eitaa logo
مطلع عشق
277 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از همسفران مسیرآرامش
❁•••❋✨🦋﷽🦋✨❋•••❁ 💢راهنمای کانال همسفران مسیرآرامش ✨زیر نظر موسسه تنهامسیر آرامش✨ ✨سلام وعرض ادب، خوشحالیم که در خدمت شما بزرگوار هستیم✨ لطفا از کانال قوانین فرم را تکمیل بفرماییدوبابقیه مدارک برامون ارسال نمایید🔰 ⛔️مطالعه قوانین الزامی است وهیچ عذری قابل قبول نیست دقت کنید❌ آیدی ثبت نام وفرستادن فرم وانتقادات @Tanhamasiri313ezdevaj ✅ لینک کانال قوانین: 👉 http://eitaa.com/joinchat/2382757919C89b5c52963 💌لینک کانال فرمها 👉https://eitaa.com/joinchat/528351277C7fc860bfc5 ✅ توجه کنیدبعد ارسال فرم وگرفتن کد ازطرف ما به همکاران معرفی مراجعه کرده وکدمدنظرتون راپیگیری کنید ⭕️آیدی همکاران: 🕖 هفت صبح الی 🕙 ده صبح 👉 @Yaar_khahad_amad 🕙ده صبح الی 🕐سیزده ظهر 👉 @ 🕐سیزده ظهرالی🕓شانزده بعدازظهر 👉@AFR766 🕒پانزده الی🕕هجده بعدازظهر 👉 @molayy 🕓 شانزده بعدازظهر الی 🕖 نوزده شب 👉 @A_beheshti 🕖 نوزده شب الی🕙بیست ودوشب 👉 @Ya_Aziz_Fatemeh ⭕️ غیر از ساعات معین شده مراجعه نفرمائید. ⭕️ @ezdevaj_t_masiri
هدایت شده از همسفران مسیرآرامش
همسفران عزیز توجه کنید ازاونجایی که بین تنهامسیریها باتوجه به روایات رسمه عید راسه روز جشن میگیرن کانال ماهم به مناسبت این عید بزرگ سه روز رایگان ثبت نام می کنیم فقط خواهشی که دارم دیگه سوال نپرسید فرم میخوام چیکارکنم☺️ زحمت بکشید کانال قوانین رو مطالعه بفرمایید فرم راپرکرده بابقیه مدارک خواسته شده برامون ارسال کنید👇👇👇👇
هدایت شده از همسفران مسیرآرامش
مژده 💥💥💥 مژده 💥💥💥 لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار ✨ یک خبر خوووووب داریم برای شما عزیزان 😌❤️ به مناسبت عید بزرگ شیعیان، عید و علیه‌السلام 💞 می خوایم به مدت سه روز فرم های شما عزیزان رو در کانال قرار بدیم. پس عجله کنید و این فرصت رو از دست ندید. 😍❤️✨ علیه‌السلام 💞 http://eitaa.com/joinchat/800325663C1035767576
دوستان مجرد ، میتونین این کانال ثبت نام کنین 👆👆 این کانال 👌👌 زیر نظر کانال بزرگ تنهامسیر ارامش هست یه فرم داره باید پر کنین ، بمناسبت عیدغدیر سه روز رایگانه ثبت نامش
✅ تفاوت افسردگی در زن و مرد: 🌹➖ زنان به خود سرزنشی گرایش دارند و مردان به سرزنش اطرافیانشان. 🌿➖ زنان احساس غم، بی تفاوتی و بی ارزشی می کنند و مردان احساس خشم و تحریک پذیری دارند. 🍁➖ زنان حالت دلواپسی و ترس دارند و مردان بدبین و گارد گرفته می شوند. 🌷➖ زنان از هر درگیری فاصله می گیرند و مردان درگیری و کشمکش درست می کنند. 🌾➖ زنان در این دوران دوست دارند درباره مسائلشان صحبت کنند در حالی که اکثر مردان صحبت درباره افسردگی شان را ضعف می دانند. 🌸➖ اکثر زنان در این دوران برای درمان خود به غذا، روابط دوستانه و روابط عاشقانه روی می آورند، در حالی که عموم مردان با تلویزیون، ورزش و رابطه فیزیکی سعی در فراموش کردن مسئله خود می کنند. ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
چیک چیک...عشق قسمت ۱۹۳ منو کشید تو بغلش و گفت : _صدای نم نم بارون اگر از شب تا صبحم بیاد خوابتُ
