مطلع عشق
پـرﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ: ﺍﺯ ﺑﺎﺑﺖ ﺯﻳﺒﺎﺗﺮﻳﻦ ﺗﻜـﺮﺍﺭ ﺍﻳﻦ ﺩﻧﻴﺎ ﻛﻪ ﺑﻴﺪﺍﺭﻳﺴﺖ، ﺗﻮ ﺭﺍ ﺳﭙﺎﺳﮕﺰﺍریم... ❣ @Mattla_eshgh
پستهای روز چهارشنبه(خانواده وازدواج)👆
روز پنجشنبه(حجاب وعفاف)👇
🌸خدایا درهای مهربانیت را🌸
🌱به روی دوستانم بگشا و 🌱
🌸شادی،تندرستی و آرامش🌸
🌱را برای همه آنها مقرر کن🌱
ســـــ🌸ــــلام
🌸صبح بخیر🌸
❣ @Mattla_eshgh
🔴 چرا استادیوم برای بانوان ممنوع است؟
تو بحث استادیوم بعضیا میگن تو کل دنیا رفتن خانوما به استادیوم آزاده ولی ایران نه. این دوستان به یک نکته اساسی توجه نمیکنن. خب تو کل دنیا خیلی چیزا وجود داره ولی تو ایران نیست مثل کازینو و دنس و استخر مختلط و غیره. ما بحثهامون رو باید تو فضای حکومت اسلامی انجام بدیم. چه بخواهیم چه نخواهیم
یکی از دلایل ممنوعیت حضور بانوان در استادیومها بحث فقهی هستش. برخی مراجع تقلید رفتن بانوان استادیوم رو مجاز نمیدونن، دلایل خودشونو دارن و قانون حکومت اسلامی هم بر مبنای فقه اسلامی هست و نظر مراجع در این زمینه نافذ است. البته با تمهیداتی میشه شرایطی رو فراهم کرد که حکم شرعی رعایت بشه.
حالا اگه اصلا تمهیداتی بوجود بیاد که حکم شرعی رعایت بشه. آیا آزاد میشه؟ معلوم نیست. شایدم آزاد نشه. چرا؟ چون اگه استادیوم آزاد بشه. کار به همینجا ختم نمیشه. مرحله بعدی این میشه که چرا تو استادیوم مردها و زنها جدا باشن؟ مختلط باشه. بعدش میگن تو استادیوم دیگه خدایی حجاب رو بیخیال شید دیگه.
بعدش این میشه که تو وضعیت مختلط اگه تیم مورد علاقمون گل زد میتونیم بپریم بغل خانوم بغلی؟ یا خانوم جلویی، یا عقبی؟ مشکلی نداره دیگه؟ بعد اگه اشتباهی پریدیم بغلِ زنِ آقای بغلی، و طرف غیرتی شد دعوا شد و زد مارو کتلت کرد، کی جواب میده؟
بعدش این آزادی چرا فقط تو استادیوم باشه؟ بیرونش هم این آزادی رو میخوایم.
بعدش میگن چرا فوتبال خانوما رو آقایون نرن ببینن؟ چرا و چراهای دیگه.. خلاصه ماجرا تموم نمیشه.
