eitaa logo
مطلع عشق
275 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام ،بیدارین ؟ عیدتون مبارک😊 خوبین ؟ خوش میگذره؟
جعفر ﻫﻰ ﺑﺎ ﻣﺎﺷﻴﻦ ﺍﺵ ﺗﺼﺎﺩﻑ ﻣﻴﻜﺮﺩﻩ ... ﻫﺮ ﺩﻓﻌﻪ ﻫﻢ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﻣﻰ ﻛﺮﺩﻩ ﻛﻪ ﻣﻘﺼﺮ ﺍﻭﻥ ﻧﺒﻮﺩﻩ ﺍٓﺧﺮ ﺳﺮ ﺍﻓﺴﺮﻩ ﺑﻬﺶ ﻣﻴﮕﻪ : ﺍﮔﻪ ﻳﻪ ﺑﺎﺭ ﺩﻳﮕﻪ ﺗﺼﺎﺩﻑ ﻛﻨﻰ ﮔﻮﺍﻫﻴﻨﺎﻣﻪ ﺗﻮ ﺑﺎﻃﻞ ﻣﻰ کنم ﺩﺭﺳﺖ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪﺵ ﺑﺎﺯ ﺗﺼﺎﺩﻑ ﻣﻰ ﻛﻨﻪ ﺍﻓﺴﺮﻩ ﻣﻴﮕﻪ : ﺑﺎﺯ ﻛﻪ ﺗﺼﺎﺩﻑ ﻛﺮﺩﻯ ! جعفر : ﺟﻨﺎﺏ ﺳﺮﻭﺍﻥ ، ﻭﺟﺪﺍﻧﺎً ﺍﻳﻦ ﺩﻓﻌﻪ ﻣﻦ ﻣﻘﺼﺮ ﻧﺒﻮﺩﻡ ﭼﺮﺍﻍ ﺯﺩﻡ ﺑﺮﺍﺵ ، ﺑﻮﻕ ﺯﺩﻡ ، ﺳﺮﻣﻮ ﺍﺯﭘﻨﺠﺮﻩ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺍَﻭﺭﺩﻡ ،ﺩﺍﺩ ﺯﺩﻡ ، ﻧﺮﻓﺖ ﻛﻨﺎﺭ ﺍﻓﺴﺮﻩ ﺭﻭ ﻣﻰ ﻛﻨﻪ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﻭ ﻣﻰ ﭘﺮﺳﻪ : ﺭﺍﺳﺖ ﻣﻴﮕﻪ ؟؟؟؟ ﻃﺮﻑ ﺑﺎ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎﻯ ﺷﻜﺴﺘﻪ ﻭ ﺗﻮﻯ ﮔﭻ ﻣﻴﮕﻪ : ﻭﺍﻟﻠﻪ ﭼﻪ ﻋﺮﺽ ﻛﻨﻢ ﺟﻨﺎﺏ ﺳﺮﻭﺍﻥ .... ﻣﻦ ﺗﻮﻯ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺍﻡ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ؛ ﺍﻳﻦ ﺍٓﻗﺎ ﺑﺎ ﻣﺎﺷﻴﻦ ﺍﻭﻣﺪ ﺗﻮ ﻣﻐﺎﺯه!!!😂 😂😂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
یارو شب تو اتوبوس هی از صندلی8بلندمیشه میره صندلی14. باز برمیگرده سرجاش. یکی بهش میگه چه مرگته بخواب دیگه یارومیگه لعنت به کسی که گفت دوتا صندلی بگیر شب راحت بخوابی😂😂😂😂😂😂
ﻫﻮﺩ ﭼﺮﺍ ﺩﯾﮕﻪ ﮐﺎﺭ ﻧﻤﯿﮑﻨﻪ ؟ مادر زنِ رابین هود خطاب به دخترش ! اینو دیگه عمرا شنیده بودین 😂😂
شب خوش😊❤️
مطلع عشق
| تـــــو❤️ | بخنـــد ..... تا سراسیـــمه شــود؛ بـــویِ | بهــــار 🌱 | ........ ❣ @
پستهای روز شنبه(امام زمان (عج) و ظهور)👆 روزیکشنبه(خانواده وازدواج)👇
💑عـــروس و داماد عزیز نکنه عهدعشق تون؛ شما رو به بیراهه ببره☝️ شما کنارهم قرارمیگیرید؛ تاباهم به سمت کسب روح کامل وقدرتمند،حرکت کنید. 👈نه اینکه فقط باهم،روزگار بگذرانید. ❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#اصلاح_خانواده قسمت نهم 🔴خیلی از افراد یه اشتباه بزرگ رو مرتکب میشن چی؟ بیش از حد از "ایمان به