...عشق ۱۹۴ من کی به این حس رسیدم که حتی خودمم نفهمیدم !؟ از یه هفته ای که وقت داشتیم برای فکر کردن فقط یک روز مونده بود ! حتی مامان و بابا هم بهم احترام گذاشته بودند و در حالی که از هر نظر رضایت داشتند بازم خواستند تا فکرام رو بکنم و خودم جواب قطعی رو بدم . توقع داشتم توی این یک هفته حداقل حسام یه پیام بده یا زنگ بزنه اما هیچ خبری ازش نداشتم ، خودش گفت که کلی حرف داره برای گفتن ... حتما توقع داشت من بشینم و حرف هاش رو بعد از بله برون و تموم شدن کار بشنوم ! البته ازش بعید هم نبود ، اما خوب من دوست داشتم طبق گفته مادرجون چیزی رو که ته دلمه بگم و جواب بگیرم ، رک و راست ! می ترسیدم اگر هر حرکتی بکنم پا گذاشته باشم روی غرورم ، ولی از طرفی هم می خواستم مطمئن برم جلو بدون شک و تردید بلاخره حسام هم پسر عمه ام بود ، یه آدم غریبه ناشناس نبود که خوف داشته باشم از اینکه بخوام راز دلم رو بهش بگم ! دو دو تا چهارتاهایی که کردم بلاخره رسید به جایی که پنجشنبه گوشی کتابخونه رو برداشتم و شماره اش رو گرفتم هنوزم چشماتو می پرستمُ بی تو هر لحظه رو درگیر توام تو خیالم دستاتو می گیرمُ بازم احساس میکنم پیش توام چه آهنگ پیشوازی گذاشته بود !!! نذاشت بیشتر گوش بدمُ برداشت _بله ؟ _سلام _سلام ، خوبی ؟ _مرسی ، چشم حاج کاظم روشن ! _دلت روشن ، چی شده مگه ؟ _آهنگ پیشوازتُ میگم خندید و گفت : _مگه چیه آهنگش !؟ _یعنی خودت نشنیدی ؟ _نه بخدا ، دیشب حامد گوشیم گرفت گفت کار دارم ، نگو می خواسته اذیت کنه از حامد بعید نبود ، یکی بود جفت احسان ! ‌❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق قسمت ۱۹۵ _عوضش میکنم _چه خبر ؟ _خبرا که پیش شماست _خبری نیست _امروز تا کی سرکاری ؟ _مثل همیشه ، البته چون پنجشنبه است تا ۱۲ _خوبه ، پس منتظر باش میام دنبالت _چه خبره مگه ؟ _راستش از صبح می خواستم بهت زنگ بزنم اما یه کار واجب پیش اومد نشد میام با هم بریم یه نهار بخوریم دلم داشت غنج می رفتا ولی با تمسخر گفتم : _دستت درد نکنه ، همون یکدفعه که یه قهوه خوردیم بسه ، دیگه ناهار بشه چی میشه !! _از دست تو ! نگران نباش خودم ایندفعه اجازتُ از بزرگترهات می گیرم دختردایی حالا بیام یا هنوزم گیر قهوه ی اوندفعه ای ؟ سعی کردم لحنم معمولی باشه _باشه اگر خودت هماهنگ می کنی من مشکلی ندارم _پس ساعت ۱۲ اونجام _منتظرم _فعلا _خداحافظ گوشی رو قطع کردم ، خندم گرفت ، یکی نیست بگه چه دخترِ پررویی هستیا ... خوبه خودت زنگ زدی پیشنهاد بدی حالا که بیچاره خودش پیش قدم شده ناز می کنی ؟ با زنگی که مامان بهم زد خیالم راحت شد که حسام واقعا هماهنگی کرده و دیگه مشکلی نیست نزدیکای ۱۲ رفتمُ به قول سانی خودم رو از لحاظ چهره آرایی یکم ساختم ... دلم می خواست به جای مقنعه مشکی یه شال قشنگ سرم بود کلی تو آینه دستشویی گیر دادم به قیافه ام ، برای خودمم جالب بود انگار می خواستم کی رو ببینیم ! مگه نه اینکه حسام منو همه مدلی دیده بود ؟ با چادر بی چادر ، با مقنعه با شال ، با لباس خونه خلاصه هر جوری ! حالا بعد از این همه سال برام مهم شده بود که چی سرم باشه چی نباشه ! همین حالت های جدید بود که دوست داشتنی شده بود برام ! ‌❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق قسمت ۱۹۶ وقتی بعد از یک هفته دیدمش تازه فهمیدم چقدر دلتنگش شدم ! نشستم توی ماشین ، بهم لبخند زدیم و سلام کردیم ...بدیش این بود که یه جورایی دیگه مثل قبل باهاش راحت نبودم ترجیح دادم اون سکوت رو بشکنه ، که همین کارم کرد _خسته نباشید _ممنون ، توام همینطور _به نظرت کجا بریم بهتره ؟ شونه ای بالا انداختم و گفتم : _نمی دونم ، برای من فرقی نمی کنه _باشه _تو به مامان زنگ زدی حسام ؟ ماشین رو روشن کرد و راه افتادیم _ نه من به عمه مریم شما زنگ زدم اونم حتما خودش راست و ریستش کرده _آهان _راستی خوب شد گفتی عوضش کردم _چی رو ؟ _آهنگ پیشوازُ دیگه ! اگه بابا یا یکی دیگه زنگ می زد آبروم می رفت ، مگه اینکه دستم به حامد نرسه خنده ام گرفت ، بیچاره حامد ! تا برسیم یکم حرف های معمولی زدیم ، جو بینمون مثل همیشه بود انگار نه انگار که اتفاقی افتاده یا قراره بیفته نمی دونم من زیادی صبور و تو دار بودم یا حسام ! بلاخره ماشین رو کنار یه رستوران بزرگ پارک کرد ، ترمز دستی رو کشید و گفت : _رسیدیم ، پیاده شو محیطش هم قشنگ بود هم متنوع ... وقتی می رفتی تو دست راست میز و صندلی بود و سمت چپ تخت های سنتی _چپ یا راست ؟ با انگشت به تخت ها اشاره کردم و رفتیم همون طرف ... یه جورایی هم نورش آرامش بخش بود هم اینکه دنج تر و خلوت تر بود روی تخت کنار حوض نشستیم ، دقیقا رو به روی هم ! جای ساناز خالی تا این لحظات زیبای رمانتیک رو ببینه واقعا ... کی فکرشُ می کرد ، من ... حسام .. اینجوری .. اینجا !؟ منو رو برداشت ، انگار تا حالا به چشم پسر عمه دیده بودمش نه یه خواستگار ! بخاطر همین زوم کرده بودم روی رفتار و حرکاتش گارسون رو صدا کرد و شروع کرد سفارش دادن ‌❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق قسمت ۱۹۷ _دو پرس چلو کباب نگین دار با دوغ و نوشابه و ترشی و سالاد و مخلفات دستم رو زدم زیر چونه ام و بهش گفتم : _پسر عمه ، یه نظر می پرسیدی بد نبودا _ای بابا ! اصلا یادم رفت توام اینجایی با نگاهی که بهش کردم زد زیر خنده .. _شوخی کردم ، خوب همیشه یا میگی کباب یا جوجه ، گفتم تفاهم داشته باشیم نگین دار بخوریم که هم جوجه داره هم کباب ! از سیاستش خوشم اومد و ابروم رو دادم بالا ... _حرف حساب نداره جواب ! آخ دلم می خواست خفش کنم ! با خیال راحت نشسته بود و غذاشُ می خورد ، اصلا شک داشتم این حسام همون حسام همیشگی باشه جدیدا نه اخمو بود نه جدی ! بیشتر مهربون و خوش خنده شده بود ... حالا تاثیر اتفاقات اخیر بوده یا نه خدا می دونه ! بر عکس اون که همه غذاش رو خورد ، من فقط چند تا قاشق خوردم و دست کشیدم _ پس چرا نمی خوری؟ _سیر شدم -تو که ترشی دوست داری ، خوب با ترشی بخور اشتهات باز میشه _من ترشی مادرجونُ دوست دارم _عجب ! این مادرجونم شماها رو بد عادت کرده ها _کاریه که از دستش بر میاد _الهام یه سوالی ازت بپرسم .. راستشو میگی ؟ _خوب بپرس ، چرا باید دروغ بگم! _نگفتم دروغ میگی ، خواستم که حقیقتش رو بگی _باشه _تو چرا چادری شدی اونم یکدفعه ای ؟ حالا که می دونستم چادری که سرمِ سفارش خودش بوده بیشتر ذوق می کردم از چادری شدنم ! _خوب بهر حال تو زندگیِ هر آدمی ممکنه یه سری شرایط کنار هم قرار بگیره که باعث بشه یه تحولاتی به وجود بیاد _شرایط درونی یا بیرونی ؟ _هر دو تاش ! اما خوب بیشتر درونیه ، می دونی تو هر چقدرم که عوامل بیرونی داشته باشی بازم تا وقتی که خودت نخوای و درونی نباشه هیچ تلاشی برای عوض شدنت نمی کنی دستش رو گذاشت روی نرده های چوبی کنار تخت و پرسید : ادامه دارد ..... ‌❣ @Mattla_eshgh
دست بند میپوشے و انگشتر هاے عقیق وژست هاے خاص طورے ❌•• و بعد باهزاران ادیت ... 📸.. بعدهم کامنت برای بانوان که چه بدکرده ای بانو ...آتش به زندگے دیگران کرده ای؟! چرا چادرے اینستاگرامے شده ای و.. 🔥•• سخنےبگوڪه عمل ڪرده باشے آقا!!! دل میبرے و با ریش و انگشتر هاے مقدس.. آتش به دست!!؟ ڪجاے ڪارے آقا؟! بہ خودت نگاه ڪرده ای؟ خودت عمل کرده سخن میگویی؟! ‌❣ @Mattla_eshgh
🌺 قسمت اول 🎋دو دلیل توجیهی برا یه اشتباه بزرگ🎋 ✍میخاستم داستان تجربه تلخم رو برا شما بگم تا اگر کسی احیانا دچار چنین رابطه هایی هست...راه اشتباه رفته منو تکرار نکنه...من مرضیه هستم...تا سن ۱۸سالگی هیچ رابطه ایی با کسی نداشتم...اهل نماز و روزه و مقید بودم..تا اینکه شرایطی پیش اومد که دیدم تو یه آزمایش بزرگ قرار گرفتم...چشمم رو وا کردم دیدم منی که تو این سن هیچ دوست نامحرمی نداشتم...وارد این دام دوستی با نامحرم شدم...تنها چیزی که منو به ادامه با این دوستی ادامه میداد دو تا دلیل بود...یکی اینکه میگفتیم ما قصدمون ازدواج هست...چه اشکالی داره یه مقدار از هم شناخت پیدا بکنیم... دوم هر دو اهل نماز روزه بودیم ،، اون کمکم میکرد تا نمازام رو به موقع بخونم... 👥این رابطه ۸ سال طول کشید ...۶ سال اول هیچی بینمون نبود اما دو سال آخر به بهانه اینکه ما در آینده قرار مال هم بشیم ...یواش یواش رابطه ما نزدیک تر شد... 🍂من با وجود اینکه میدونستم این رابطه اشتباه هست ولی باز ادامه دادم.. 🍂ملاقات های دیداری بیشتر شد...حتی من قبل از رفتنم و دیدار،، آیت الکرسی میخوندم واز خدا میخاستم که حواسش بهم باشه ،که پا رو فراتر نزارم وهیچ حسی بهش نداشته باشم،،ولی من با وجودی که میدونستم خدا ناراضیه بازم میرفتم😭... اصلا انگار عقلم از کار افتاده بود.. خدا روشکر رابطه ما به رابطه خاصی تبدیل نشد. خدا بهم مهلت داد تا بی آبرو نشم وهمین رابطه محدود هم به درخواست اون پسر بود... بعد از اولین ملاقات و رابطه در حد دست و... کمتر همدیگرو میدیدم که دیگه تکرار نشه ولی وقتی از دوباره همدیگرو میدیدم باز تکرار میشد وهر سری با حرفا و گریه های من، اون پسر بی خیال میشد ولی همونم باعث شد ... 🐾🐾رفته رفته رفته 🐾🐾 👌نماز و روزه اون پسر ترک بشه...همونی که به من یاد آوری میکرد تا نمازم رو اول وقت بخونم همونی که به معنویت من میخاست کمک کنه خودش بی ایمان شده بود من به دلیل وابستگی هر سری با توجیهای واقعا مسخره خودمو راضی میکردم... 👌وابسته شده بودم...ولی وابستگی از نوع منفی که باعث سقوط ایمان و نور معنویت از دل آدمی میشه...