بعضی از خانوما اعتراض میکنن که این که زنها نمیتونن برن استادیوم تبیعض جنسیتی و ظلم به زنهاست
یه سوال از این خانوما بپرسم؟
اینکه استادیوم بازی خانومها خالیه و تماشاگر نداره تبعیض نیست؟ چرا خانومها برای حمایت از بانوان ورزشکار نمیرن بازیهاشونو تماشا کنن. ممنوعیتی هم در کار نیست
چندتا سوال دیگه بپرسم؟
سوال اول:
از بین مشکلات زیر، کدامیک رو اولویت اول انتخاب میکنید، برای رسیدگی توسط مسئولین؟
گرانی
تورم
تسهیل ازدواج
امنیت اخلاقی و روانی درجامعه
رفع بیکاری
استادیوم رفتن خانوما
سوال دوم: کدامیک از موارد بالا اولویت آخر شماست؟
سوال سوم:
خانوما، اگر بگن در راستای احقاق حقوق نادیده گرفتهی شما مسئولین میخوان حرکتی بکنن کدوم مورد زیر اولویت اول شماست؟
_اشتغال بانوان
_تبعیضهای جنسیتی در محل کار
_حمایتهای اجتماعی دربرابر خشونتهای خانگی
_استادیوم رفتن
سوال چهارم: کدوم اولویت آخره؟
واقعا استادیوم رفتن خانوما چقدر اهمیت داره؟ مشکل بزرگتر نداریم؟ بله این مشکل هم باید حل بشه، ولی اینو مشکل اصلی برامون جا نزنن
#حسین_دارابی
❣ @Mattla_eshgh
#ریحانه🌸♥️
چــآدُر یعنی صعـ🚩ـود
یعنی بالا رفتــن از ریسمانــ⛓ الهی
اما؛ وقتی به قلـ🗻ـه میرسی که...
حیــا را هم همــراه
خودت داشته باشی
غیر از اینــ☝️
حتما سقـ💥ـوط خواهی کرد
حواست باشد خواهــر
چــآدُر بدون حیــا هیچــ✋ است!!
و حیا وقتی می رود که لقمه حرام شود پس :
👌حواست به لقمه ات باشد چون اگر لقمه حرام خوردی #حیا #برکت #شعور #ایمان #ادب و #معرفت از بین میرود 😳
🌸🍃اَلْلّهُمَّ اَصْلِحْ کُلَّ فاسِدٍ مِنْ اُمُورِ الْمُسْلمِینْ بِحَقِّ حَضْرَتِ مهدی عَجِّل الله
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#داستان_عسل قسمت ۹۵ 👇 فاطمه کمی گریه کرد و بعد گفت:بیچاره حامد!! میترسم آه این پسر منو بگیره! پر
#داستان_عسل
قسمت ۹۶ 👇
دل توی دلم نبود.اصلا حال خوبی نداشتم. فاطمه خادم مسجد رو صدا کرد و سراغ حاج مهدوی رو گرفت.
لحظاتی بعد حاج مهدوی در حالیکه با همون مزاحم های همیشگی مشغول گپ و گفت بود در چهارچوب در حاضر شد.
.سرم رو پایین انداختم به امید اینکه شاید منو نشناسد و با کیسه ی کفشی که مقابل پام افتاده بود بازی کردم.
فاطمه که انگار خبر داشت گفتگوی این چند جوون تمومی نداره با روش معمول خودش یک یا الله گفت و توجه آنها رو به خودش جلب کرد.
حاج مهدوی خطاب به جوونها گفت:ان شالله بعد صحبت میکنیم.یا علی..
وبعد به سمت ما اومد.
خدا میداند که چه حالی داشتم در اون لحظات.
صدای زیباو آرامش بخشش در گوشم طنین انداخت:
_سلام علیکم ورحمت الله
فاطمه با همان وقار همیشگی جواب داد ولی من از ترس اینکه شناخته نشم سرم رو پایین تر آوردم و آهسته جواب دادم.
فکر کنم مرا نشناخت.
شاید هم ترجیح داد مرا نادیده بگیرد.
خطاب به فاطمه گفت:خوبید ان شاالله؟ خانواده خوبند؟ در خدمتتونم
فاطمه با صدای آرامی گفت:حاج آقا غرض از مزاحمت ، امروز آقا حامد تماس گرفته بودند.