قسمت دهم: رفتار صحیح آقایان با همسرشون ✔️💠👇 🔵یه مطلبی هست که آقایون معمولا زیاد روی اون تاکید میکنن. مخصوصا مذهبی ها. 👈🏻میگن که زن باید از شوهرش اطاعت کنه. بله درسته. این وظیفه رو زن داره که از شوهرش اطاعت کنه. 🔴اما هیچ کجا به مرد نگفتن که شما هم دستور بدی. ⛔️شمام رییس بازی در بیاری! اتفاقا توی روایات بر این نکته بسیار تاکید شده که "از خانمتون کارهای سخت نخواهید". ✔️هوای خانمتون رو داشته باشید. یه باغبان چطور از گلش مراقبت میکنه؟ همونطور از همسرتون مراقبت کنید.🌺🌾🌷 چرا فقط اون قسمتش رو بعضیا گرفتن؟! ✔️شما از همسرت کارایی که دوست نداره رو نخواه. بعد ببین همین خانمت چقدر زندگیت رو قشنگ میکنه.✔️ 🌷خانم ها استعداد خوبی در زیبا سازی زندگی مردها دارن. 👌از این استعداد استفاده کن. به خدمت بگیر و لذت ببر. با هواپرستیت خرابش نکن. قرار نیست حالا که یه موجود ضعیف تر از خودت رو بهت سپردن، توهم سواستفاده کنی از فرصت و بهش ظلم کنی.⛔️⛔️ 🔰از امشب تصمیم بگیر که تا اونجا که میشه از همسرت هیچ کاری رو نخوای مخصوصا کارایی که دوست نداره یا اذیت میشه. ببین چقدر نورانی میشی... یه عبد ناب و خالص میشی برای مولا... اصلاح خانواده یکشنبه چهارشنبه در👇 ❣ @Mattla_eshgh
هدایت شده از گنجینه رسانه ای تنهامسیرآرامش
Etaat.mp3
2M
🔷 چطور میتونیم رفتارهای بد همسرمون رو کنترل کنیم؟ اطاعت صمیمانه یعنی چه؟ حاج آقا حسینی 🌺 @IslamLifeStyles
توی تعطیلات حتما خونه اقوام برید 🔴تا اونجا که میشه مسافرت نرید. مسافرت رفتن در چنین زمانی خیلی شبیه به سبک زندگی غربی هست. ⛔️ غربی ها میخوان فرار کنن از تعامل با فامیلشون برای همین، تعطیلات رو میرن سراغ خوشگذرونی برای همین خانواده هاشون هیچ استحکامی نداره. 🚫💯 اما ما باید سبک زندگی دینی رو پیاده کنیم. اگه مسافرت هم میخواید برید بعد از بازدیدهای عید برید. ✅ حتما به خاطر اجرای امر خدا و قوی شدنتون صله رحم کنید. خونه فامیل و آشنایان برید. ✔️✅🌷 اگه تونستید هر جایی که میرید دو کیلو میوه یا شیرینی یا هدیه ببرید. نترسید ازتون کم نمیشه خدا چند برابرش میکنه.✔️😊 بنده اینو صدها بار تجربه کردم. بعضیا بهم میگن تو چرا هر جا که میری یه چیزی میخری؟ میگم میخوام وضعیت اقتصادیم بهتر بشه! اونوقت طرف مغزش هنگ میکنه.😊 🔶فرض کنید خونه خودتون روزی ده نفر بیان عید دیدنی هر کدوم هم کلی چیز بیارن خب آدم طبیعتا از اومدن مهمون بیشتر خوشحال میشه 🔺سعی کنیم کمک بدیم بهمدیگه این خودش یه مبارزه با نفس فوق العاده با برکت هست. حجت الاسلام حسینی ❣ @Mattla_eshgh 🔷✅🍃✅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مطلع عشق
#قسمت بیست و هشت 🍃احساسِ احتمالیِ عثمان، اصلا مهم نبود. من از تمام دنیا یک برادر میخواستم که انگار
