مطلع عشق
این داستانو👆 الان ، اتفاقی ، یه قسمتاییشو خوندم خیلی دلم گرفت و پراز غصه شد😭 هستن ادمهایی که ت
یادتونه قبلا درباره انسانهای جهان صحبت کردم 👆
زبان اسپانیایی دومین زبان توجهانه که اکثریت مردم باهاش صحبت میکنن
یاد گرفتنشم راحته
نمیخوای واسه تبلیغ اسلام کاری کنی؟!
اینهمه امکانات کار رو راحت کرده ، فضای مجازی خیلی کاررو راحت کرده
یه یا علی بگو و شروع کن
اموزش زبان اسپانیایی ، حضوری و غیرحضوری (بصورت مجازی)
با قیمت بسیاربسیار کم
منتظر پیامتون هستم😊
@ad_helma2015
🌺 ثبتنام دوره #آموزش_زبان_اسپانیایی 🌺
با همکاری مرکز زبان حوزه علمیه امام کاظم علیه السلام تحت اشراف آیت الله مکارم شیرازی دامت برکاته (دوره غیرحضوری)
اطلاعات تکمیلی ارسال 1 در ایتا به آی دی ⏬
@ad_helma2015
#غیرحضوری سراسرکشور
#حضوری قم/تهران/مشهد/کاشان
مطلع عشق
📝 #صبح_بخیر_مهدوی ❤️ طلوع خورشید ملاک صبح بودن نیست؛ خورشید من از پشت پلکهای تو طلوع میکند. 🖼 #پرو
پستهای روز شنبه(امام زمان (عج) و ظهور)👆
روز یکشنبه(خانواده وازدواج)👇
┄┅─✵💝✵─┅┄
الهی...
تو را سپاس میگويم
از اينکه دوباره خورشيد مهرت
از پشت پرده ی
تاريکی و ظلمت طلوع کرد
و جلوه ی صبح را
بر دنيای کائنات گستراند
" سلام صبح عالیتان متعالی "
❣ @Mattla_eshgh
┄┅─✵💝✵─┅┄
#خانواده_ی_شاد ۵۳
✴️توجه به آقای خونه
همسرتان آمــد!
👈به احترامش برخیزید، خصوصا مقابل بچه ها...
👈و اگر مشغول کاری هستید؛
رهایش کنید،
و با گفتن "خسته نباشید" به کارتان ادامه دهید.
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
🌺 ثبتنام دوره #آموزش_زبان_اسپانیایی 🌺 با همکاری مرکز زبان حوزه علمیه امام کاظم علیه السلام تحت ا
لطفا این بنرو تو گروههای که عضوین ارسال کنین
درصورت امکان💐💐
دانستنی های #بعد_از_ازدواج
🌹🍃
🔴اموری که خیانت محسوب میشوند اما بعضی زوجین متوجه نیستند :
1️⃣صمیمیت با جنس مخالف :
شاید برایتان سرگرم کننده باشد که با همکاران تان شوخی کنید و سر به سر آنها بگذارید اما این کار می تواند اثرات منفی زیادی را بر رابطه عاطفی تان بگذارد. افراد متأهل حتما باید محدودیت های خود را بشناسند.
2️⃣دردِ دل کردن با جنس مخالف
3️⃣تنها بودن مدام و زیاد با جنس مخالف
4️⃣بد گفتن از شریک زندگی تان :
سعی کنید که به جای تخریب شخصیت، در صحبت هایتان از خوبی های شریک زندگی تان بگویید.
تنها در شرایطی که او واقعا به شما آزار می رساند، می توانید این واقعیت را نه به هر کسی بلکه تنها برای خانواده، دوستان مورد اعتماد یا مشاور بازگو کنید.
5️⃣چت کردن با جنس مخالف :
خیلی ها فکر می کنند که چت کردن با نامزد قبلی، دوست دوران دبیرستان یا حتی غریبه مشکلی ایجاد نخواهد کرد اما این ابتدای راه است، ناگهان به خود می آیید، زمانی که دیگر کاری نه از دست شما و نه هیچکس دیگری ساخته نیست.
6️⃣تلاش برای جلب توجه فردی جز همسرتان :
اگر شما به ظاهرتان اهمیت دهید، آن هم فقط به این علت که توجه فردی جز همسرتان را جلب کنید، خیانت کرده اید و بهتر ست که هر چه زودتر انگیزه خود را نسبت به این موضوع تغییر دهید.
7️⃣ اولویت قرار دادن دیگران :
اگر خبر خوبی شنیده اید یا ایده ای در سر دارید، اگر می خواهید شادی تان را با کسی تقسیم کنید، اجازه دهید که همسرتان اولین فردی باشد که از شما و اتفاقات زندگی تان باخبر می شود..
