4_6050703360569378471.mp3
9.26M
#تکنیک_های_مهربانی 💞 ۱۵
بگــــو و بشمار؛
با همین زبانت!
خوبیها، محبت ها، زیبائیها، امنیت ها و خیرهایی رو که از وجود دیگران بهت میرسه!
💕به زبان آوردنِ زیبائیهای دیگران،
محبتِ عمیق اونا رو برات جلب می کنه!
4_6050703360569378470.mp3
9.83M
#تکنیک_های_مهربانی 💞 ۱۴
مهربانی؛
یک میدانِ مسابقه حقیقی در دنیاست!
کسانی که در مهربانی سبقت میگیرند؛
برنده ی دو رتبه ی باارزش اند؛
۱- جامِ محبتِ دیگران
۲- جامِ لبخند و محبتِ خداوند
@ostad_shojae
مطلع عشق
#تکنیک_های_مهربانی 💞 ۱۴ مهربانی؛ یک میدانِ مسابقه حقیقی در دنیاست! کسانی که در مهربانی سبقت میگیرن
فایل قبلی تکنیکهای مهربانی هست
که هفته ی قبل هرکاری کردم ، بارگذاری نشد
قسمت ۱۴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رقابت عروسکهای زن و مرد باربی در بارداری و عادیسازی همجنسبازی!
#جاهلیت_مدرن
#جامعه_خوکی
🔺 شرکت اسباببازیسازی مّتل (Mattel) بعد از عرضهٔ عروسکهای مختلف با نام «باربی»، عروسک جدیدی را معرفی کرده؛ مرد حاملهای به نام «کِن»!
🔸کِنِ باردار با باربیِ باردار رقابت میکند. در تبلیغ کِن ذکر میشود که هرکسی میتواند باردار شود، حتی یک مرد. #ببینید
🔸سازندگان این عروسک هیچ تعریفی از اینکه زن در واقع کیست، ندارند و ذهن کودکان را دچار انحراف میکنند.
🔸این تنها یکی از مصادیق عادیسازی و تبلیغ علنی همجنسبازی برای خردسالان است که اعتراض والدین را برانگیخته است.
⚠️ پن: مدیرعامل شرکت Mattel یک صهیونیست است!
#همجنس_بازی_گناه_قوم_سدوم
#چشم_و_دل_سیرهای_هرزه
#سند۲۰۳۰یونسکو
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
فرش فروشـی هـم میکرد. این اخبـار را آن چنـان بـا اطمینـان گزارش میدادنـد که همه فکر میکردنـد کام
#سایه_شوم
#قسمت سی ام
هرآنچه برسـرم آمده بود جبر مطلق بود هم ازدواجم و هم جدائیم از همسـرم. واقعا مثل یک مهره بی اراده بازیچه دست دیگران بودم.
کسانیکه مـدعی بودنـد جانشـین خدا هسـتند و اعتماد و اطمینان ما را با هزاران لفظ ادبی و عرفانی جلب کرده بودند مالک فکر و
انـدیشه مـا و مالـک ما شـده و ما را به بـدبختی و فلاکت افکنـده بودنـد. نوار را براي خواهرم گذاشـتم او به شـدت تحت تأثیر قرار
گرفت و مرا در آغوش گرفته و هر دو بـاصـداي بلنـد گریه کردیم خواهرزاده ام که پنـج سـاله بود بـا تعجب نگـاه میکرد که، چرا
گریه میکنیم. زورگوئی سـلیم و سوء استفاده او از سمت جانشینی اش طوري بود که به فکر هیچکس نمیرسید که راه دیگري هم
ممکن است وجود داشته باشد. پدرشوهر و مادرشوهر شراره از سلیم تمجید میکردند و به من میگفتند که دیگرحق برگشتن نزد
بهروز را نـدارم آنهـا همیشه در مسائل و مشـکلات دیگران دخالت میکردنـد و علنا طوري به این و آن راجع به تصـمیم گیريهاي
مهم زنـدگی شان تحکم میکردنـد که گوئی عالم و عاقل عالمند و کسـی غیر از آنها بهره اي از عقل و علم نبرده. اینها کسانی بودند
که اگر عضو محفـل میشدنـد زیر دسـتان راسـیاه کرده و عـده اي را به مرگ تـدریجی و شـکنجه ابـدي مبتلاـ میکردنـد، مسـعود
پسـرشان همسـر شـراره و برادر زن سـلیم بود او و خواهرم عضو محفـل منطقه اي تهران بودنـد. آنهـا هم چوب خودخواهیها و یکدندگی سلیم را خورده بودند. آنها ده سال بود که با هم دوست و عاشق هم بودند وقتی میخواستند با هم ازدواج کنند سلیم مطابق
سنت غلط قـدیمی ها به شـدت با این ازدواج مخالفت کرد به بهانه اینکه شـراره کوچکتر از میناست. مینا در آنوقت
ازدواج نکرده بود سـلیم این مسـئله را بهانه کرده و میگفت: تا زمانی که مینا ازدواج نکرده شراره حق ازدواج کردن ندارد. اما تنها
دلیل شـکست سـلیم در این قضـیه این بود که پدر و مادر همسـرش از او زورگوتر بودند و به هرحال شـراره و مسعود با هم ازدواج
کردند و سـلیم دقیقا شـش سال با شراره و مسعود حرف نزد و به خانه پدر زن خود پا نگذاشت. غرورش شکسته بود و این اولین بار
بود که شـکست خورده بود نه تنها خودش بلکه خانواده همسرش هم از سلیم حساب میبردند با اینحال به خاطر می آورم هر زمان
که شـراره به سـنندج می آمد به اصـرار باسـلیم دیده بوسی میکرد تا به حکمت نبیه اش تخفیف خورده و بخشیده شود.سلیم یکی از
دلائـل دیگري که براي مخـالفتش بـا ازدواج شـراره و مسـعود می آورد این بود که میگفت: در مـذهب ما قرار نامزدي فقط سه ماه
است اگر به این قرار حـتی یـکروز اضـافه شـود قرار نـامزدي ملغـا میشـود و به هم میخـورد و شـما که ده سـال است به هم قول
ازدواج داده ایـد و با همدوست هستید در واقع نامزد یکدیگر به شـمار میروید چون در قرار نامزدي هم هیچ آیه وخطبه اي خوانده
نمیشود فقـط یـک قرارگذاشـته میشود پس شـما امر جمـال مبارك(یعنی بهاء) را زیر پا گذاشـته و به جاي سه ماه ده سال نامزد
یکدیگر بوده اید و این ازدواج کاملا غلط و غیر قانونی است. این طرز تفکر سـلیم ناشـی از تعصب او بود و این افکار مختص زمانی
بـود که تشـکیلات هنـوز او را به چشم یـک کـارگر بـا دسـتی پینه بسـته نگـاه میکرد. امـا همین که وضع مـالی اش خوب شـد و به
سرمایه داري توانا تبدیل گشت تشـکیلات به او بها داد و او راکم کم در رأس سازمـان قرار داده و عضو محفل کرد.
سلیم کسـی بود که وقتی ازدواج کرد اجازه نمیداد همسـرش و خواهرانم در هیـچ جلسه اي شـرکت کنند. از تشـکیلات بیزار بود و بهاء و عبـدالبهاء را زیر رگبار فحش میگرفت و حتی کفر میکرد و به خدا [بهاء] ناسـزا میگفت. او همه بهائیان را پست وکثیف و
کلاه بردار میخوانـد و میگفت همه این جلسـات دکان بازاري است که یک عـده مفتخور براي خودشان باز کرده انـد تا ما را به استعمار بکشند. اما با کوچکترین ارزش و بهائی که ازسوي تشکیلات به او داده شد کاملا فریب خورده و برده حلقه به گوشی شد
تا اینکه زمان ریاست خودش هم فرا رسـید وحال تمام عقده هاي گذشـته را روي تک تک ماخالی میکرد و به راحتی میتوانست
از این موقعیت سوء استفاده کرده وحرفش را به کرسی بنشاند و این سرنوشت شومی بودکه ما بهائی زادگان به آن مبتلا بودیم. من
و شـراره عـاشق هم بودیم و ازصـمیم قلب به هم وابسـته بودیم. او چهار سال بزرگتر از من بود و سـلیم چنـد سال اجازه نـداد من به
تهران بیایم و حتی زمانیکه تابستانها باخود او و خانواده اش به شمال میرفتیم از مسیري ما را میبرد که از تهران عبور نکنیم و این
دقیقـا اعتراف خود او بود و میگفت من از تهران عبور نکردم تـا تو به هوس نیفتی و به بهـانه دیـدن شـراره دوبـاره بـا پرویز ارتباط
برقرار نکنی. و حال که خطر ارتباط با پرویز برطرف شـده بود مرا به تهران فرسـتاد تا از ارتباط گیري با همسـرم که خودش به اجبار
مرا با او وصلت داده بود دور کند. هر روز برایم یکسال میگذشت و لحظات عذاب آوري را میگذراندم بدون اینکه بدانم چرا. در
ورطه هولناکی بودم که ناخودآگاه بایـد تن به دنائتی خوار کننده میدادم، مثل گوسـفندي که هیچ اراده اي از خود
نـدارد و تابع اوامر صاحب خویش است. درست همان لقبی که بهاء روي پیروان خود گـذاشت «اغنام االله». شـراره مرا دلـداري داد و
میگفت: درست است که بهروز پسـر خوبی بود اما وقتی اعضاي محفل صـلاح نمیداننـد که تو برگردي حتما چیزي میدانند. اگر
زمـانی برگردي بـدبخت میشوي، پس سـعی کن اسـتقامت کنی و او را فراموش کنی. مسـعود از معلومـات بالائی برخوردار بود. و
چندین جلسه را اداره میکرد. یکروز از او پرسـیدم اعضاي محفل سـنندج مرا از برگشـتنم منوع کرده اند و اعضاي محفل همدان
مرا به برگشـتن امر کرده اند در این موقع چه باید بکنم؟ او گفت: در این موقع باید به محفل تهران استیناف دهید تا تصـمیم نهائی را
محفـل ملی براي انسـان بگیرد و بعـد گفت: تو که تکلیفت روشن است نبایـد برگردي، بـا مسائلی که پیش آمـده دیگر برگشـتن تو
صلاح نیست. او بیشتر به خاطر حرفهاي خانواده خودش با برگشـتن من موافق نبود چون میدانست که حتما خانواده بهروز شایعاتی
را که از طرف خـانواده او مطرح میشـد شـنیده اند و میخواست حرفهـاي خانواده اش به کرسـی بنشـیند. مسـعود شـبانه روز در حال
فعـالیت بود. یکروز که متوجه شـد کثرت کار او را از امرار معاش باز میدارد تصـمیم گرفت از بعضـی مسـئولیتها اسـتعفا دهـد و
فعالیتهایش را تقلیل دهد اما با نا امیدي به خانه برگشت و به من و شراره گفت: من این قضیه را نمیدانستم که ماحق استعفا نداریم.
اعضاي محفل با اسـتعفاي من مخالفت کردند و گفتند تا زمانیکه ما لازم بدانیم باید همه این مسئولیتها را بر عهده داشته باشی. من
با تعجب گفتم: اما عذر شـما موجه است زن و بچه شما به نان احتیاج دارند و شما فرصت رفع احتیاجات اولیه آنها را نـداري. او گفـت: هیـچ عـذري پـذیرفته نیست و من مجبـورم ادامه دهم، آنهـا نص صـریح این حکم را به من نشـان دادنـد، بیچـاره
خواهرم وضع مالی خوبی نـداشت و زندگی اش به سـختی میگذشت اما ننگ این فقر و فلاکت را به بهانه خدمت به امر بها به جان
خریده بود و تحمل میکرد من هم به آنجا رفته و سربار آنها شده بودم. تصمیم گرفتم مشغول کارشوم تا سختی ایام را با گذراندن
زمـان آسـان کنم و مخـارج خودم را هم تـأمین نمایم. به مسـعود سپردم تا کاري برایم پیـدا کنـد که از هر لحاظ قابل اعتماد و سالم
باشـد. من آنقـدر نسـبت به خودم تعصب داشـتم که حتی حاضـر نبودم از خـانه خـارج شوم و در معرض نگاه ناپاك نامحرمان واقع
شوم. هر چقـدر این چیزها در جامعه ما کمتر رعایت میشد من حساس تر میشدم، از این رو به راحتی کار پیدا نمیشد. میخواسـتم
محیـط سـالمی باشـد و صـاحب کار کاملا مورد اعتمادي یافت شود. یکروز مسـعود به خانه آمـد و گفت: کارخوبی برایت پیـدا
کرده ام مسـیرش طولانی است اما واقعا محیط سالم و فوق العاده پاکی است چون صاحب کارش بهائی است او یکی از بهائیانی است
که روي سر ما جا دارد و باحالتی آمرانه گفت: نکند آبروي ما را در کنار این مرد شریف ببري، با او تلفنی قرار گذاشتم و قرار شد
خود شـما بـا او صـحبت کنی
ادامه دارد ....
مطلع عشق
📡 کارشناس احمق یکی از برنامههای صداوسیما مدعی شد نماز خواندن باعث آرتروز زانو میشود که این موضوع با
پستهای روز دوشنبه 👆
پستهای سه شنبه ( #امام_زمان (عج) و ظهور)👇
📌 #طرح_مهدوی ؛ #عاشقانه_مهدوی
🔹 زیباترین اتفاق زندگیمی...
🔅 اللهم عجل لولیک الفرج
🖼 #پروفایل
❣ @Mattla_eshgh
🔴پهلوی پرست ها جواب بدن
رضاخان اینقدر ایران رو وابسته به آلمان ها کرده بود که بعد اخراج آلمان ها به دستور انگلیسی ها ، بسیاری از طرح های صنعتی نیمه کاره که کلی دلار بابتش داده شده بود، روی زمین موند و هیچوقت اجرا نشد
وقتی کشور رو وابسته می کنی و به نیروهای کشور خودت اعتماد نمی کنی، آخرش میشه همین آقای رضا قلدر !!!
عرضه تولید داخلی که نداشتی
عرضه هم نداشتی جلوی حرف انگلیسی ها بایستی؟؟؟
فقط بلد بودی جلوی مردم مظلوم کشورت قلدر بازی در بیاری رضا پالان؟
(به این دلیل به رضا پهلوی؛ رضا پالان آن گفته میشود که او سالها نگهبان اصطبل سفارت هلند بوده)
#عکس_نوشت
❣ @Mattla_eshgh