدرا و داماد شاه ایران! همیشه نهایتِ تلاشتو بکن!! تا نتیجه ی شیرینشو ببینی ‌❣ @Mattla_eshgh
8.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«آمپر جنسی» 🔹عامل بسیاری از گرایش‌های جوانان به فرقه‌های انحرافی است. 🔸 سوءاستفاده و بی‌برنامگی‌ جریان‌های سیاسی برای حل جوانان ‌❣ @Mattla_eshgh