_خوب الحمدالله.پس بالاخره تماس گرفتند؟
_پس حدسم درست بود.شما شماره ی بنده رو داده بودید خدمتشون؟
_خیر! بنده فقط ارجاعشون دادم به پدر محترمتون.ولی با ایشون صحبت کردم.بنده ی خدا خیلی سرگشته و مغموم هستند.حیفه سرکار خانوم! بیشتر از این درست نیست این جوون بلا تکلیف بمونه.اتفاقا دیشب من خونه ی عمو مهمان بودم وحرف زندگی شما هم به میون کشیده شد.اون بنده ی خداها بعد اینهمه سال به حرف اومدند که اصلا مخالفتی با وصلت شما نداشتند و شما خودتون همه چیز رو بهم زدید!!!
فاطمه با صدایی لرزون گفت:بله.
قبلا هم که گفته بودم.ولی دلیلم فقط و فقط نارضایتی و دلخوری شدید اونها از من بوده.نه اینکه خودم خوشی زیر دلم زده باشه!
_ببینید...من قبلا گفتم باز هم تاکید میکنم که در این حادثه یا هیچ کسی مقصر نبوده یا همه!
از من مهدوی که بی توجه به حال ایشون سفر رفته بودم گرفته، تا راننده هایی که تو خیابون شما رو تحریک به این حادثه کردند..
ولی خوب از اون ور هم باید کمی حال عمو و زن عمو هم درک کرد.هرچی باشه اولادشون رو از دست دادن.جوون از دست دادن.خوب طبیعیه که دیر فراموش کنند.حالا من کاری به جریانات بین شما فعلا و در حال حاضر ندارم.بحث من، در مورد آقا حامده.این جوون هم باید تکلیفش روشن بشه.من به ضرس قاطع میگم در این مصیبت بیشترین کسی که متضرر شد این جوونه! درفاصله ی یک هفته هم، همشیره ش رواز دست داد هم زندگیش رفت رو هوا..
ایشون از وقتی که چندماه پیش شما دچار حادثه تصادف شدید واقعا از خود بیخود شدند.نمیشه که همینطوری به امان خدا رهاشون کرد که خانوم بخشی!
فاطمه با درماندگی گفت:خوب شما میفرمایید من چه کنم؟
_احسنت!! شما الان تشریف ببرید منزل .ان شالله من فردا میام درحضور پدر ومادر صحبت وچاره اندیشی میکنیم.ان شالله خدا به حرمت روح اون مرحوم، گره از کارتون وا میکنه ودلها رو دوباره به هم پیوند میزنه.
فاطمه آهی کشید و گفت:ان شالله..ممنونم ازتون حاج آقا. مزاحمتون نمیشم..
وقت رفتن بود.هنوز هم نمیدونم چرا فاطمه منو دنبال خودش به این نقطه کشونده بود وقتی حضورم در حد یک مجسمه بی اهمیت بود!!
دلم میخواست قبل از رفتن یک نگاه گذرا و کوتاه به صورتش بندازم. چون مطمئن بودم او نگاهم نمیکند همه ی جسارتم رو جمع کردم و نگاهش کردم. یک نگاه کوتاه و گذرا.
عجب موجود حریصیه این بشر!!
حالا آرزو داشتم که کاش او هم به من نیم نگاهی بندازه و ببینه که چقدر زیبا چادر سرم کردم.ولی او مرا نگاهم نکرد.حتی در حد یک نیم نگاه!
با نا امیدی نگاهم رو به سمت پایین هدایت کردم که ناگهان چشمم افتاد به تسبیح در دستانش!!
بی اختیار گفتم:عهه اون تسبیح. ..
فاطمه که قصد رفتن داشت با تعجب نگاهم کرد.
حاج مهدوی متوجه ام شد و با اخمی کمرنگ نگاه گذرایی به من کرد و بعد چشم دوخت به تسبیحش!!
شرمنده از وضعیت کنونی آهسته گفتم:التماس دعا.
بهسرعت با فاطمه از او جدا شدیم.ذهنم درگیر بود.هم درگیر اخم سرد حاج مهدوی وقتی که نگاهش بانگاهم تلاقی کرد وهم درگیر تسبیح سبزرنگی که در دست داشت و در خواب چندشب پیشم الهام به من بخشیده بود!