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
#انچه_مجردان_باید_بدانند
#هفت_نکته_کلیدی_در_انتخاب_همسر
۱.انتخاب خویش،قبل از انتخاب همسر
#قسمت_اول
#مشکل اصلی خیلی از دختر خانم ها و آقا پسر ها آن است که قبل از #انتخاب همسر خودشان انتخاب نکردند انتخاب خویش یعنی #انتخاب هدف زندگی یعنی #انتخاب مسیر زندگی انتخاب آنچه بهانه نفس کشیدن ماست .
🔹چه #پسر چه دختر باید کسی را برای زندگی انتخاب کند که در زندگی به دنبال همان چیزی بگردد که #خودش به دنبال آن می گردد؛ در زندگی چیزهایی برای این باشد که برای #خودش مهم اهمیت دارد.
یعنی #هدف از زندگی چیست؟
🔸هدف زندگی آن چیزی است که زندگی انسان را #تفسیر و مدیریت میکند.
«تفسیر میکند» یعنی اینکه #انسان به امید داشتن یا به دست آوردن آن زندگی میکند. #مدیریت میکند» یعنی اینکه برنامه های زندگی خود را به گونه ای می چیند که به آن برسد و آن را دارد از دست ندهد.
ادامه دارد....
❣ @Mattla_eshgh
#قابل_توجه_آقایان_بی_حوصله
📛عواقب بد تنبیه و توهین به زن
❌اگر چنانچه مردی همسرش را دانسته یا نادانسته تنبیه نماید، این حرکت غیرانسانی او عواقب بسیار وخیم جسمی، روحی، روانی، اخلاقی، اجتماعی و...خواهد داشت که بطور خلاصه عبارتند از:
♨️ـ علاوه بر صدمات جسمی که دیه دارد ، رنج و تحقیر به دنبال می آورد.
♨️ـ سبب ترس و جُبن می شود.
♨️ـ افسردگی و بیماری عصبی ایجاد می کند.
♨️ـ او را لجباز می کند.
♨️ـ او را گوشه گیر و منزوی می کند و باعث کند ذهنی وی می شود.
♨️ـ زن را بی اراده کرده و او را نسبت به همسر و اطرافیان و آشنایان بی تفاوت می سازد.
♨️ـ حسّ کنجکاوی و ابتکار عمل و خلاقیت و اعتماد به نفس را در زن از بین می برد.
♨️ـ زن را کینه توز می کند.
♨️ـ زن را دچار یأس و حرمان می کند.
♨️ـ به او می آموزد که هر وقت خشمگین شدی، شرارت و داد و فریاد کن.
♨️ـ زن را در میان دوستان و آشنایان گرفتار عقده حقارت و کمبود مهر و محبت می کند.
♨️ـ استرس و اضطراب دائم را در زن دامن می زند.
♨️ـ سرپیچی و نافرمانی از شوهر را در زن شدت می دهد.
♨️ـ در زن ایجاد تنفر می کند و او را عبوس بار می آورد و شادی ها را در او سرکوب می کند.
♨️ـ زن را به دشمنی با شوهر و خانواده ی او وا می دارد.
♨️ـ شهامت و بالندگی و پویایی را از او می گیرد.
و
♨️او را پرخاشگر می کند و نهایتاً به سلامت روحی و جسمی زن ضربه می زند و زندگی مشترک آنها را ویران و متلاشی می نماید.
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
#عاشق_بمانیم ۴۴
قبل از فعالیت های معنوی👇
اول؛ اعضای خانواده تون رو از محبت سیراب کنید.
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
✍️ #دمشق_شهر_عشق #قسمت بیست و سوم 💠 صورت #خونی و گلوی پاره سعد یک لحظه از برابر چشمانم کنار نمیرف
✍️ #دمشق_شهر_عشق
#قسمت بیست و چهارم
💠 از اینکه با کلماتش رهایم کرد، قلب نگاهم شکست و این قطره اشک نه از وحشت جسد سعد و نه از درد پهلو که از احساس غریب دلتنگی او بود و نشد پنهانش کنم که بیاراده اعتراف کردم :«من #ایران جایی رو ندارم!»
نفهمید دلم میخواهد پیشش بمانم که خیره نگاهم کرد و ناباورانه پرسید :«خونوادهتون چی؟» محرومیت از محبت پدر و مادر و برادر روی شیشه احساسم ناخن میکشید و خجالت میکشیدم بگویم به هوای همین همسر از همه خانوادهام بریدم که پشت پرده اشک پنهان شدم و او نگفته حرفم را شنید و #مردانه پناهم داد :«تا هر وقت خواستید اینجا بمونید!»
💠 انگار از نگاهم نغمه احساسم را شنیده بود، با چشمانش روی زمین دنبال جوابی میگشت و اینهمه #احساسم در دلش جا نمیشد که قطرهای از لبهایش چکید :«فعلاً خودم مراقبتونم، بعدش هر طور شما بخواید.»
و همین مدت فرصت فراخی به دلم داده بود تا هر آنچه از سعد زخم خورده بودم از #محبت مصطفی و مادرش مرهم بگیرم که در خنکای خانه آرامشان دردهای دلم کمتر میشد و قلبم به حمایت مصطفی گرمتر.
💠 در همصحبتی با مادرش لهجه #عربیام هر روز بهتر میشد و او به رخم نمیکشید به هوای حضور من و به دستور مصطفی، چقدر اوضاع زندگیاش به هم ریخته که دیگر هیچکدام از اقوامشان حق ورود به این خانه را نداشتند و هر کدام را به بهانهای رد میکرد مبادا کسی از حضور این دختر #شیعه ایرانی باخبر شود.
مصطفی روزها در مغازه پارچه فروشی و شبها به همراه سیدحسن و دیگر جوانان شیعه و #سُنی در محافظت از حرم #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) بود و معمولاً وقتی به خانه میرسید، ما خوابیده بودیم و فرصت دیدارمان تنها هنگام #نماز صبح بود.
💠 لحظاتی که من با چشمانی خواب از اتاق برای #وضو بیرون میرفتم و چشمان مصطفی خمار از خستگی به رویم سلام میکرد و لحن گرم کلامش برایم عادی نمیشد که هر سحر دست دلم میلرزید و خواب از سرم میپرید.
مادرش به هوای زانو درد معمولاً از خانه بیرون نمیرفت و هر هفته دست به کار میشد تا با پارچه جدیدی برایم پیراهنی چیندار و بلند بدوزد و هر بار با خنده دست مصطفی را رو میکرد :«دیشب این پارچه رو از مغازه اورد که برات لباس بدوزم، میگه چون خودت از خونه بیرون نمیری، یه وقت احساس غریبی نکنی! ولی چون خجالت میکشید گفت بهت نگم اون اورده!»
💠 رنگهای انتخابیاش همه یاسی و سرخابی و صورتی با گلهای ریز سفید بود و هر سحری که میدید پارچه پیشکشیاش را پوشیدهام کمتر نگاهم میکرد و از سرخی گوش و گونههایش #خجالت میچکید.
پس از حدود سه ماه دیگر درد پهلویم فروکش کرده و در آخرین عکسی که گرفتیم خبری از شکستگی نبود و میدانستم باید زحمتم را کم کنم که یک روز پس از نماز صبح، کنج اتاق نشیمن به انتظار پایان نمازش چمباته زدم.
💠 سحر #زمستانی سردی بود و من بیشتر از حس سرد رفتن از این خانه یخ کرده بودم که روی پیراهن بلندم، ژاکتی سفید پوشیده و از پشت، قامت بلندش را میپاییدم تا نمازش تمام شد و ظاهراً حضورم را حس کرده بود که بلافاصله به سمتم چرخید و پرسید :«چیزی شده خواهرم؟»
انقدر با گوشه شالم بازی کرده بودم که زیر انگشتانم فِر خورده و نمیدانستم از کجا بگویم که خودش پیشنهاد داد :«چیزی لازم دارید امروز براتون بگیرم؟»
💠 صدای تلاوت #قرآن مادرش از اتاق کناری به جانم آرامش میداد و نگاه او دوباره دلم را به هم ریخته بود که بغضم را فرو خوردم و یک جمله گفتم :«من پول ندارم بلیط #تهران بگیرم.»
سرم پایین بود و ندیدم قلب چشمانش به تپش افتاده و کودکانه ادعا کردم :«البته برسم #ایران، پس میدم!» که سکوت محضش سرم را بالا آورد و دیدم سر به زیر با سرانگشتانش بازی میکند.
هنوز خیسی آب وضو به ریشه موهایش روی پیشانی مانده و حرفی برای گفتن نمانده بود که از جا بلند شد. دلم بیتاب پاسخش پَرپَر میزد و او در سکوت، #سجادهاش را پیچید و بیهیچ حرفی از اتاق بیرون رفت.
اینهمه اضطراب در قلبم جا نمیشد که پشت سرش دویدم و از پنجره دیدم دست به کمر دور حوض حیاط میچرخد و ترسیدم مرا ببیند که دستپاچه عقب کشیدم.
پشتم به دیوار اتاق مانده و آرزو میکردم برگردد و بگوید باید بمانم که در را به رویم گشود. انگار دنبال چشمانم میگشت که در همان پاشنه در، نگاهمان به هم گره خورد و بیآنکه حرفی بزند از نقش نگاهش دلم لرزید.
از چوبلباسی کنار در کاپشنش را پایین کشید و در همین چند لحظه حساب همه چیز را کرده بود که شمرده پاسخ داد :«عصر آماده باشید، میام دنبالتون بریم فرودگاه #دمشق. برا شب بلیط میگیرم.»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc