eitaa logo
مطلع عشق
277 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
🎞 فیلم ضدایرانی جدید، با کارگردانی و مدیریت انگلیس و سرمایه‌گذاری گزاف عربستان سعودی ‼️ 🔻 یک شرکت سعودی با همکاری شرکت‌های تولید بین‌المللی «GB Pictures» و «AGC Studios»، مشغول فیلم‌برداری فیلم سینمایی با نام «جنگجوی صحرا» است. 🔸 برای تولید این فیلم سینمایی پرخرج که به نبرد «ذی‌قار» میان ارتش ایران و قبایل عرب در زمان پادشاهی خسروپرویز می‌پردازد بالغ بر ۱۴۰ میلیون دلار بودجه در نظر گرفته شده است. این فیلم از نظر تولید و بودجه، بزرگ‌ترین اثر عربستان محسوب می‌شود. 🎥 این اثر که حالا در شهرهای نئوم و تبوک (شمال عربستان سعودی) در حال فیلم‌برداری است، شامل گزیده‌ای از بازیگران بین‌المللی و عرب می‌شود با رهبری آنتونی مکی (بازیگر فیلم معروف کاپیتان آمریکا) و نیز یک هنرمند سوری به نام غسان مسعود که نقش ملک نعمان بن المنذر و دختر او هند را بازی خواهد کرد. شخصیت او توسط عایشه هارت، بازیگر بریتانیایی-سعودی به تصویر کشیده شده است و بن کینگزلی، بازیگر بریتانیایی در نقش خسروپرویز ساسانی ظاهر خواهد شد. ❌ «جنگجوی صحرا» توسط کارگردان بریتانیایی رابرت وایات ساخته می‌شود؛ کسی که پیش از این کارگردانی فیلم‌های سینمایی «قمارباز»، «ظهور سیاره میمون‌ها» و یک «دولت اسیر» را انجام داده است! 🔹 عایشه هارت در مورد این پروژه گفته است استعدادهای عرب و غیر‎عرب در ترکیبی استثنائی دور هم جمع شده‌اند تا فیلمی فراموش‌نشدنی تولید کنند که هدفش برجسته‌سازی فرهنگ عربستان سعودی است. عایشه هارت اضافه کرد که این فیلم به تماشاگران فرصت تماشای هیجان‌انگیزترین و تأثیر‌گذارترین نبردهای تاریخ را می‌دهد. 🔸 جنگ ذوقار پیش از بعثت پیامبر اسلام بین سپاه خسرو پرویز و قبایل بکر بن وائل، در جنوب عراق کنونی درگرفت. 📸 http://ydac.ir/5kr77 ⚠️ عربستان سعودی که در همه جنگ‌های سال‌های گذشته از جمله در یمن همواره از ایران شکست‌های سنگین خورده، قصد دارد با ساخت این فیلم علاوه بر تحریف تاریخ، نوعی از سرخوردگی خود در چند دهه اخیر را بازسازی کند. ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
_همسرم دوست نداره حالا که همسرتون فوت کردن اینجا باشید، اگه امکانش هست در اسرع وقت خونه رو خالی کن
دواز‌هم نویسنده : سنیه منصوری 🍃 میگه شوهرت مرده ، زنم راضی نیست، منم گفتم بلند می شم _قانونًا نمیتونه این کارو بکنه! میخواید ازش شکایت کنید؟ من میتونم کاراشو انجام بدم! آیه لیوان را روی میز گذاشت: _مهم نیست! وقتی زنش راضی نیست، یعنی َشک داره! نمیخوام باعث شفته شدن زندگی یه خانواده بشم ؛ به قول مهدی حفظ خانواده از هیچی مهم تر نیست. صدرا: حالا جایی رو پیدا کردید؟ حاج علی: نه! پیدا کردن یه خونه برای زنی با شرایط آیه سخته! صدرا فکر کرد و بعد از چند دقیقه نگاهی به رها انداخت. حرفش را مزمزه کرد: _راستش حاج آقا خونه ی ما دو واحدیه! یه واحد برای برادرم بود که الان دیگه خالیه! فردا بیاید واحد بغلیش هم برای منه که تا سال خالیه خونه رو ببینید، اگه موردپسند بود، تا خونه ی بهتری پیدا کنید اونجا بمونن! ِشاید رها خانم حاج علی: نه! حالا بازم میگردیم! شاید رها خانم بخوان زودتر مستقل بشن! رها سرش را پایین انداخته بود. "رویا بانوی آن خانه است! من که حقی در این زندگی ندارم حاجی!" صدرا نگاهی به رها انداخت: _رها هم اینجوری راحتتره، بودن آیه خانم هم برای رهاخوبه، هم آیه خانم با این وضع تنها نیستن لطفا قبول کنید! من با مادرم هم صحبت میکنم. حاج علی نگاهی به آیه انداخت و آیه نگاه به رها. چشمان رها مطمئنش کرد که بودنش خواسته ی او هم هست!