این یعنی اینکه اون خواب همچین بی تعبیر هم نبوده.دلم شور افتاد..تعبیر اون خواب چی بود؟!!!
ادامه دارد........
❣ @Mattla_eshgh
#داستان_عسل
قسمت ۹۷ 👇
به خانه برگشتم.لحظه ای از فکر اون خواب وتسبیح بیرون نمی آمدم. اینجا در حوالی من چه خبر بود؟!
دستهای توانمند غیب رو در روزگارم حس میکردم!
یک چیزی در شرف اتفاق بود..شاید هم اتفاق افتاده بود.نمیدانم ولی این حال رو دوست داشتم!
روی تختم دراز کشیدم. دستمال گلدوزی شده ی حاج مهدوی را روی صورتم گذاشتم و عمیق بو کشیدم.هنوز هم عطرش به تازگی روز اول بود.این دستمال زیبا کار دست کی بود؟ شاید الهام!! ولی نه!!
محاله حاج مهدوی یادگار الهام رو به کس دیگری امانت بده!
نفهمیدم کی خوابم برد.نیمه های شب از خواب بیدارشدم و بی اراده به سمت دستشویی رفتم و وضو گرفتم.وقتی به خودم اومدم در حال خواندن نماز شب بودم! این من بودم؟؟؟ چرا حس میکنم اراده ای از خودم ندارم و دارم توسط نیرویی دیگر کنترل میشم؟! آهان یادم افتاد!! من در آغوش خدا هستم!
شنبه از راه رسید ومن روز اول کاریم رو در مدرسه ی شهید همت آغاز کردم.رفتار پرسنل آنجا بسیار خوب و محترمانه بود و خوشحال بودم در جایی کار میکنم که همه ی نیروهای آنجا وفادار به مبانی اخلاقی و اسلامی بودند.و یک سالن کوچکی رو اختصاص داده بودند به موزه ی شهدا.
من باور نمیکردم که همه ی این جریانات اتفاقیست.بالاخره من هم نزد اون بالاییها دیده شدم.
قربان آن شهدایی که اگرچه میدونستند من بخاطر اونها اونجا نیامدم و حتی درست یادم نمیاد شلمچه و فکه چه شکلی بوده باز با تمام این حال، بعد از بازگشتم، دعا و برکتشون وارد زندگیم شده وبه معنای واقعی حول حالنا الی احسن الحال شدم.
حدود ساعت چهار بود که خسته از روز کاری به خانه برگشتم.خواستم وارد آپارتمانم بشم که صدای کامران درجا میخکوبم کرد.
_عسل؟؟
سرم رو به طرف صدا برگرداندم.
کامران تیپ اسپرت مشکی و جذب به تن کرده بود.
لعنت به نسیم و مسعود که آدرس منو به او دادند.
او با لبخندی دوستانه نزدیکم آمد.
_اونروز فکر کردم همینطوری چادر سرت کردی ولی الان هم دوباره با چادر میبینمت.راستش اول نشناختمت!!
الان دقیقا من باید با اوچه رفتاری میکردم؟ سرد وسنگین یا محترمانه و درحدمعمول؟
پرسیدم:اینجا چی کار میکنی؟
او که نور آفتاب چشمهایش رو اذیت میکرد، لبخندی به پهنای صورت زد که دندانهای سفید ومرتبش عرض اندام کردند.
گفت:اومدم دنبالت بریم بیرون صحبت کنیم.
دستپاچه گفتم:چی؟؟ کامران من قبلا باهات حرفهامو زدم.نزدم؟؟
کامران دستش رو چتر چشمانش کرد: آره، ولی قرار شد بعد با هم حرف بزنیم.
بعد انگار چیزی یادش اومده باشه پرسید:
راستی؟؟
اون دوستت وقتی اومد چی شد؟ بدنشد که برات؟؟ ..شد؟
کوتاه گفتم:چی بگم!
با نگرانی به اطرافم نگاه کردم.از پشت پنجره ی آپارتمانم یکی داشت مخفیانه نگاهمون میکرد.
گفتم:
_کامران من تو این محل آبرو دارم. چون تنها زندگی میکنم نمیخوام کسی درموردم دچار سو ظن بشه!
کامران با کلمات تند وسریع گفت: آره آره.آره..الان از اینجا میریم. بیا سوار ماشین شو بریم یه جا حرف بزنیم .اینجا خوبیت نداره!
با درماندگی گفتم:کامران خواهش میکنم اصرار نکن.من جوابم منفیه..هم به بیرون رفتنمون هم به درخواست اون روزت..
او سرش رو با ناراحتی تکون داد و در حالیکه سعی میکرد غرورش رو حفظ کنه گفت:
_خوب حالا یه سر بیا بریم بیرون حرفهای منم بشنو بعد تصمیم بگیر!
عجب گیری افتاده بودم ها! !
هرچه من ممانعت میکردم باز کامران اصرار میکرد.
دوباره نگاهی به پنجره ی همسایه انداختم. پرده تکانی خورد.
دست آخر مجبور شدم برای اینکه همسایه های بیشتری متوجه حضور او نشوند سوار ماشینش بشم ولی درصندلی عقب نشستم.
کامران دلخور و بداخلاق از رفتار من در حالیکه ماشینش رو روشن میکرد گفت: بااشه بااااشه عسل خانوم! بتاااز برای خودت،بتاااز..
با لحنی سرد گفتم:لطفا زودتر کامران حرفهاتو بزن.من خیلی عجله دارم باید جایی برم.
کامران آینه ی مقابلش رو طوری تنظیم کرد که صورتم مشخص باشد.بعد از کمی سکوت گفت:
_تو همیشه این اطراف چادر سرت میکنی؟
من که انتظار شنیدن این سوال رو نداشتم با کمی مکث گفتم:
الان یه مدته تصمیم گرفتم چادر سرم کنم.
_اونوقت همینطوری واسه قشنگی سرت میکنی یا دلیل دیگه ای داره؟
من که دلیلی برای جواب دادن به این سوالها نمیدیدم گفتم:دلیلم کاملا شخصیه.قرار بود حرفاتو بزنی نه اینکه من و سین جین کنی!
او داخل یک کوچه ی خلوت توقف کرد و با عصبانیت به طرفم برگشت گفت:تو چرا با من اینطوری حرف میزنی؟؟؟ آخه دختر مگه من چه هیزم تری بهت فروختم که باهام اینطوری تا میکنی؟
ادامه دارد...........
❣ @Mattla_eshgh
#داستان_عسل
قسمت ۹۸ 👇
حق با او بود! ولی من واقعا عصبی بودم. از دیدار مجددم با او و از اینکه چرا نصیحت فاطمه رو جدی نگرفتم و سوار ماشینش شدم!
لحنم رو عادی تر کردم :من فقط دیرم شده..میخوام پیاده شم..
او چشمهایش رو فشار داد و در حالیکه لب پایینش رو میگزید گفت:رفتارهات واقعا خیلی برام سنگینه...چرا بهم راست وحسینی نمیگی چی شده؟ اونروز تو کافه گفتی از رفاقت خسته شدی میخوای از راه حلالش با یکی باشی گفتم اوکی ،منم باهات موافقم!اومدم خونه ت تا ازت درخواست کنم حلالم بشی گفتی نمیشه به هم نمیایم!تکلیف منو روشن کن عسل.تو دقیقا مشکلت با من چیه؟
عجب!! پس کامران توی کافه از حرفهای من برداشتی دیگر کرده بود.
گفتم:کامران! من تو کافه هم بهت گفتم شما هیچ مشکلی نداری،من یک مدتیه راه زندگیمو تغییر دادم.خواهش میکنم درک کن که راه من و شما هیچ شباهتی به هم نداره.تو قطعا زنی که دلش بخواد محجبه باشه یا مدام مسجد بره رو نمیپسندی.من این راهو انتخاب کردم.حالا هرچقدر هم برای شما باورنکردنی یامسخره بنظر برسه..بنابراین من وشما اصلا مناسب هم نیستیم!