بیست و نه چقدر، دلم خنده های بلند و بی مهابایش را میخواست. از همان هایی که بعد از جوکهای بی مزه اش،به خنده وادارم میکرد. در میان عکسها هر چه به جلوتر میرفتم چشمهای دانیال سردتر و صورتش بی روحتر میشد. در عکسهای عروسی، دیگر از دانیال من خبری نبود. حالا چهره ی مردی؛ بوران زده با موها و ریشهایی بلند و بد فرم، خاطرات اولین کتک خوردنم را مرور میکرد. کاش دانیال هیچ وقت خدا را نمیشناخت. و ای کاش  نشانیِ خانه ی خدا را بلد بود تا پنجره هایش را به سنگ میبستم. در آخرین خاطرات ثبت شده از برادرم در استانبول، دیگر خبری از او نبود. فقط مردی بود غریبه، با ظاهری ترسناک و صدایی پرخشم، که انگار واژه ی خندیدن در دایره لغاتش هیچ وقت نبوده. بیچاره صوفی.. پس دانیال، عاشقِ صوفی بوده. اما چطور؟؟ مگر میشود عشق را قربانی کرد؟ و باز هم بیچاره صوفی.. در آن لحظات، دلم فقط برادر میخواست و بس.. عکس ها و دوربین را روی میز گذاشتم. چرا نمیتوانستم گریه کنم؟ کاش اسلوبش را از مادر می آموختم. عصبی و سردرگم، پاهایم را مدام تکان میدادم. چرا عثمان حواسش به همه چیز بود؟ دستم را فشار داد (هییییس.. آروم باش.) صوفی یکی از عکسها برداشت و خوب نگاهش کرد (بعد از گرفتن این عکس، نزدیک بود تصادف کنیم. حالا که گاهی نگاش میکنم، با خودم میگم ای کاش اون اتفاق افتاده بود و هر دمون میمردیم.) نفسش عمیق بود و گلویش پر بغض (مادربزرگم همیشه میگفت،  به درد رویاهات که نخوری.. گاهی تو بیست سالگی ، گاهی تو چهل سالگی..  میری تو کمای زندگی..اونوقته که مجبوری دست بذاری زیر چونت و درانتظارِ بوقِ ممتده نفسهات، با تیک تاک ساعت همخونی کنی.. و این یعنی مرگِ تدریجیِ یک رویا..) نگاهش کردم. چقدر راست میگفت و نمیداست که من سالهاست، ایستاده مُرده ام. و خوب میدانم، چند سالی که از کهنه شدنِ نفسهایت بگذرد، تازه میفهمی در بودن یا نبودنت، واژه ایی به نام انگیزه هیچ نقشی ندارد..و این زندگیست که به شَلتاق هم شده، نفست را میکشد.. چه با انگیزه.. چه بی انگیزه.. تکانی خوردم (خب.. بقیه ماجرا..). مکث کرد (اون شب بعد از کلی منت در مورد بهشتی شدنم، اومد سراغم. درست مثله بقیه ی مردها.. انگار نه انگار که یه زمانی عاشقم بود. یه زمانی زنش بودم. یه زمانی بریدم از خوونوادم واسه داشتنش.. اون شب صدایِ خورد شدنم رو به گوش شنیدم.