آیه: قبوله؛ فقط پول پیش و اجاره رو به توافق برسیم من مشکل ندارم! قبل از مستقل شدنتون هم به من بگید که بتونم به موقع خونه رو خالی کنم. حاج علی هم اینگونه راضی تر بود، شهر غریب و تنهایی دخترکش دلش َ را میزد ، حالا دلش ارام بود که رهایی هست! صدرا: خب حالا دیگه ناراحت نباشید سید! کی بیایم برای اسباب کشی؟ رها: آیه که هنوز خونه رو ندیده! صدرا لبخندی زد: _این حرفا فرمالیته ست! به خاطر تو هم شده میان! لبخند بر لب هر چهار نفر نشست. صدرا تلفنش را درآورد و گفت: _به ارمیا و دوستاش زنگ بزنم خبر بدم که لباس کارگریهاشونو دربیارن! حاج علی: باهاش در ارتباطی؟ صدرا: آره، پسر خوبیه؛ رفاقت بلده! حاج علی: واقعا پسر خوبیه. اون روز که فهمیدم ارتشیه تعجب کردم، فکرشم نمیکردم. صدرا: آره خب، منم تعجب کردم. روز اسباب کشی فرارسید. سایه و رها نگذاشتند آیه دست به چیزی بزند. همه ی کارها را انجام دادند و آخر شب بود که تقریبا چیدن خانه ی آیه تمام شد. خانه ی خوبی بود اما نسبت به خانه ی قبلی کمی کوچکتر بود. حالا که مردش در دو متر خاک خفته است چه اهمیت دارد متراژ خانه؟ َ ارمیا دلش آرام گرفته بود. نگران تنهایی این زن بود. کار دنیا به کجا رسیده که غریبه ها برایش دل میسوزانند؟ کار دنیا به کجا رسیده که َ دردش حرمان نام دانند! قاب عکس مردش را روی دیوار نصب کرده بودند. نمیدانست چه کسی این کار را کرده است ولی سپاسگزارش بود، اصلا چه اهمیت دارد که
بداند ارمیا با چه عشقی آن قاب عکس را کنار عکس رهبر نصب کرده است؛ اصلا چه اهمیت دارد که بداند ارمیا نگاهش به دنیای آیه عوض شده است؟! َ آیه مقابل مردش ایستاد ، خانه ی جدیدمان را دوست داری؟ کوچکتر از قبلیست نه؟ اما راحتتر تمیز میشود! الان که دیگر کسی سراغم نمیآید، تو که بودی همه بودند، تو که رفتی، همه رفتند... این است زندگی من، از روزی که رفتی... از روزی که رفتی همه چیز عوض شده! همه ی دنیا زیر و رو شده است، راستی َمرد من... یادت هست آن لباسها را کجا گذاشتی؟ یادت هست که روز اولی که دانستی پدر شدهای چقدر لباس خریدی؟ یادت هست آنها را کجا گذاشتیم؟" صدای زنگ در، آیه را از گفت وگو با مردش باز داشت در را که گشود رها بود و صدرا با سینی بزرگ غذا... آیه کنار رفت وارد شدند: _راحتید آیه خانم؟ _بله ممنون، خیلی بهتون زحمت دادم حاج علی از اتاق بیرون آمد: _چرا زحمت کشیدید؟ صدرا: کاری نکردیم، با مادرم صحبت کردم وقتایی که شما اینجا نیستید، رها بیاد بالا که آیه خانم تنها نباشن! رها به گفتوگوی دقایق قبلش اندیشید... صدرا: با مادرم صحبت کردم. وقتی حاجی رفت، شبها برو بالا، به کارای خونه برس و حواست به مادرم باشه! وقتی هم معصومه برگشت، زیاد دورو برش نباش! باشه؟ رها همانطور که به کارهایش میرسید به حرفهای صدرا گوش میداد. این بودن آیه برایش خوب بود، برای ِدلش خوب بود! _مزاحم زندگی شما شدم. رها اعتراض کرد:
_آیه! حاج علی: ما واقعا شرمنده ی شماییم، هم شما هم خانواده؛ واقعا پیدا کردن جای مطمئنی که میوه ی دلمو اونجا بذارم کار سختیه. صدرا: این حرفا رو نزنید حاج آقا! ما دیگه رفع زحمت میکنیم، شما هم شامتون رو میل کنید، نوش جونتون! صدرا که به سمت در رفت، رها به دنبالش روان شد. از پله ها پایین میرفتند که در ساختمان باز شد و رویا وارد شد... تِن رها لرزید. لرزید از آن اخم های به هم هم گره خورده... از آن توپی که دلیل پر بودنش فقط رها بود! ُ رویا: باید با هم حرف بزنیم صدرا! صدرا لبخندی به رویایش زد: _سلام، چرا بیخبر اومدی! _همچین بیخبرم نیومدم، شما دو روزه گوشیتو جواب ندادی! _حالا بیا داخل خونه ببینم چی شده که اینجوری شدی! رویا وارد شد. صدرا به رها اشاره کرد که وارد شود و رها به داخِل خانه رفت، در که بسته شد رویا فریاد زد: _تو با اجازه ی کی خونه ی منو اجاره دادی؟ صدرا ابرو در هم کشید: _صداتو بیار پایین، میشنون! _دارم میگم که بشنون، نمیگی شگون نداره؟ میخوای توئم مثل برادرت بمیری... خب بمیر! به جهنم! دیگه خسته ام صدرا... خسته! میفهمی؟ ِنه... نمی فهمم چت شده؟ این حرفا چیه؟ _اول که این دختره رو عقد کردی آوردی توی این خونه، حالا هم یه بیوه زن رو آوردی... این یعنی چی؟! این یعنی فقط تو یه...
صورت رویا سوخت و حرفش نیمه کاره ماند. رها بود که زد تا بشکند کلام زنی را که داشت ُ ُ حرمت مردش را... َ حرمت ایه را حرمت این خانه را می شکست ! ُ رویا شوکه گفت: تو؟! تو؟! تو به چه حقی روی من دست بلند کردی؟! صدرا؟! صدرا: به همون حقی که اگه نزده بود من زده بودم! تو اصلا فهمیدی چی گفتی حرمت همه رو شکستی! رویا خواست چیزی بگوید که صدای مادر صدرا بلند شد: ِ _بسه رویا! به من زنگ که خبر صدرا رو بگیری ، بهت گفتم پا شدی ، اومدی اینجا که حرف بزنی، راهت دادم؛ اما توی خونه ی من داری به پسرم توهین میکنی؟ برگرد برو خونه تون، دیگه ادامه نده! الان هم تو عصبانی هستی هم صدرا! بعدا درباره ش صحبت میکنیم! کلمه ی بعدًا رویا را شیر کرد: _چرا بعدًا؟ الان باید تکلیف منو روشن کنید! این دختره باید از این خونه بره! هم خودش و هم اون دوست پاپتیش! غرید: ُ صدرا از میان دندانهای کلید شده اش _خفه شو رویا... خفه شو! کسی به در کوبید، رها یخ کرد. صدرا دست روی َسر محبوبه اش کشید خانم لب َگزید. "شد آنچه نباید میشد!" در را خود رویا باز کرد، آمده بود حقش را بگیرد... پا پس نمیکشید... آیه که وارد شد، حاج علی یا الله گفت. صدرا: بفرمایید حاجی! شرمنده سر و صدا کردیم، شب اولی آرامش شما به هم خورد! صدرا دست پاچه بود. حرف های رویا واقعا شرمسارش کرده بود، اما آیه آرام بود. مثل همیشه آرام بود: _فکر کنم شما اومدید با من صحبت کنید.