او دستش را لای موهایش برد و گفت:
_همین.؟؟ حرفهات تموم شد؟؟
بعدازکمی مکث گفت :نمیدونم باید دیگه به چه زبونی بگم که من برام این چیزایی که گفتی اصلا عجیب و مسخره نیست.من بچه نیستم که بخاطر احساساتم بخوام خطر کنم.اصلا اینا رو که میگی بیشتر میخوامت!!
تو واقعا درمورد من چه فکری میکنی؟ فکر میکنی من لا مذهبم؟؟ فکر میکنی از این بچه سوسولهایی هستم که همش دنبال خوش گذرونی باشه؟؟
در سکوت سرم رو پایین انداختم.
ماشین رو روشن کرد.
_بشین میخوام یه جایی ببرمت!!
با عجله گفتم:ای بابا..کامران من بهت میگم عجله دارم اونوقت تو میخوای منوببری یه جایی؟
او بی توجه به غر غرهای من با خونسردی گفت:قول میدم زیاد وقتت رو نگیرم.
وبعد با تلفن همراهش شماره ای رو گرفت وباکسی چیزی رو هماهنگ کرد.
با اضطراب پرسیدم:داری منو کجا میبری؟
_خودت تا چند دقیقه ی دیگه میفهمی!
قبلا هم کامران از این کارها زیاد میکرد.او اکثر اوقات اجازه نمیداد از برنامه هایی که برام چیده با خبر شم.لابد اینبارهم یک ضیافت دونفره ترتیب داده بود که حلقه ی نامزدی تقدیمم کنه!
مدتی بعد در محله های اعیون نشین شمال تهران توقف کرد و زنگ خونه رو زد.من که حسابی گیج شده بودم داخل ماشین نشستم و از جام جنب نخوردم.هرگز من داخل اون خونه نمیرفتم.
صدای خانمی از پشت آیفون بلند شد:
_جانم مادر؟
کامران نگاهی دلبرانه به من کرد و خطاب به اون زن گفت:مامان جان نمیای دم در عروستو ببینی؟
او داشت چه کار میکرد؟؟
با عصبانیت از ماشین پیاده شدم و آهسته گفتم:تو داری چیکار میکنی؟ تمومش کن ..
اوبی توجه به من وعصبانیتم خطاب به مادرش گفت:مامان جان ما داخل نمیایم عسل دیرش شده.
مادرش گفت:بسیارخب مادر جان.اونجا باشید الان میام پایین.
وقتی مطمئن شدم گوشی رو گذاشت به سمت کامران رفتم:هیچ معلومه داری چیکار میکنی؟ به چه حقی منو آوردی دم خونتون؟!
کامران دستهایش رو داخل جیبش کرد و گفت:لازم بود!! هم برای تو،هم برای مادرم..دلیلش هم بزودی خودت میفهمی!
همان لحظه در باز شد و زنی قد بلند و نسبتا چهارشانه با چادری زیبا وگلدار در چهارچوب در ظاهر شد.
او اینقدر زیبا وشکیل رو گرفته بود که حسابی جا خوردم.
انگار او هم با دیدن من در شوک بود.
کامران مراسم معارفه رو شروع کرد:مامان جان معرفی میکنم..ایشون عسل خانوم هستند همونی که قبلا درموردش باهاتون صحبت کردم.
مادرش با تعجب نگاهی موشکافانه به من کرد و یک قدم جلو برداشت وگفت:
سلام عزیزم..از دیدارتون خوشبختم!کامران خیلی از شما تعریف میکنه!
من که تازه داشت خون به مغزم میرسید متقابلا جلو رفتم و در حالیکه به او دست میدادم گفتم:سلام.خیلی خوشبختم.
ناگهان به ذهنم رسید خودم رو اینطوری معرفی کنم.
