eitaa logo
مطلع عشق
276 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
مطلع عشق
چیک چیک...عشق قسمت ۱۳۷ نمیشه به تفکرات یکی نیشخند بزنی و خیلی سریع شعار های یکی دیگه رو بپذیری ، ب
...عشق ۱۳۸ تغییراتم در حدی بود که یه شب احسان صداش در اومد داشتیم فیلم می دیدیم ، من برای بابا میوه پوست می کندم وقتی بشقاب رو دادم بهش یهو احسان گفت : _چته الهام ؟ چرا اینجوری شدی تو ؟ یه تیکه سیب گذاشتم دهنم و گفتم : -هوم ؟ با منی ؟ چجوری ؟ _ما رو دور نزن آبجی بزرگه ! تا همین یه ماه پیش به ما محل نمیذاشتی درست و حسابی یه لیوان آب دست ِ کسی نمی دادی ، حالا چی شده از وقتی رفتی سر کار جدید همه چی پشت و رو شده ؟ مهربون شدی ، مثل آدمیزاد خواهری می کنی ! _ من همیشه مهربون و ماه بودم تو چشمات مشکل داشته از بچگی هم هر چی مامان می بردت سنجش بینایی دکترا ازت قطع امید می کردن ! نیم خیز شد و گفت : _یادت رفته اولین دیکته ی عمرتو از چپ به راست نوشتی ؟ حالا منو مسخره می کنی؟ مامان به احسان گفت : _وا مادر ! تو از کجا می دونی ؟ الهام که از تو بزرگتره احسان سرش رو با دست خارید و گفت : _چیزه ، خوب از تو دفتر خاطراتش خوندم با جیغ گفتم : _چـــی ؟! تو الان چی گفتی کله پوک ؟ _چه صدای جیغی داریا ، حالا انگار چی شده ! دفتر خاطراتتو خوندم خیلی بامزه بود دمت گرم ، فقط کاش یکم خوش خط تر بودی ، چشمام در اومد _تو بیخود کردی ! بلا گرفته ، ایشالا که چشمات بازم چپ بشه با دست کوبید روی پاش و گفت : _به خشکی شانس ! تازه داشتم بهت امیدوار می شدم ، نگو تو همون الی وحشیه خودمونی دیگه نتونستم بدون عکس العمل باشم . دمپاییم رو درآوردم و با یه نشونه گیری خیلی سریع کوبیدم به مخش ! خلاصه درسته که بقیه چیزی نمی گفتن اما برق رضایتی که توی چشمشون بود بهم نشون می داد که از کار و مدل زندگی کردنه جدیدم راضی هستند مخصوصا مامان ! یه شب قبل از خواب رفتم سراغ کمدم و چادری رو که مادرجون برام سوغاتی آورده بود پیدا کردم . با ذوق بوش کردم ، بوی عطر و گلاب مادرجون رو می داد . رفتم جلوی آینه و انداختمش روی سرم درسته که بعضی وقتها مثال برای زیارت یا محرم ها چادر سرم می کردم اما اون ها از روی عادت بود این دفعه فرق داشت ‌❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق قسمت ۱۳۹ می خواستم بدون اجبار مامان یا هر کس دیگه ای این کارو بکنم. همیشه فقط ساده اش رو سرم می کردم ایندفعه خیلی بامزه تر شده بودم . مخصوصا که مدل عربیش به صورته گردم خیلی می اومد . نفس عمیقی کشیدم و به خودم گفتم : _الهام خانوم اول مثل آدم تصمیمتو بگیر بعد بهش عمل کن ! یادت باشه تو قراره دیگه عجول نباشی و با آرامش و عاقبت اندیشی پیش بری یعنی پشیمون نمی شم ؟ می تونم همیشه دوستش داشته باشم ؟ گرچه با چیزایی که این مدت خونده بودم و همه ذهنیات مثبتی که حالا به چادر داشتم تقریبا خوشحال بودم از تصمیم جدیدم اما خوب بازم می ترسیدم از اینکه یه وقت باعث نا امیدیِ خودم بشم ! تصمیم گرفتم برم پیش مامان و باهاش مشورت کنم ، رفتم کنارش نشستم داشت مجله می خوند _مامان یه سوال بپرسم؟ _بپرس عزیزم _میگم ... اگر آدم بخواد یه کاری کنه یعنی یه تغییری توی زندگیش بده چیزه خوبیه ؟ _خوب بستگی به نوع تغییرش داره ،شاید خوب باشه شایدم بد من که علم غیب ندارم مادر پاهامو جمع کردم روی مبل و دست به سینه نشستم ، دوباره گفتم: _خوبه فکر کنم مشکوک نگاهم کرد و پرسید : _چیه وروجک ؟ باز چه نقشه ای ریختی اینجوری شده قیافت ؟! خندم گرفت .. همیشه زودتر از اینکه چیزی بگم خودش می فهمید _مامان راستش چند وقتی هست که دلم می خواد مثل ساناز و سپیده چادر سرم کنم اما می ترسم _از چی می ترسی ؟ مگه چادر ترس داره ؟! _نه ! از خودم می ترسم ، خوب آخه شاید بعد از یه مدت دیگه دلم نخواد یا خسته بشم مجله ی توی دستش رو بست و گفت : _چی شده که تو تصمیم گرفتی به قول خودت خودجوش چادر سر کنی ؟ این مهمه _خوب دوست دارم امتحان کنم شاید همیشگی شد _الهام جان هیچ چیزی رو توی زندگی سخت نگیر ،اگر یه فکری کردی و دیدی خوبه از هر نظر و ممکنه برات مفید باشه یعنی خوبیش بیشتر از بدیشه پس بهش عمل کن چادری شدن عیب نیست که ازش بترسی حتی اگر موقتی باشه به هر حال یه جرقه لازمه تا آدم به یه جایی برسه میدونی که من هیچ وقت مجبورت نکردم به کاری که دوست نداری ولی حالا که خودت میگی یعنی ارادیه مطمئنم پشیمون نمیشی چون تو الان دیگه یه دختر عاقل و بالغی منم خیالم راحته که هر تصمیمی بگیره دخترم از روی منطقه نه هوا و هوس چند روزه . ‌❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق قسمت۱۴۰ خوشحال شدم که مامان انقدر بهم اعتماد داره ، ولی اگر می دونست چه خبطی کردم چی !؟ لبخندی زدم و بابت راهنماییه واقعا مادرانه اش ازش تشکر کردم با حرفایی که زد تقریبا مصمم شدم ، خوبه که آدم یه پشتوانه داشته باشه ! صبح وقتی با چادر رفتم بیرون از خونه یه حس خوبی داشتم یه چیزی مثل آرامش . خوبیه این مدل چادرها این بود که زیاد دست و پا گیرت نبود کتی تا دیدم خندید و گفت : _مبارکه ، دختر چه تیکه ای شدی با چادر ! فکر کنم نپوشی خطرش کمتره ها _واقعا ؟! _نه بابا شوخی کردم ، یکم جنبه داشته باش ! حالا جدی چی شده حجاب کردی ؟ همونجوری که چادرم رو تا می زدم گفتم : _البته من که نمی تونم مثل تو همیشه محجبه باشم ! اما خوب تو فکر کن دلم خواسته ابرو هاش رو بامزه داد بالا و گفت : _عجب دلیل سفت و محکمی ! منم شونه هامو بالا انداختم و خیلی عادی برای اینکه حرصشو در بیارم گفتم : _کاریه که از دستم بر میاد ! چیزی که برام جالب بود برخورد حسام بود وقتی که اون روز موقع برگشتن نشستم توی ماشینش بر عکس همیشه که با گفتن یه سلام و احوالپرسی سریع حرکت می کرد ایندفعه چند دقیقه زل زد بهم ، جوری که خجالت کشیدم و سرم رو انداختم پایین انگار فهمید معذبم چون سریع با صدایی که پر از بهت و تعجب بود گفت : _قراره بریم زیارت !؟ با دلخوری نگاهش کردم ، حس بدی بهم دست داد از اینکه حتی حسام هم می دونست که چادرم فقط مخصوص زیارته . بدون حرف تکیه دادم به صندلی و خیره شدم به بیرون فکر می کردم حداقل اون یه چیزی میگه اما نگفت و این دلخور ترم کرد ... وقتی رسیدیم با یه اخم گنده در رو باز کردم که پیاده بشم اما همین که پامو گذاشتم بیرون گفت : _خیلی خوشحالم که تاوان یه اشتباه داره یه راه راست و درست میشه آدمی هم که خودش با اراده و اختیار خودش یه تصمیم رو می گیره دیگه نباید از همه توقع تشویق و تمجید داشته باشه جز خدا ولی چون تویی یه جایزه پیش من داری الهام خانوم لبخند قشنگی به مهربونیش زدم و پیاده شدم . راست می گفت انگار واقعا منتظر گرفتن یه جایزه بودم با این سنم ! ‌❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق قسمت ۱۴۱ ساناز بیشتر از همه خوشحال بود و البته اذیتم می کرد و سر به سرم می ذاشت . کلا همه جوره منو خفه می کرد چه در مواقع خوشی چه ناخوشی ... به قول خودش کاری بود که از دستش بر می اومد ساناز: حالا جونه احسان چی شد خانوم شدی ؟ _مرض ! مگه تا حالا خانوم نبودم ؟ بعدم جونه خودت به داداشم چیکار داری ! _تا حالا خانوم بودی عزیزم ولی الان خانوم تر شدی ، بعدم کی از احسان دم دست تر _خوبه منم هی جونه داداشتو بکشم وسط؟ _اَه حالا غیرتی نشو اصلا پسر عمومه دوست دارم هی بگم جون احسان مشکلیه ؟ قبل از اینکه جواب بدم صدای اس ام اس گوشیم بلند شد ، گفتم : _وایسا ببینم کیه دارم برات شماره ناشناس بود نشناختم ، ساناز گفت کیه ؟ _نمیدونم شماره رو نشناختم _خوب چی نوشته ؟ _بذار باز کنم قدیسه شدن مبارکـــ با تعجب به ساناز نگاه کردم _منظورش چیه سانی؟ _ببینم شماره رو ... نمی شناسم _قدیسه یعنی چی ؟! _حالا شاید یکی همینجوری خواسته اذیت کنه یه چیزی گفته _شاید ، اصلا ولش کن ... چی می گفتیم ؟ _الهام ؟ _هوم _هر کی هست می دونه تو چادری شدی ! منظورش از قدیسه هم همینه _ می خوای بپرسم کیه ؟ _آره ! اونم سریع میگه دوباره اس ام اس اومد سریع باز کردم همون شماره بود عزیزم حجاب از قبلم هم قشنگترت کرده ! نشستم روی تخت ، یه حس بدی مثل ترس به دلم چنگ انداخت ، نوشتم شما ؟! ساناز: شاید یکی از بچه های کتابخونه باشه _نه بابا اونجا کسی شماره ی منو نداره ! با دیدن جوابش ترسم بیشتر شد چون نوشته بود یه دلشکسته ی همچنان عاشق داستان هرشب بجز جمعه هااا ‌❣ @Mattla_eshgh
دوستان اگه میتونین ، سوره یس برای گره گشایی مشکل این بزرگواربخونین خداخیرتون بده
https://www.instagram.com/p/CC_p-Tony11/?igshid=18w6s14uh7afn پست جدید گذاشتم پیجم👆 امیدوارم خوشتون بیاد
این سوره برای خونه خیلی مجربه و برای خیلیا جواب داده بگید بخونن انشاالله جواب میگیرن
خداخیرش بده😊❤️
📌 🔹 طاقت اُمّت جدّت به خدا طاق شده / آهِ خونین‌جگران، شعله‌ی آفاق شده 🙏 اللهم عجل لولیک الفرج ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
💠⚜💠⚜💠 ⚠️هیچ کس به من نگفت😔 4⃣2⃣قسمت بیست و چهار 😔هیچ کس به من نگفت: که می‌شود برای سلامتی شما ص
💠⚜💠⚜💠⚜💠 ⚠️هیچ کس به من نگفت😔 5⃣2⃣قسمت بیست و هشتم 😢هیچ کس به من نگفت: که در دوران غیبت کبری، باید از نائبان عام شما، تبعیت کرده و آنها را در امور دینی خویش، مقتدا قرار دهم که فرموده ای👈 «در حوادث جدید که پیش می آید به روایت کنندگان احادیث ما رجوع کنید که حجت ما هستند» ⁉️اما چه فقهائی؟ هر فقیهی که صلاحیت مرجعیت ندارد، بلکه باید مخالف هوای نفس عمل کند، از مولایش☀️ اطاعت محض داشته باشد و در فکر جمع مال و شهرت و مقام نباشد، آری، او باید تبعیت شود که رضایت تو در آن است.🌷 😔هیچ کس به من نگفت و من از همان اوایل تکلیف، بدون تقلید از مرجعی، اعمالم را انجام دادم و حالا باز هم در فکر جبران هستم که گذشته را ببخشی💐 و برای آینده، راهی نورانی جلوی پایم بگسترانی که چه بی نور است راهی که بی حضورت طی شود. 🔹ادامه دارد ... 📘کتاب "هیچکس به من نگفت" ✍نویسنده: حسن محمودی ۲۵ ‌❣ @Mattla_eshgh http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
🔰 این مجتهد ، ایران را از انگلیس پس گرفت، به همین خاطر انگلیس نمی گذارد جوانان ما از او مطلع باشند تصویر ملا علی کنی ، که با تلاشهای ایشان قرارداد ننگین روئیتر ، لغو شد ، اما بسیاری از جوانان کشور ما از این قضیه بی خبر هستند بله جوان عزیز، در طول تاریخ ، بارها و بارها این مجتهدین و مراجع بودند که از کیان و خاک این کشور و مرز و بوم دفاع کردند. ‌❣ @Mattla_eshgh