📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت صد و نود و هفتم
و من دیگر حوصله ناز و کرشمههای عاشقانه را نداشتم که بیتوجه به آنچه میگفت، شمشیرم را از رو کشیدم: «مجید! من دیگه خسته شدم! به خدا دیگه بُریدم! دیگه نمیتونم تحمل کنم!» نمیفهمید چه اتفاقی افتاده که الهه مهر و مهربانی زندگیاش، اینهمه بد خلق و تنگ حوصله شده که باز هم با دلشورهای که به جانش افتاده بود، پرسید: «چی شده الهه جان؟» و من منتظر همین جمله بودم تا هجوم همه جانبهام را آغاز کنم: «مجید! زنگ زدم تا برای آخرین بار ازت بپرسم که میخوای چی کار کنی؟ من خونوادهام رو ترک نمیکنم، تو چی کار میکنی؟ مذهب اهل سنت رو قبول میکنی یا نه؟» و خدا میداند که این تنها راه مانده پیش پایم بود که تا مرز جدایی دل عاشقش را بلرزانم، بلکه پای اعتقادش هم به لرزه افتاده و برای یکبار هم که شده به مذهب اهل سنت فکر کند، ولی او نمیفهمید من چه میگویم که مات و مبهوتِ حال خرابم، با لحنی گرفته پرسید: «یه دفعه چی شده الهه جان؟ تو که اینجوری نبودی...» و نمیدانست بر دل من چه گذشته که اینهمه سخت و سنگ شده که گریه امانم را بُرید و با بیقراری ضجه زدم: «تو اصلاً میدونی چی به سرِ من اومده؟!!! اصلاً از حال من خبر داری؟!!! میدونی من دارم تو این خونه چی می کشم؟!!! خبر داری اون شبی که از این خونه رفتی، بابا چقدر من رو کتک زد؟!!! خبر داری که تو این مدت من تو این خونه زندانی شدم؟!!! میدونی که بابا همه درها رو قفل کرده؟!!! اصلاً خبر داری که بابا هر روز چقدر با من دعوا میکنه و تهدیدم میکنه که باید از تو طلاق بگیرم؟!!!» و دیگر چیزی برای از دست دادن نداشتم که در برابر سکوت مظلومانهاش که از داغ غصه آتش گرفته و زیر تازیانه زخم زبانهایم به خون نشسته بود، تیر خلاصم را زدم: «میدونی بابا منو مجبور کرد که برم تقاضای طلاق بدم؟!!! میدونی دیروز احضاریه دادگاه اومد درِ خونه؟!!! خبر داری هفته بعد باید بیای دادگاه برای طلاق؟!!!» گوشم به قدری از هجوم گریههایم پُر شده بود که دیگر نمیفهمیدم با رعشهای که به صدای مردانهاش افتاده، چه میگوید که نه تنها قلبش که همه وجودش از دنیایی که بر سرش خراب کرده بودم، به لرزه افتاده و من فقط میخواستم زندگیام را از این منجلاب بیرون بکشم و راهی جز تسنن مجید به ذهنم نمیرسید که میان هق هق گریه، با همه ناامیدی و ناتوانی، با عزیز دلم اتمامِ حجت کردم: «مجید! یا سُنی میشی و برمیگردی یا ازت طلاق میگیرم...» و گوشی را قطع کردم که از شدت گریه نفسم بند آمده و حالم به قدری بَد شده بود که همانجا روی تخت افتادم. حالا مجید لحظهای دست بردار نبود و از تماسهای پیدرپیاش، گوشی بین انگشتانم مدام میلرزید و من دیگر توانی برای حرف زدن نداشتم که گوشی را خاموش کردم تا دیگر اسم مجید را هم روی صفحه موبایل نبینم که حتی از نام زیبایش خجالت میکشیدم. روی تخت از سر درد و کمر درد به خودم میپیچدم و با صدای بلند ناله میزدم. بعد از یک روز که حتی یک قطره آب از گلویم پایین نرفته بود، آنچنان حالت تهوعی گرفته بودم که احساس میکردم فاصلهای با مرگ ندارم. بند به بند بدنم میلرزید، تا سر انگشتانم از درد ضعف میرفت و خدا میداند که اگر بخاطر حوریه معصوم و نازنینم نبود، دلم میخواست چشمانم را ببندم و دیگر باز نکنم و باز به خاطر گل روی دختر عزیزم، به زندگی دل بسته بودم. میتوانستم با تمام وجود مادریام احساس کنم که با این همه غم و غصه چه ظلمی به کودکم میکنم و دست خودم نبود که همه زندگیام به مویی وصل بود. نمیدانستم تهدید عاشقانهام با دل مجید چه کرده که کارش را در پالایشگاه رها کرده و راهی بندر شده، یا برای همیشه از خیر عشق الههاش میگذرد که صدای پدر بند دلم را پاره کرد. قفل در را باز کرده و صدایش را از اتاق پذیرایی میشنیدم که به نام صدایم میکرد: «الهه؟ کجایی الهه؟» وحشتزده گوشی را زیر بالشت پنهان کردم و تا خواستم با بدن سنگینم از جا بلند شوم، به اتاق خواب رسیده بود. در دستش یک پاکت کمپوت آناناس بود و با مهربانی پُر زرق و برقی که صورت پیرش را پوشانده بود، حالم را پرسید. با دستپاچگی اشکهایم را پاک کردم و همانطور که روی تخت مینشستم، با صدایی بُریده پاسخ احوالپرسیاش را دادم که روی صندلی کنار اتاق نشست و با خوشرویی بیسابقهای شروع کرد: «اومدم بهت یه سری بزنم، حالت رو بپرسم!» باورم نمیشد از زبان تلخ و تند پدرم چه میشنوم که به چشمانم دقیق شد و پرسید: «چرا گریه میکنی؟» کمی خودم را جمع و جور کردم و خواستم پاسخی سرِ هم کنم که سری تکان داد و گفت: «میدونم، این مدت خیلی اذیت شدی!» سپس برق شادی در چشمانش دوید و با ذوقی کودکانه مژدگانی داد: «ولی دیگه تموم شد! از این به بعد همه چی رو به راه میشه! زندگی بهت رو کرده!»
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
مطلع عشق
┄┅─✵💝✵─┅┄ بنام و با توکل به اسم اعظمت میگشاییم دفتر امروزمان را ان شاالله در پایان روز مُهر تایید ب
پستهای دوشنبه(حجاب وعفاف)👆
روز سه شنبه (امام زمان (عج) و ظهور👇
اللّهُم إِنی اُجَدِّدُ لَهُ
فی صَبيحَةِ يَومی هذا..
و ما هر روز صبح
بیتاب اين مَعیتیم
و به عشقِ تجديدِ بيعت با شما،
بيدار ميشویم.
#اللهمعجللولیکالفرج
❣ @Mattla_eshgh
📌 #دعوت بسیار مهم
🖋 اگر شیعیان ما در راه وفای به عهدی که بر دوش دارند، #همدل میشدند، هرگز برکت ملاقات با ما، از آنها به تأخیر نمیافتاد و سعادت دیدار ما به سرعت نصیب آنها میگشت.
"نامهی امام زمان عج به شیخ مفید"
▫️حاج قاسم، همهی جهان منتقم تو خواهند بود... این جمله دل را میلرزاند مگر میشود #سرباز منتقم موعود باشی و همهی جهان برایت سوگوار نشوند...
▪️بغض و کینه این روزها در گلوهایمان رسوب کرده... #همگی دل شکسته ایم و #مضطر از زخمی که بر جانِمان زدند...
▫️قرار و عهدمان این بود که #سرباز باشیم و نه #سربار ... حالا حاج قاسم سلیمانی #سربازی خود را به اثبات تمام دنیا رساند...
▪️این حزن و اشک بر چشمها عادی نیست. این تجلّی حُزن صاحبالزمان در شهادت حاج قاسم سلیمانیست... مگر میشود سرباز برود و فرمانده محزون نباشد؟
▫️بیایید یکبار دیگر پیام حضرت مهدی به شیخ مفید را بخوانیم با بغض چشم، دلی شکسته و نفسی خسته...
▪️اگر شیعیان ما #همدل بودند سعادت دیدار ما به سرعت نصیبشان میشد...
▫️آآآآآآآآه ، حال که این خون، همه ی مردم را #همدل کرده، حیف است برای ظهور منتقم موعود #استغاثه نکنیم و این فرصت را از دست بدهیم...
🔺این جمعیت و این دلهای شکسته جغرافیای #آخرالزمان را به چالش کشیده اند...
🔹 حالا یکی از بهترین اعمال برای ادامه راه حاج قاسم آگاه نمودنِ همهی مردم جهت دعا برای تعجیل فرج در این شب و روزها و آماده نگهداشتن خود برای سربازی در رکاب امام زمان عج است...
▪️این بغض و اشک ها اگر #استغاثه شود، شاید خدا ادامه ی غیبت را بر ما ببخشد...
👌 لطفا تا میتوانید در تمام گروه ها و کانال ها و شبکههای مجازی مختلف و به دوستان، آشنایان و... مردم را دعوت به دعای فراوان برای ظهور کنید و این پیام را ارسال نمایید و #نشر_حداکثری دهید.
#نشر_حداکثری
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
هدایت شده از سنگرشهدا
#فوری
🔴تهدید وحشتناک سرلشکر سلامی
🔺فرمانده کل سپاه: اگر آمریکا اقدام دیگری انجام دهد، جایی که آنجا را دوست دارند و به آن عشق میورزند را به آتش میکشیم
#سپهبد_قاسم_سلیمانی
#انتقام_سخت
@sangarshohada 🏴
هدایت شده از پویش سواد رسانهای
مباحثی پیرامون شهادت سردار سلیمانی.بسطامی.mp3
16.13M
💢 سخنرانی کوتاه #امین_بسطامی
📌 موضوع: مباحثی پیرامون #شهادت_سردار_سلیمانی
🗓 تاریخ: ۱۳ دی ۹۸ مسجد ولیعصر کرج
❌ دارند #نخبه_کشی میکنند در داخل رهبری و در خارج استراتژیست ها
❌ از سلیمانی گرای دقیق داشتند منافقان فعال شدند ...
❌ شهادت سردار سلیمانی قطعه ای از پازل آبان ۹۸ بود هدفشان انقلاب است ...
🔸🔹🔸🔹
☑️ کانال پویش سواد رسانه ای
➡️ @ResanehEDU
🔺 #تکنیک_عادی_سازی
🔻 #تکنیک_تنش_زدایی
💢 میگویند انتقام سخت را با معجزه حضور گرفتند این تکنیک در رسانه #تنش_زدایی ذهن مخاطب نام دارد یعنی به گونه ای رسانه ها تداعی میکنند که ما انتقاممان را گرفتیم این همان عادی سازی است که از الان در حال اجراست و اگر جلوی آن گرفته نشود تا روزهای آینده رسانه ها به صورت خزنده از مذاکرات میگویند ...
🔶 این روش چون در ظاهر موافق حرکت جمعی مردم است تکنیک، در پس آن درک نمیشود بنابراین مخالفتی با آن نمیشود...
🔴 بدانید مردم آمدند اعلام آمادگی برای انتقام کنند این انتقام نبود تروریست های رسانه ای عزیز...
❣ @Mattla_eshgh
هدایت شده از سنگرشهدا
#کاروان_عشاق
🔸️ خبر رسیده آنها که زرنگ بودند با حاج قاسم پر کشیدن و رفتند😭
🔸️گویا حاج قاسم دلش نیامد کاروان عروجش به بهشت کم تعداد باشد😭
😭 ایکاش من هم امروز کرمان بودم و با کاروان #سردار_دلها میرفتم😭😭
#مراد_و_مرید
🔹️ سردار دلها نیز به تبعیت از مرادش امام راحل در هنگام عروجش تعدادی از عشاق و حواریونش را گلچین کرد و به بهشت برد😭
"خوشا آن گل که گلچینش تو باشی"
"خوشا آن دل که محبوبش تو باشی"
@sangarshohada 🏴
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
6.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ 🎬 #استاد_شجاعی
أَذِلَّةٍ عَلَي الْمُؤْمِنينَ، أَعِزَّةٍ عَلَي الْکافِرينَ
فروتن در برابر مؤمنان، و غیور دربرابر دشمن💪
#حاج_قاسم ، برای دشمن خطرناک بود!
و همین اندازه، در میان مردم، محبوب!
🛑 تو هم میتوانی... اگر ؛
@ostad_shojae
هدایت شده از سنگرشهدا
🔴فوری
سردار دلها لحظاتی پیش به خاک سپرده شد. شماره معکوس برای آمریکایی ها و صهیونیست ها شروع شد. تمام نقاط کره زمین هدف ماست و این واقعیت بزودی مشخص خواهد شد.
#انتقام_سخت
#hard_revenge
@sangarshohada 🏴