eitaa logo
مطلع عشق
277 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
چیک چیک...عشق قسمت ۲۰۸ _وحشی ! کتفم جا به جا شد _حسام جونِ من حال می کنی چه جوری جنس داغونمونُ بهت انداختیم ؟ می بینی چه بی ادبه !؟ حسام با خنده گفت : _والا اگر یکی اینجوری به پشت من می زد الان نصفش کرده بودم ! احسان : به به ، پس خدا در و تخته رو جور کرده ... سرش رو آورد بین ما دو تا و یواش گفت : _خواستم بگم آبرو هیئتُ نبرید ! نیم ساعت نیست حاجی خطبه خونده اینجوری چشم تو چشم شدین وسط مجلس بابا ما هم غیرت داریما !! استغفراله .... در ضمن حسام خان شما از این به بعد اونی رو نصف کن که زنتُ میزنه نه خودتُ ...آره داداشم واقعا پیش بینی حسام درست از آب در اومد ، یکم که گذشت سانی و سپیده و حامد مثل برچسب چسبیدند به ما و نذاشتند دو کلوم حرف بزنیم ! یه همچین فامیل های فهمیده ای داشتیم ما ! دیگه آخرای شب بود که با کمک هم خونه رو تمییز کردیم و هر کسی دل کند و رفت خونه خودش ، حسام هم خیلی موقر و مودب مثل همیشه خداحافظی کرد و رفت جوری که یخورده شاکی شدم از دستش ! شاید چون زیادی رمان خونده بودم .... انقدر خسته بودم که تا سرم رو گذاشتم روی بالش سریع داشت خوابم می برد ، با صدای اس ام اس چشم هام رو به سختی باز کردم حتما یا سانی بود یا احسان بلا گرفته که می خواست اذیت کنه .... اما با همون چشم های گیج خوابم مطمئن شدم که اسم حسام رو درست دیدم ! سریع نشستم و باز کردم پیام رو ...... ببین پر شده از تو روزگارم به غیر از تو کسی رو دوست ندارم واسه من تو یه عشق بی نظیری به این راحتی از دلم نمیری چقدر این آهنگُ دوست داشتم ، لبخندی زدم و دوباره دراز کشیدم .. هنوز داشتم به این فکر می کردم چه جوابی بدم که نفهمیدم چی شد و کی خوابم برد !! طبق خواسته حسام یکشنبه رو کلا مرخصی گرفتم ، البته کتی کلی اذیتم کرد و بلاخره با کلی ناز کشیدن راضی شد امضا کنه ! ادامه دارد .... ‌❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق قسمت ۲۰۹ جالبیش این بود که من مرخصی گرفتم اما خود حسام نتونست و به همون مرخصی ساعتی راضی شد آخرش ! قرار بود ساعت ۱۱ به بعد بیاد دنبالم ... با خیال راحت تا ۱۰ خوابیدم ، رفتم یه دوش گرفتم و با یه دنیا وسواس بلاخره آماده شدم درسته که کلی مانتو و روسری عوض کردم تا آخر سر یکی رو انتخاب کردم ، اما واقعا برام مهم نبود چون می دونستم که حسام به شخصیت آدم ها بیشتر اهمیت میده تا ظاهرشون ! حاضر شدم و نشستم روی مبل تو سالن ، مامان که می دونست صبحانه نخوردم یه لقمه درست کرد و داد دستم _این چیه ؟ _صبحانه که نخوردی ، یکم الویه از دیشب بود برات درست کردم تا حسام نیومده بخور _نمی خورم مامان ... سیرم _چی خوردی که سیری _هیچی _پس بخور حرف نزن ! نمیذارم بری ها احسان که کلاس نداشت و تازه از خواب بیدار شده بود ، با یه خمیازه 3 متری اومد و نشست کنارم _به به تو چرا خونه ای ؟ مگه سرکار نرفتی ؟ به جای من مامان از تو آشپزخونه جواب داد _نه می خواد با حسام بره بیرون _بیرون چه خبره ؟ _خبره سلامتی ! خوب می خواهند دور بزنند هنوز خواب بودا ، پاش رو انداخت روی پاش و با لحن قلدری گفت : _خوشم باشه ، پس چرا از من اجازه نگرفتند ؟ بهش گفتم : _تو چیکاره ای مگه ؟ _خان داداش تو _خان بودنت تو حلقم ! بذار سنت قانونی بشه بعد اجازه صادر کن _عزیزم از الان یادت باشه که جلوی شوهرت ، منو که برادرتم محترم بدار تا حالا انقدر دقیق فکر نکرده بودم که حسام شوهرمه ! از این حرفش خوشم اومد ، صدای زنگ که بلند شد منم پریدم جلوی آینه احسان آیفون رو جواب داد _جونم .... بیا بالا ... نه هنوز ... آره بیا _کی بود ؟ _الان میفهمی از توی جا کفشی ، پوتین های نیم بوتم رو که یکم پاشنه اش بلند بود برداشتم با شنیدن صدای حسام برگشتم سمتش ادامه دارد ..... ‌❣ @Mattla_eshgh
سلام خوبین؟ عذرخواهی میکنم امروز نتونستم هیچ پستی بذارم ❤️💐
...عشق ۲۱۰ یه کت اسپرت مشکی تنش بود با شلوار جین سورمه ای ، مثل همیشه خوشتیپ بود ! _سلام _سلام خسته نباشید _ممنون ، تو که حاضری ! _آره چطور مگه ؟ _احسان گفت هنوز خوابی ! صدامُ بردم بالا احسانُ صدا زدم ... _تا الان اینجا بودا نمی دونم کجا غیبش زد ، کلا امروز رو دنده ی مردم آزاریِ ، بیا تو _کی خونست ؟ _مامان و احسان مامان اومد و با هم سلام علیک کردن ... بهش گفتم _احسان کو ؟ _دنبال منی ؟ داشت با حوله موهاش رو خشک می کرد ، با تعجب گفتم : _تو چجوری تو یک دقیقه سرتُ شستی !؟ _مگه همه مثل تو هستند که از ساعت ۸ تا حالا جلو آینه ای که چی می خوای با حسام بری بیرون ! مامان که می دونست الان جیغم در میاد سریع گفت : _الهام ، اگر حسام نمیاد تو معطلش نکن مادر دولا شدم زیب کنار کفشم رو ببندم که احسان لنگه اش رو برداشت و گفت : _نگاه کن حسام ، دقیقا ۱۰ سانت پاشنه داره ! اگر تونستی براش یه پاشنه ۲۰ سانتی بخر بلکه یکم هم قدت بشه ! کفش رو از دستش کشیدمُ با جیغ گفتم : _بزنم ده سانتش بره تو حلقت !؟ با ترس نگاهم کرد و به حسام گفت : -ببین سعی کن همیشه براش اسپرت بخری به نفعته _مسخره ! بیچاره حسام چیزی نمی گفت و فقط می خندید ، بهرحال دفعه اولی نبود که این چیزا رو می دید ... احسان یه فلش داد بهم و گفت تو ماشین گوش بدید قشنگه ، با مامان خداحافظی کردیم و رفتیم بیرون تو ماشین که نشستم تازه متوجه شدم لقمه مامان هنوز مونده تو دستم ! _اینو چیکارش کنم ؟ _چی رو ؟ _الویه است میخوری ؟ _خودت چرا نخوردی ؟ ‌❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق قسمت ۲۱۱ _همینجوری _خوب نصفش کن مثلا نصف کردم اما بیشترش رو دادم به حسام و یکمی هم خودم خوردم با دهن پر پرسیدم _کجا میریم ؟ _زشته دختر اینجوری حرف بزنه _چه جوری ؟ _با دهن پر _تو رو خدا شبیه احسان نشو ! با خنده دستش رو گذاشت روی چشمش و گفت : _چشم _چه حرف گوش کن ! _آخه هنوز رو پُله _چی!؟ _خره دیگه !! _حســـام ! _جنبه شوخی داشته باش خوب ، حالا حدس بزن کجا می خوایم بریم _همون رستورانه که اون دفعه رفتیم؟ _نه ! اونجا که تکراری شده _اووم ! پارک ؟ _نه _خوب پس نمی دونم خودت بگو _میریم یه جایی که هم زیارت کنیم ، هم تفریح _دیگه معلومه تو عاشق امامزاده صالحی ! _خوشم میاد شناختت در حد تیم ملیِ زیارت ایندفعه با همیشه فرق داشت ، درسته که دسته جمعی کلی خوش می گذشت بهمون اما خوب دو نفری هم یه مزه دیگه داشت نماز ظهر رو همونجا جماعت خوندیم ، کلی از خدا تشکر کردم که سرنوشتم رو انقدر خوب رقم زد ، کلی هم دعا کردم که همیشه همه چیز خوب بمونه ! تو تمام لحظه هایی که داشتم زیارت می کردم و توی حرم بودم سنگینی یه نگاه رو روی خودم حس می کردم اما هر چی روی اطرافم دقیق می شدم نگاه مشکوکی رو نمی دیدم ! آخرشم بیخیال شدم و رفتم بیرون ‌❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق ۲۱۲ کفش هام رو که پا کردم ، چشمم افتاد به حسام که روی زمین نشسته بود و داشت با یه پسر فقیر حرف می زد .. همیشه کارش همین بود کلی تحویلشون می گرفت ، بهشون پول می داد بعدم به سختی دل می کند و می رفت ! این بارم دقیقا همین کارُ کرد ، من رو که دید با لبخند اومد پیشم و گفت : _زیارت قبول حاج خانوم ! _زیارت شما هم قبول حاج حسام! _ایشالا مکه هم میریم _ایشالا ، دیگه کجا رو مد نظر داری اونوقت ؟ _کربلا چطوره ؟ _خوبه ، دیگه ؟ _سوریه ! _بعدش ؟ _مشهد _لابد بعد دوباره گردِش می کنیم میام همینجا !؟ _باهوشیا _این عشق زیارت رفتنت منو کشته ! خندید و گفت : _حالا شمالم ممکنه نظرمُ جلب کنه ها _تو رو خدا ؟ تنوع فکریت خوبه عجیب ! حسام بیا بریم تو بازارش یه دور بزنیم _بریم تو بازارم همینجوری سر به سرم می گذاشت و مدام لجم رو در می آورد ، اینکه نقطه ضعف و حساسیت هات رو بدونن خیلیم خوب نیست ! داشتیم از جلوی یه جواهر فروشی رد می شدیم که چشمم به حلقه ها خورد و یهو ترمز زدم ... کلی حقله پسندیدیم دو نفری ! _این که خیلی ساده است حسام _خوب اون کناریش چی ؟ _وای اون خیلی سنگینه ! تو چرا تعادل نداری ؟ _اصلا من به نظر تو خیلی احترام میذارم ، هر چی تو بگی خندیدم ، خواستم با انگشت یکی رو نشون بدم که توی شیشه نگاهم خورد به یه زن که انگار مستقیم داشت به من نگاه می کرد ... چند لحظه ای مکث کردم ، گفتم حتما داره به طلاها نگاه می کنه ، اما بعد از چند لحظه مطمئن شدم که هدفش منم نه چیز دیگه ای ! حسام با ذوق گفت : _نگاه کن الهام اون حلقه خیلی قشنگه فکر کنم توام بپسندی ... گوشیم تو جیبم لرزید ، باورم نمی شد ، بعد از اینهمه وقت بازم از اون مزاحم پیام رسیده بود ! البته هیچی ننوشته بود انگار فقط می خواست اعلام حضور کنه یه لحظه شک کردم ، سرم رو آوردم بالا و دوباره به شیشه نگاه کردم اما زنه نبود ، برگشتم و با دقت همه جا رو دیدم ، شاید توهم زده بودم ! حسام که تازه متوجه حواس پرتیم شد ، اومد پیشم و گفت : _چیزی شده ؟ گوشیم رو گذاشتم تو جیبم ، نمی خواستم لحظه های خوبمون رو خراب کنم ... بعدا هم می شد بهش بگم _نه ، بریم _بستنی می خوری ؟ _اگه قیفی باشه آره تمام مدت حواسم به اطراف بود ، یه حسی بهم می گفت بین اون زن و مزاحمِ یه رابطه ای هست دیگه ذوق نداشتم که تو بازار بچرخیم ، بستنی خریدیم و رفتیم تو یه فضای سبز کوچیک که همون نزدیکی ها بود نشستیم ... هنوز شروع به خوردن نکرده بودیم که یکی گفت : _چه لحظه های شیرینی !! با دیدن همون زن که حالا رو به روم وایستاده بود و با پوزخند نگاهمون می کرد دستم رو هوا خشک شد دوباره گفت : _دور دور با فرشته زمینیت خوش می گذره حسام جون!؟ کاملا مشخص بود که همدیگه رو می شناسند ، چون حسام با دیدنش جا خورد .... چند قدمی اومد جلو ، وقتی دیدم حسام چیزی نمیگه خودم گفتم : _شما ؟ زل زد به حسام ... _یه دلشکسته همچنان عاشق ! قلبم داشت می زد بیرون ، از نگاهش به حسام حالم بد شد ، یخ کردم ... چه حرف آشنایی ... عاشق دلشکسته ! دستم لرزید و بستنی افتاد زمین زبونم رو کشیدم رو لبم و گفتم : _این ... این همون مزاحمست حسام ! با نفرت گفت : _ماشالله به هوشت !! ولی خانوم خانوما من مزاحم نیستم ،من مجرمم ... اونم به جرم عاشقی ! بلاخره حسام سکوتش رو شکستُ جواب داد : _روی هر حس بچگانه ای نمیشه اسم عشق گذاشت !
پستهای روز شنبه موضوع : امام زمان (عج) و ظهور👇
📌 ؛ 🌸 سلام به تو ای گل نرگس! سلام به تو که در سیم خاردار گناهانمان اسیری. 🌺 ما را ببخش! که حتی به اندازه‌ی نجات دادن گلی از میان سیم خاردارها تلاش نکرده ایم. چه برسد به تلاش برای رهایی شما از زندان غیبت. 💗 ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
📝🌺📝🌺📝🌺 4️⃣ قسمت چهارم 4- وَ مُنزِلَ التوراةِ وَ الإنجيلِ وَ الزّبُورِ ؛ و ای نازل کننده تورات و ا
📝🌺📝🌺📝🌺 5️⃣ قسمت پنجم 5- وَ رَبِّ الظِّلِ وَ الحَرُورِ ؛ ای پروردگار سایه و آفتاب گرم کلمه « ظل » به معنای سایه و کلمه « حرور » به معنای داغ و سوزان است که خداوند مالک هر دوی آنهاست . او خالق دنیا 🌎 و آخرت ، مالک و پرورش دهنده اضداد و خدای روز و شب است . 👈در سوره فاطر ، آیه ۲۱ آمده است : « وَلَا الظِّلُّ وَلَا الحَرُورُ » و سایه و گرمای آفتاب يکسان نیستند . در این آیه ، مؤمن و کافر به سایه و آفتاب ☀️ تشبیه شده اند که نتیجه این مقایسه و تشبیه آن است که مؤمن از نظر شخصیت و سرنوشت با کافر یکسان نیست . 🌹===================🌹 6- وَ مُنزِلَ القُرآن العَظيمِ ؛ و ای نازل کننده قرآن عظیم خداوند متعال در قرآن به پیامبر می فرماید : « والقرآن العظيم » " حجر آیه 87 " یعنی ما به تو قرآن عظیم داده ایم ، در میان یکصد و چهارده سوره قرآن ، ۲۹ سوره آن با حروف مقطعه شروع می شود ، در ۲۴ مورد بعد از این حروف ، سخن از قرآن و معجزه بودن وعظمت آن است ؛ چنانکه در سوره بقره به دنبال « الم » ، « ذلك الكتاب » آمده و به عظمت قرآن اشاره شده است . امیرالمومنین (ع) میفرماید : 👇 ✅ در قرآن علوم آینده و اخبار گذشته آمده است . دوای دردها و نظم امور در قرآن است . " نهج البلاغه خطبه 158 " ✅ قرآن ، عزتی است که شکست ندارد ❌ و حقی است که خوار نمی شود قران هرگز کهنه نمیشود . " نهج البلاغه خطبه 198 " 🔹ادامه دارد ... ‌❣ @Mattla_eshgh http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc