مطلع عشق
#قسمت نود و چهارم داستان دنباله دار نسل سوخته 7 سال اعتماد دایی محسن، اون شب کلی حرف های منطقی و
#قسمت نود و پنجم
داستان دنباله دار نسل سوخته
و نمازی که قضا نشد
خوابم برد ... بی توجه به زمان و ساعت ... و اینکه حتی چقدر تا نمازشب ... یا اذان باقی مونده بود ...
غرق خواب بودم ...که یه نفر صدام کرد ...
مهران ...
و دستش رو گذاشت روی شونه ام ...
پاشو ... الان نمازت قضا میشه ...
خمار خواب ... چشم هام رو باز کردم ...
چشم هام رو که باز کردم دیگه خمار نبودم ... گیجی از سرم پرید ...
جوانی به غایت زیبا ... غرق نور بالای سرم ایستاده بود ...
و بعد مکان بهم ریخت ... در مسیر قبله، از من دور می شد... در حالی که هنوز فاصله مادی ما ... فاصله من تا دیوار بود ... تا اینکه از نظرم ناپدید شد ...
مبهوت ... نشسته ... توی رختخواب خشکم زده بود ... یهو به خودم اومدم ...
- نمازم ...
و مثل فنر از جا پریدم ... آفتاب طلوع کرده بود و زمان زیادی نبود ... حتی برای وضو گرفتن ... تیمم کردم و ... الله اکبر ...
همون طور رو به قبله ... دونه های درشت اشک ... تمام صورتم رو خیس کرده بود ... هر چه قدر که زمان می گذشت... تازه بهتر می فهمیدم واقعا چه اتفاقی برام افتاده بود ...
کی میگه تو وجود نداری؟ ... کی میگه این رابطه دروغه؟ ... تو هستی ... هست تر از هر هستی دیگه ای ... و تو ... از من ... به من مشتاق تری ... من دیشب شکست خوردم و بریدم ... اما تو از من نبریدی ... من چشمم رو بستم ... اما تو بازش کردی ... من ...
گریه می کردم و تک تک کلمات و جملات رو می گفتم ... به خودم که اومدم ... تازه حواسم جمع شد ... این اولین شب زندگی من بود ... که از خودم ... فضایی برای خلوت کردن با خدا داشتم ... جایی که آزادانه بشینم ... و با خدا حرف بزنم ... فقط من بودم و خدا ...
خدا از قبل می دونست ... و همه چیز رو ترتیب داده بود ...
.
.
.
.
.🌹🆔 @Mattla_eshgh
#قسمت نود و ششم
داستان دنباله دار نسل سوخته
فقط تو را می خواهم
دل توی دلم نبود ... دلم می خواست برم حرم و این شادی رو با آقا تقسیم کنم ... شاد بودم و شرمنده ... شرمنده از ناتوانی و شکست دیشبم ... و غرق شادی ...
دیگه هیچ چیز و هیچ کس نمی تونست ... من رو متقاعد کنه که این راه درست نیست ... هیچ منطق و فلسفه ای ... هر چقدر قوی تر از عقل ناقص و اندک خودم ...
هر چند دلم می خواست بدونم ... اون جوان کی بود ... اما فقط خدایی برام مهم بود ... که اون جوان رو فرستاد ... اشک شادی ... بی اختیار از چشمم پایین می اومد ...
دل توی دلم نبود ... و منتظر که مادرم بیدار بشه ... اجازه بگیرم و اطلاع بدم که می خوام برم حرم ...
چند بار می خواستم برم صداش کنم ... اما نتونستم ... به حدی شیرینی وجود خدا برام شیرین بود ... که دلم نمی خواست سر سوزنی از چیزی که داشتم کم بشه ... بیدار کردن مادرم به خاطر دل خودم ... گناه نبود ... اما از معرفت و احسان به دور بود ...
ساعت حدود 8 شده بود ...با فاصله ... ایستاده بودم و بهش نگاه می کردم ... مادرم خیلی دیر خوابیده بود ... ولی دیگه دلم طاقت نمی آورد ...
- خدایا ... اگر صلاح می دونی؟ ... میشه خودت صداش کنی؟ ...
جمله ام تموم نشده ... مادرم چرخی زد و از خواب بیدار شد ... چشمم که به چشمش افتاد ... سریع برگشتم توی اتاق... نمی تونستم اشکم رو کنترل کنم ... دیگه چی از این واقعی تر؟ ... دیگه خدا چطور باید جوابم رو می داد؟ ...
برای اولین بار ... حسی فراتر از محبت وجودم رو پر کرده بود... من ... عاشق شده بودم ...
- خدایا ... هرگز ازت دست نمی کشم ... هر اتفاقی که بیوفته ... هر بلایی سرم بیاد ... تو فقط رهام نکن ... جز خودت ... دیگه هیچی ازت نمی خوام ... هیچی ...
.
.
.
.
.🌹🆔 @Mattla_eshgh
#قسمت نود و هفتم
داستان دنباله دار نسل سوخته
🔸دنیای من
دنیای من فرق کرده بود ... از هیچ چیز و هیچ کس نمی ترسیدم ... اما کوچک ترین گمان ... به اینکه ممکنه این کارم خدا رو برنجونه ... یا حق الناسی به گردنم بشه ... من رو از خود بی خود می کرد ...
و می بخشیدم ... راحت تر از هر چیزی ... هر بار که پدرم لهم می کرد ... یا سعید همه وجودم رو به آتش می کشید... چند دقیقه بعد آرام می شدم ... و بدون اینکه ذره ای پشیمان باشن ...
خدایا ... بندگانت رو به خودت بخشیدم ... تو، هم من رو ببخش ...
و آرامش وجودم رو فرا می گرفت ... تازه می فهمیدم معنای اون سخن عزیز رو ...
- به بندگانم بگو ... اگر یک قدم به سمت من بردارید ... من ده قدم به سمت شما میام ...
و من این قدم ها و نزدیک تر شدن ها رو به چشم می دیدم... رحمت ... برکت ... و لطف خدا ... به بنده ای که کوچک تر از بیکران بخشش خدا بود ...
حالا که دیگه حق سر کار رفتن هم نداشتم ... تمام وقتم رو گذاشتم روی مطالعه ... حرف هایی که از آقا محمدمهدی شنیده بودم ... و اینکه دلم می خواست خدا را با همه وجود ... و همون طور که دیده بودم به همه نشون بدم ... دلم می خواست همه مثل من ... این عشق و محبت رو درک کنن... و این همه زیبایی رو ببینن ...
کمد من پر ش
ده بود از کتاب ... در جستجوی سوال های مختلفی که ذهنم رو مشغول کرده بود ... چرا خدا از زندگی ها حذف شده؟ ... چه عواملی فاصله انداخته؟ ... چرا؟ ... چرا؟ ...
من می خوندم و فکر می کردم ... و خدا هم راه رو برام باز می کرد ... درست و غلط رو بهم نشون می داد ... پدری که به همه چیز من گیر می داد ... حالا دیگه فقط در برابر کتاب خریدن هام غر می زد ... و دایی محمد ... هر بار که می اومد دست پر بود ... هر بار یا چند جلد کتاب می آورد ... یا پولش رو بهم می داد ... یا همراهم می اومد تا من کتاب بخرم ...
بی جایی و سرگردانی کتاب هام رو هم که ... از این کارتون به اون کارتون دید ... دستم رو گرفت و برد ...
پدرم که از در اومد تو ... با دیدن اون دو تا کتابخونه ... زبونش بند اومد ...
دایی با خنده خاصی بهش نگاه کرد ...
حمید آقا ... خیلی پذیرایی تون شیک شد ها ...
اول، می خواستیم ببریم شون توی اتاق ... سعید نگذاشت ...
.
.
.
.
.🌹🆔 @Mattla_eshgh
#قسمت نود و هشتم
داستان دنباله دار نسل سوخته
🔸خفه شو روانی
زمان ثبت نام مدارس بود ... و اون سال تحصیلی به یکی از خاص ترین سال های عمرم تبدیل شد ...
من، سوم دبیرستان ... سعید، اول ... اما حاضر نشد اسمش رو توی دبیرستانی که من می رفتم بنویسن ... برام چندان هم عجیب نبود ... پا گذاشته بود جای پای پدر ... و اون هم حسابی تشویقش می کرد و بهش پر و بال می داد ... تا جایی که حاضر نشد به من برای رفتن به کلاس زبان پول بده... اما سعید رو توی یه دوره خصوصی ثبت نام کرد ... اون زمان ... ترم 3 ماهه ... 400 هزار تومن ... با سعید، فقط 6 نفر سر کلاس بودن ...
یه دبیرستان غیرانتفاعی ... با شهریه ی چند میلیونی ... همه همکلاسی هاش بچه های پولداری بودن که تفریح شون اسکی کردن بود ... و با کوچک ترین تعطیلات چند روزه ای ... پرواز مستقیم اروپا ...
سعی می کرد پا به پای اونها خرج کنه ... تا از ژست و کلاس اونها کم نیاره ... اما شدید احساس تحقیر و کمبود می کرد ... هر بار که برمی گشت ...سعی می کرد به هر طریقی که شده ... فشار روحی ای رو که روش بود رو تخلیه کنه ... الهام که جرات نزدیک شدن بهش رو نداشت ... و من... همچنان هم اتاقیش بودم ...
شاید مطالعاتم توی زمینه های روانشناسی و علوم اجتماعی ... تخصصی و حرفه ای نبود ... اما تشخیص حس خلأ و فشار درونی ای رو که تحمل می کرد ... و داشت تبدیل به عقده می شد ... چیزی نبود که فهمیدنش سخت باشه ... بیشتر از اینکه رفتارهاش ... و خالی کردن فشار روحیش سر من ... اذیتم کنه و ناراحت بشم ... دلم از این می سوخت که کاری از دستم براش بر نمی اومد ...
هر چند پدرم حاضر نشده بود ... من رو کلاس زبان ثبت نام کنه ... اما من، آدمی نبودم که شرایط سخت ... مانع از رسیدنم به هدف بشه ...
این بار که دایی ازم پرسید کتاب چی می خوای؟ ... یه لیست کتاب انگلیسی در آوردم ... با یه دیکشنری ... و از معلم زبان مون هم خواستم خوندن تلفظ ها رو از توی دیکشنری بهم یاد بده ... کتاب ها زودتر از چیزی که فکر می کردم تموم شد ... اما منتظر تماس بعدی دایی نشدم ... رفتم یه روزنامه به زبان انگلیسی خریدم ...
از هر جمله 10 کلمه ایش ... شیش تاش رو بلد نبودم ... پر از لغات سخت ... با جمله بندی های سخت تر از اون ... پیدا کردن تک تک کلمات ... خوندن و فهمیدن یک صفحه اش ... یک ماه و نیم طول کشید ... پوستم کنده شده بود ... ناخودآگاه از شدت خوشحالی پریدم بالا و داد زدم ...
جانم ... بالاخره تموم شد ...
خوشحالی ای که حتی با شنیدن ... خفه شو روانی ... هم خراب نشد ...
.
.
.
.🌹🆔 @Mattla_eshgh
#قسمت نود و نهم
داستان دنباله دار نسل سوخته
🔸داشتیم؟ ...