_با تو؟ تو کی باشی که من بخوام باهات حرف بزنم؟ _شنیدم به رها گفتی با دوست پاپتیت باید از این خونه بری، اومدم ببینم مشکل کجاست! شوهرت مرده َ به من چه؟ چرا مرده؟ خب به َدرک _حقته! هر چی گفتم حقته! چرا پاتو توی زندگی من گذاشتی؟ چرا تو هم عین این دختره هوار شدی؟ _این دختره اسم داره! بهت یاد ندادن با دیگران چطور باید صحبت کنی؟ مرده و به تو ربطی نداره! ُ مرد؟ آره! ُ این بار ِ آخرت بود! شوهر من مرد؟ اره مرد و به تو ربطی نداره همینطور که به تو ربط نداره که من چرا توی این خونه زندگی میکنم! من با محبوبه خانم صحبت کردم، هم ایشون راضی بودن هم آقای صدرا! شما کی هستید؟ چرا باید از شما اجازه بگیرم؟ رویا جیغ زد: _من قراره توی اون خونه زندگی کنم! آیه ابرویی بالا انداخت: _اما به من گفتن که اون خونه مال آقا صدرا و همسرشه که میشه رها! رها هم با اومدن من به اون خونه مشکلی نداره، راستی... شما برای چی باید اونجا زندگی کنید؟ رها سر به زیر انداخت و لب گزید. صدرا نگاهش بین رها و آیه در گردش بود. هرگز به زندگی با رها در آن خانه فکر نکرده بود! ته دلش مالش رفت برای مظلومیت همسرش! مجبوبه خانم نگاهش خریدارانه شد. دخترک سبزه روی سیاه چشم، با آن قیافه ی جنوبیاش، دلنشینی خاصی داشت... دخترکی که سیاه بخت شده بود! رویا رنگ باخت... به صدرا نگاه کرد. صدرایی که نگاهش درگیر رها شده بود: _این زندگی مال من بود! آیه: خودت میگی که بود؛ یعنی الان نیست!
_شما با نقشه زندگی منو ازم گرفتید! آیه: کدوم نقشه؟ رها رو به زور عقد کردن که اگه نقشه ای هم باشه از اینطرفه نه اونطرف! _این دختره قرار بود... آیه میان حرفش دوید: _رها! _هرچی! اون قرار بود زنعموی صدرا بشه، نه خود صدرا؛ من فقط دو روز با دوستام رفتم دماوند، وقتی برگشتم، این دوست شما، همین که همه ش خودشو ساکت و مظلوم نشون میده شده بود نامزد همسر من و هووی من هووی من! آیه: اگه بحِث هوو باشه که شما میشید هووی رها! آخه شما زن دوم میشید، با اخلاقی که از شما دیدم خدا به داِد همسرتون برسه! صدرا فکر کرد "رها گفته بود آیه جزو بهترین مشاوران مرکز صدر است؟ پس آیه بهتر میداند چه میگوید!" رویا پوزخندی زد: _شما هم میخواید به جمع این هووها بپیوندید؟ صدرا اخم کرد و محبوبه خانم سرش را از خجالت پایین انداخت. چه میگفت این دختر ِک سبک سر؟ شرمنده ی این پدر و دختر شده بودند، شرمنده ی َمرِد شهیدش! اشک چشمانش را پر کرد. رها سکوت نکرد آیه سرخ شد و لب گزید. شکست تا قلب آیه اش نشکند. این بغض فروخورده مقابل این دخترک نشکند: _پاتو از گلیمت درازتر نکن! هرچی به من گفتی، سکوت کردم، با اینکه حق با تو نبوده و نیست، بازم گفتم من مداخله نکنم؛ اما وقتی به آیه میرسی اول دهنتو آب بکش! اگه تو به هر قیمتی دنبال شوهری و برات مهم نیست اون مرد زن داره یا نه، تو ما رسم و آیین بعضی زندگیها
ادب و نجابت هنوز هست! آیه با رضایت صاحب اونه که اینجاست، پس رفع زحمت کن! _صدرا! این دختره داره منو بیرون میکنه! صدرا رو از رویا برگرداند: _اونقدر امشب منو شرمنده کردی که دلم میخواد خودم از این خونه بیرونت کنم! _مامان جون... شما یه چیزی بگید! صدرا حِق منه، من اومدم حقمو بگیرم! محبوبه خانم: اومدی حقتو بگیری یا آبروی منو ببری؟ فکر میکردم خانمتر از این حرفا باشی! رویا با عصبانیت رو برگرداند سمت در: _من میرم، اما منتظر تماس پدرم باشید! صدرا: هستم! رویا رفت و آیه دست به پهلویش گذاشت. آرام آرام قدم به سمت در برمیداشت که صدایی مانعش شد: _من شرمنده ی شما و حاج آقا شدم، روم سیاه! صدرا ادامه ی حرِف مادرش را گرفت: _به خدا شرمنده ام حاجی! حاج علی: شرمنده ی ما نباش! دختر من برای حق خودش نیومده بود، برای مظلومیت رها خانم بود که اومد! حاج علی که با آیه اش رفت، صدرا نگاهش به رها افتاد: _تو هم وکیل خوبی هستیا! به درد خودت نمیخوری اما اسم آیه خانم که میاد وسط مثل یه ماده شیر میجنگی! محبوبه خانم: حتما دکتر خوبی هم هست! برای خودش حرف نمیزنه اما پای دلش که وسط بیاد میتونه قیامت کنه، مثل خاله همدمته! رها: شرمنده که صدام بالا رفت، ببخشید! ادامه دارد ....
📌 ؛ 🔹 رفته بودی که بیایی چقدر طول کشید... 🔅 اللهم عجل لولیک الفرج 🖼 ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
📌 دوربین فیلم‌برداری (۱) ⚠️ شاید شنیده باشید که می‌گویند: «بچه‌ها تا کوچک هستند، مشکلاتشان هم کوچک
📌 دوربین فیلم‌برداری (۲) 🔰 وظایف مشترک والدین در هفت سالِ نخست زندگی (ادامهٔ پیام پیشین): 2⃣ رشد روانی و عاطفی: با محبت زبانی و عملی، کودک خود را خوشحال کنید (مانند بوسیدن، نوازش، در آغوش گرفتن، هدیه دادن، عدالت در محبت کردن، احترام به کودک و...). فراموش نکنید که نباید در محبت، افراط و تفریط کنید. 3⃣ رشد دینی و اخلاقی: می‌توان کودک را با عبادت‌های تمرینی، به انجام عبادات تشویق کرد. عبادت‌های تمرینی سبب می‌شود که کودک به تدریج به عبادت عادت کند و انجام آن برایش سخت نباشد. 🚫 یادتان باشد نباید کودک را به عبادت‌های دشوار و خارج از توانش وادار کنید، زیرا سبب تنفّر او می‌شود. 👈 همچنین ابتدا دعاهای مربوط به حضرت مهدی را به زبان کودکانه و با توجه به فهم کودک به او آموزش دهید و سپس بذر محبت حضرت را با یادآوری روزانه، آبیاری کنید. ✅ از همه مهم‌تر نباید فراموش کنید که تربیت موفق با عمل انجام می‌شود، نه با زبان! زیرا کودک از آغاز تولّد مشغول پرورش یافتن و آموختن است. او مانند دوربینی‌ست که از اعمال ما فیلم می‌گیرد و از رفتارمان تقلید می‌کند و اگر عمل و سخن ما با هم در تضاد باشد، عمل را ترجیح می‌دهد. 🔺 پس رفتار ما تعیین‌کنندهٔ انتخاب‌های اوست. در نتیجه، ابتدا باید خودمان را تربیت کنیم، آن‌گاه کودک نیز تربیت می‌شود. ۱۸ ‌❣ @Mattla_eshgh