_من رقیه ساداتم..
کامران با تعجب نگاهم کرد.مادر کامران، نگاهی متعجب به کامران و بعد به من انداخت و گفت:پس عسل کیه؟
با لبخندی محجوب گفتم:عسل اسمیه که دوستانم صدا میکنند.اسم اصلی من رقیه ساداته....
ادامه دارد...........
داستان هر شب ساعت۲۲ بجز جمعه ها
❣ @Mattla_eshgh
در این کانال بیش از 600 ویدیو اسپانیایی بارگذاری کردیم
فقط مشکل نشر داریم
Youtube:
https://www.youtube.com/c/SheijQomi
اگر عزیزی میتواند کمک کند
این تنها کانال منبر و روضه به زبان اسپانیایی برای بیش از 600میلیون مخاطب هست
از طریق این سه تا سایت می توانید لطف کنید و با صرف تنها یک ربع وقت در نشر «معارف حسینی» شریک شوید
✔️ ViewGrip : https://funtor.com/go/viewgrip/
✔️ YTMonster : https://funtor.com/go/ytmonster/
✔️ Sharree : https://funtor.com/go/sharee/
لینک سخنرانی های اسپانیایی جهت نشر:
https://www.youtube.com/c/SheijQomi
با تشکر از لطف شما
شیخ قمی
#SheijQomi
——
Sheij Qomi
Teólogo Musulmán Iraní
Whatsap: +989383676609
Telegram: https://t.me/SheijQomi
Youtube:https://www.youtube.com/c/SheijQomi
Instagram: #drsheijqomi
Charlas MP3: https://www.ivoox.com/podcast-charlas-del-sheij-qomi_sq_f1176942_1.html
مطلع عشق
🌸خدایا درهای مهربانیت را🌸 🌱به روی دوستانم بگشا و 🌱 🌸شادی،تندرستی و آرامش🌸 🌱را برای همه آنها مقرر کن🌱
پستهای چهارشنبه(حجاب وعفاف)👆
روز پنجشنبه (امام زمان (عج) و ظهور👇
✹﷽✹
پشتـ دیوار بلنـدزندگے
مانده ایم چشم انتظاریڪ خبر
یڪ #انا_المهـدے بگو یابن الحسن....
ما همچنان منتظریم ..
✨اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجـ✨
❣ @Mattla_eshgh
🔴مذاکره یعنی موفقیت #فشار_حداکثری !
*نکاتی درباره #درس_خارجه دیروز رهبری
🔺مقام معظم رهبری روز گذشته در ابتدای جلسه ی درس خارج خود، بیانات مهمی درباره مسائل اصلی کشور عنوان کردند.
🔹با توجه به جوسازی هایی که در این مدت با سخنان چندپهلوی آمریکایی ها درباره #مذاکره_مجدد و نیز اظهارات دوپهلوی برخی مقامات دولت جمهوری اسلامی درباره چگونگی پاسخ به این درخواست آمریکایی ها به وجود آمده بود، و نیز حرف و حدیث های بعضا جدی گرفته شده درباره ملاقات ترامپ و روحانی در نیویورک، برخی دچار سردرگمی شدند که آیا واقعا این ملاقات صورت خواهد گرفت؟ و یا اینکه آیا در صورت ملاقات و مذاکره تحریم ها و فشارها کاهش خواهد یافت؟
🔹مقام معظم رهبری بعد از خروج آمریکا از برجام بارها درباره مذاکره با آمریکا با قاطعیت فرموده بودند «نه مذاکره می کنیم نه جنگ می شود»، «مذاکره با دولت کنونی آمریکا سم مضاعف است»...
🔹اگرچه هر عاقلی تایید می کند که مذاکره با آمریکایی که به هیچ معاهده و قراری پایبند نیست و در دشمنی با جمهوری اسلامی از هیچ اقدامی چشم پوشی نمی کند و اگر تابحال موفق به آسیب جدی به نظام نشده بخاطر مقاومت ملت ایران است؛ اما باز عده ای حتی در سطح مقامات دولتی و رسانه ها سعی می کنند به جامعه القا کنند «مذاکره با آمریکا می تواند به رفع تحریم ها کمک کند و نباید فرصت ملاقات در نیویورک را از دست داد» ...
🔹رهبری این بار در بیاناتشان به نکته ای اشاره فرمودند که می تواند به تمامی این شایبه ها پایان دهد. معظم له مردم و مسئولان را به یک نکته مهم رهنمون دادند و آن اینکه «اگر مذاکره کنیم، فشار حداکثری بیشتر خواهد شد»
🔹شاهد این نکته مهم رهبری که جلوی چشم ملت ایران می باشد، تجربه برجام است. در سال ۹۰ سخت ترین رژیم تحریمی بر علیه ملت ایران آغاز شد. تحریم هایی که تصور می شد سخت تر از آن ها نمی توان به ملتی تحمیل کرد. در سال ۹۲ درست در زمانی که متحدان آمریکا در حال متزلزل شدن در همراهی بودند و بقول اوباما دیوار تحریم ترک خورده بود، جریانی در کشور با اعتبار بخشی به گزینه مذاکره و حل مشکلات از طریق تعامل، روی محاسبات اثر گذاشت و اتفاقات انتخابات ۹۲، آغاز مذاکرات مستقیم با آمریکا در قالب 5+1، توافق ژنو و سپس تصویب برجام رقم خورد. پس از آن نه تنها تحریم ها لغو نشد، بلکه حاکمیت آمریکا به رونمایی از فشار حداکثری رو آورد. چراکه تجربه برجام آنان را به این تحلیل رساند که فشار تحریم، مسئولان جمهوری اسلامی را پای میز مذاکره می کشاند. چه مذاکره ای؟ مذاکره ای که به تعبیر رهبری «یعنی ما یک چیزی بگوییم، شما آن را قبول کنید.»
🔹دلیل این فشارهای حداکثری در این دو سال تحلیلی است که تجربه برجام به آنان داد!
🔹بعد از خروج دولت آمریکا از برجام، اگرچه موضع نهایی جمهوری اسلامی همواره قاطعیت روی عدم مذاکره مجدد بوده؛ اما آنچه آمریکا را به ادامه ی فشار حداکثری ترغیب کرده، پالس های مثبت مذاکره از سوی برخی دولتمردان است. رهبری تلویحا اشاره کردند تنها یک صدایی و یک زبانی در نه گفتن به مذاکره با آمریکا است که می تواند به این وضعیت پایان دهد. در غیر این صورت چنانچه معظم له فرمودند، «اگر دشمنِ ما توانست اثبات کند که فشار حدّاکثری، علاج کار ایران است و روی ایران مؤثّر است، ایران دیگر و هرگز روی آسایش را نخواهد دید؛»
🔻وسوسه های اروپایی در ایجاد این باور که یک ملاقات در نیویورک می تواند مشکلات را حل کند، در راستای به موفقیت رساندن سیاسیت فشار حداکثری ست. این معادله ی ساده می تواند رهایی کشور از فشارها یا در دام افتادن همیشگی آن را دنبال داشته باشد.
📝 #رها_عبداللهی
❣ @Mattla_eshgh
هدایت شده از پویش سواد رسانهای
#فوری_و_مهم
🗒اعلام #حالت_آمادهباش کامل
در صنایع پتروشیمی، نفت و گاز مستقر در ماهشهر، عسلویه و کنگان (استان بوشهر)صادر شد...
❌ناتوانی در مقابل یمن را به پای ما مینویسند ... چنانچه غلطی از انها سر بزند جمهوری اسلامی #تلاویو و #حیفا را با #خاک_یکسان خواهد کرد... و نتها نقطه امن عربستان مکه و مدینه خواهد بود
🔸🔹🔸🔹
☑️ کانال پویش سواد رسانه ای
➡️ @ResanehEDU