مادرم روز به روز کم حوصله تر می شد ... اون آدم آرام، با وقار، خوش فکر و شیرین گفتار ... انگار ظرف وجودش پر شده بود ... زود خسته می شد ... گاهی کلافه گی و بی حصولگی تو چهره اش دیده می شد ... و رفتارهای تند و بی پروای سعید هم بهش دامن می زد ...
هر چند، با همه وجود سعی می کرد چیزی رو نشون نده ... اما من بهتر از هر شخص دیگه ای ... مادرم رو می شناختم... و خوب می دونستم ... این آدم، دیگه اون آدم قبل نیست ... و این مشغله جدید ذهنی من بود ... چراهای جدید ... و اینکه بیشتر از قبل مراقبش باشم ...
دایی که سومین کتابخونه رو برام خرید ... پدرم بلافاصله فرداش برای سعید ... یه لب تاپ خرید ... و در خواست اینترنت داد ... امیدوار بودم حداقل کامپیوتر رو بدن به من ... اما سعید، همچنان مالکیتش رو روی اون حفظ کرد ... و من حق دست زدن بهش رو نداشتم ...
نش سته بود پای لب تاپ به فیلم نگاه کردن ... با صدای بلند... تا خوابم می برد از خواب بیدار می شدم ...
- حیف نیست هد ستت، آک بمونه؟ ...
- مشکل داری بیرون بخواب ...
آستانه تحملم بالاتر از این حرف ها شده بود که با این جملات عصبانی بشم ... هر چند واقعا جای یه تذکر رفتاری بود ... اما کو گوش شنوا؟ ... تذکر جایی ارزش داره که گوشی هم برای شنیدنش باشه ... و الا ارزش خودت از بین میره ... اونم با سعید، که پدر دد هر شرایطی پشتش رو می گرفت ...
پتو و بالشتم رو برداشتم و اومدم توی حال ... به قول یکی از علما ... وقتی با آدم های این مدلی برخورد می کنی ... مصداق قالوا سلاما باش ...
کلی طول کشید تا دوباره خوابم برد ... مبل، برای قد من کوتاه بود ... جای تکان خوردن و چرخیدن هم نداشت ... برای نماز که پا شدم تمام بدنم درد می کرد ... و خستگی دیشب توی تنم مونده بود ... شاید، من توی 24 ساعت ... فقط 3 یا 4 ساعت می خوابیدم ... اما انصافا همون رو باید می خوابیدم...
با همون خماری و خستگی، راهی مدرسه شدم ... هوای خنک صبح، خواب آلودگی رو از سرم برد ... اما خستگی و بی حوصلگیش هنوز توی تنم بود ...
پام رو که گذاشتم داخل حیاط ... یهو فرامرز دوید سمتم و محکم دستش رو دور گردنم حلقه کرد ...
خیلی نامردی مهران ... داشتیم؟ ... نه جان ما ... انصافا داشتیم
🌹🆔 @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#استاد_پناهیان ⚠️ ثواب برخی از کارهای ساده ی 👈 زن و مـرد تو خونه از هزار← عبادت و ←خدمت اجتماع
ریپلای به پستهای روز یکشنبه(خانواده وازدواج)👆
شروع پستهای روز دوشنبه(حجاب وعفاف)👇
💗هر نقشه ے پوچ را بہ همـ خواهے زد
آرامشِ شهر را رقمـ خواهے زد
💗گرمـ است هوا ولی خیابان ها را
با چادر مشکیت قدمـ خواهے زد!!
چادرت آرامش است.
↬💓 @Mattla_eshgh
💢 بخشی از صحبت های خانم دکتر #روح_افزا در مناظره با پروانه سلحشوری:
♦️در کشورهای مختلف در راستای حقوق زن مشکل داشتیم، نهضتهای فمینیستی که در جوامع به وجود آمده، در راستای همان احجافهایی است که به حقوق زنان شده است. وقتی یهود در دعای خود میگوید خدایا شکرت که مرا زن و کافر نیافریدی، نمونهای از آن ظلم است. من نمیخواهم همه صفحات تاریخ را ورق بزنم، اما روی این مسأله حرف دارم که آیا برابری که امروز مدنظر ماست و گفته میشود، میتواند حقوق زن را به او بدهد؟ حقوق زنان باید درست تبیین شود و تبعیض هم باید درست تبیین شود.
🔹در مصاحبهای هم گفتم که اگر در کشورهای غربی بودم، حتماً فمینسیت میشدم؛ چون وقتی انسان تفاوتها و تبعیضهای آشکاری را میبیند، به این نوع مبارزه با اندیشههای بشری که حقوق زنان را زائل میکند، روی میآورد.
🔸ما یک فرهنگ عوام داریم که در حوزه حقوق زنان مؤثر است و باید بر این مسأله کار شود که زنان ما که خود سکاندار تربیت هستند، حداقل حقوق خود را خوب بشناسند و به فرزندانشان هم تعلیم دهند. مسأله دیگر قانون است که قوانین این حقوق را به خوبی ابقا نمیکند. بحث دیگر عملکرد مسؤولین و دولتیها و دستاندکاران است و بحث دیگر هم بحث حقوق زن از دیدگاه دین است. این مسائل را نباید درهم دید و باید هرکدام به تنهایی تبیین شود و به شکل یک پازل به آن نگاه شود.
🔹با دیدگاه قرآن من نمیگویم زن برتر است اما هم زن خوب وجود دارد و هم بد. در نگاه قرآن، "ضربالله" که خداوند به عنوان زنان نیکو برای کل مؤمنان بیان کرده، آسیه و مریم هستند و "ضربالله" که به عنوان کافرین گفته زن نوح و لوط هستند. از نگاه تربیتی، زن تربیتکننده کل جامعه است.
🔸هرجایی که زن، جلوه جنسیتی ندارد، مشکلی ایجاد نمیکند. جلوه جنسیتی یعنی استفاده از زیبایی و توانمندی یک دختر که نیاز به شغل دارد؛ چیزی که در جوامع غربی هم رواج دارد. اگر منظور امام جمعه این باشد، با او موافقم؛ اینکه زن اینقدر کم و قلیل شود که به هوای حضور او و به صرف وجود او مردم به فروشگاهها بروند.
🔻این واقعیت جامعه است، نه دید جنسیتی؛ من که نمیتوانم منکر این مسأله شوم. وزارت بهداشت بودجه دارد و هزینه آرایش به پرستاران بیمارستانها میدهد، چون میگویند که باید آرایش کنند تا موجب آرامش شوند. تا کی باید این تحقیر را تحمل کرد؟ کی باید اندیشه را به منصه ظهور گذاشت؟
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
💢 چرا به چادر لگد می پرونی؟ #حجاب #مجلس ❣ @Mattla_eshgh
انتخابهای غلط بعضی از ماها که نتیجه ی عدم بصیرت ماست
باعث شده ، چنین افراد بی کفایت و نالایقی به مجلس راه پیدا کنن
اینها میخوان از حجاب دفاع کنن و از بی بند وباری و بی حجابی در جامعه جلوگیری کنن؟!!
#عکس_متن
🔴یکی از آسیب هایی که در حوزه مجری گری صدا و سیما مطرح است، بحث "خطوط قرمزی" مانند "محرم و نامحرم، حجاب، عفت و حیا "است
🔴همه ما میدانیم که مجریان زن در اوایل انقلاب، با سادگی و حیایی معصومانه و فارغ از هرگونه خودنمایی، به اجرای خود می پرداختند. 🔴امابه تازگی و با ورود نسل جدیدی از مجریان زن صدا و سیما، آرام آرام شاهد شکسته شدن خطوط قرمزی هستیم
🔺️می توان گفت عشوه گری، خصوصا در #تُن_صدا و صحبت کردن، آفت بزرگ مجریان جدید صدا و سیماست
🔴البته این مجریان علاوه بر اجرای عشوه گرانه،خط قرمز دیگری همچو پوشیدن لباس های#متبرج و#جلوه گر را هم زیر پای گذاشته اند
#مدافعین_حیا
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#عکس_متن 🔴یکی از آسیب هایی که در حوزه مجری گری صدا و سیما مطرح است، بحث "خطوط قرمزی" مانند "محرم
#عکس_متن
🔴یکی از آسیب هایی که در حوزه مجری گری صدا و سیما مطرح است، بحث "خطوط قرمزی" مانند "محرم و نامحرم، حجاب، عفت و حیا "است
🔴همه ما میدانیم که مجریان زن در اوایل انقلاب، با سادگی و حیایی معصومانه و فارغ از هرگونه خودنمایی، به اجرای خود می پرداختند. 🔴امابه تازگی و با ورود نسل جدیدی از مجریان زن صدا و سیما، آرام آرام شاهد شکسته شدن خطوط قرمزی هستیم
🔺️می توان گفت عشوه گری، خصوصا در #تُن_صدا و صحبت کردن، آفت بزرگ مجریان جدید صدا و سیماست
🔴البته این مجریان علاوه بر اجرای عشوه گرانه،خط قرمز دیگری همچو پوشیدن لباس های#متبرج و#جلوه گر را هم زیر پای گذاشته اند
🔴آیاحقیقتا اینها زنانی اند که مد نظر اسلام است؟ آیا اینها زنانی اند که صدا و سیما بایستی آنها را به عنوان الگوی رفتاری، به دختران معرفی کند؟
🔴خواه ناخواه باید بپذیریم که این سبک از مجری گری، یک پیام مهم را به جامعه القا می کند و آن، مجاز بودن و عادی سازی رفتارهایی مانند عشوه گری، تبّرج و بی حجابی است
🔴دست اندرکاران این برنامه تعمداً برای افزایش مخاطبان خود، این نوع مجری گری را می پسندند و در این خصوص نه تنها سکوت نکرده، بلکه تشویق نیز می کنند!
(که با کمال تاسف بایستی گفت همان #بهره_کشی_جنسی_زن_در_غرب، همینجا در حال تکرار است
🔴آیا آیات قرآن، روایات، سیره معصومین و عقلا، متحجر بوده و در اشتباه اند؟ یا این مدیران صدا و سیما هستند که راه ثواب و صحیح می روند؟!
🔴پیامبر اکرم (ص) زنان را از پوشیدن لباس های توجه برانگیز بر حذر میداشتند
🔹️منبع(مستدرك الوسائل ج دو ص پانصدوچهل ونه ؛ با چاپ جديد چهارده ص دویست وچهل ودو)
🔴امام صادق (ع) به یکی از خواهران محمد بن ابی عمیر فرمود:وقتی که به دیدار برادرت رفتی لباسهای رنگارنگ و تحریک آمیز برتن مکن
🔹️منبع( فروغ کافی، ج پنج، ص پانصدوبیست وشش، اعلام النساء المومنات، ص چهارصدبیست سه )
🔴رسول اکرم (ص) به حولا فرمود: روسرى خود را که جلب نظر مى کند نشان مده، که اگر چنین کنی دین تان را تباه و خدا را به خشم آورده ای
🔹️منبع(مسئله حجاب ص صدوسی وچهار – سنن ابي داوود ، ج چهارص شصت ودو)
🔴حجاب، گفتاری در مقابل نا محرم
🔹️فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ(احزاب؛32)پس زنهار نازک و نرم با مردان سخن مگویید؛ مبادا آن که دلش بیمار (هوا و هوس) است به طمع افتدآیا این راهی که صدا و سیما می رود همان دانشگاهی است که حضرت روح الله خواستار آن بود؟
#مدافعین_حیا
❣ @Mattla_eshgh