خاک شدم.. دود شدم.. حس حقارت از بریده شدنِ دست و پا، دردناکتره. نمیتونی درک کنی چی میگم.. منم نمیتونم با چندتا کلمه و جمله، حس و حالمو توصیف کنم. اون شب تو گیجی و مستیش؛ دست بردم به غلافِ چاقویِ  کمریشو، کشیدمش بیرون. اصلا تو حال خودش نبود. چاقو رو بردم بالا، تا فرو کنم تو قلبش. اما.. اما نشد.. نتونستم.. من مثله برادرت نبودم. من صوفیا بودم.. صوفی..). ترسیدم.. به پوزخنده نشسته در گوشه ی لبش خیره شدم (رفت.. گذاشتم که بره.. خیلی راحت منو.. زنشو.. کسی که میگفت عاشقشه، سپرد به مشتری بعدی.. میتونی بفهمی یعنی چی؟؟ نه.. نمیتونی..) به صورتم چشم دوخت..دستی به گلویش کشید (اون شب جهنم بود.. نه فقط واسه من. واسه همه زنها..فردا صبح، اون عروس و داماد که شب قبل مراسمشونو به پا کرده بودن؛ اومدن وسط اردوگاه و با افتخار و غرور اعلام کردن که برای رضای خدا از هم جدا شدن و واسه رستگاری به جهاد میرن. مرد به جهادِ رزم و زن به جهاد نکاح. جهاد نکاح یعنی تغذیه ی شهوت سیری نا پذیره اون مردها.. داشتم دیوونه میشدم. اصلا درکشون نمیکردم. اصولشون را نمیفهمیدم.. هنوز هم نفهمیدم.. تو سر درگمی اون عروس و سخنرانی هاش بودم که یهو صدای جیغ و فریادی منو به خودم  آورد. سربازها دو تا دخترو با مشت و گلد با خودشون میاوردن. پوشیه ها از صورتشون افتاد. شناختمشون. دو تا خواهر ۱۶ و ۱۸ ساله اوکراینی بودن. تو اردوگاه همه در موردشون حرف میزدن. میگفتن یک سال قبل از خونه فرار کردن و یه نامه واسه والدینشون گذاشتن که ما میریم واسه جهاد در راه خدا. ظاهرا به واسطه ی تبلیغات و مانور داعش روی این دوتا خواهرو نامه اشون، کلی تو شبکه های مجازی سرو صدا کرده بودن و جذب نیرو..) خندید.. خنده اش کامم را تلخ کرد. طعمی شبیه بادامِ نم کشیده ( دخترای احمق فکر کرده بودن، میانو معروف میشنو خونه و ماشین مفت گیرشون میاد ... اما نمیدونستن اون حیوونا چه خوابی واسه دخترونه هاشون دیدن.. چند ماهی میمونن و وقتی میبینن که چه کلاه گشادی سرشون رفته؛ پا به فرار میزارن که زود گیر میوفتن. سربازهای داعش هم این دو تا به عنوان خائن و جاسوس آوردن تو اردوگاه تا درس عبرتی شن واسه بقیه.. اتفاقا یکی از اون سربازا، برادرت دانیال بود. باورم نمیشد که دانیال بتونه یه دختر بچه رو اونطور زیر لگدش بگیره. وحشتناک بود.. با تموم بی رحمی و سنگدلی کتکشون میزد. طوری که خون بالا می آوردن و التماس میکردن که تمومش کنه.. اما اون بی تفاوت و مصمم به مشتها و لگدهاش ادامه میداد.. سرآخر فرمانده