پی کدوم نخود سیاه بفرستم دلم رو ..
وقتی فقط بهونهی شش گوشهی حسین رو گرفته است ؟
بله عزیزِمن ، غم گاهی کنارت مینشینه و
از تو سوال هایی میپرسه که فقط دانای ِکل میدونه .
یک دیالوگ بود میگفت : باید تظاهر کنی به شاد بودن ،
دیگه از یک جا به بعد یادت میره که داری تظاهر میکنی !
و خب آره ، یادت میره ، ولی وقتی نوارهای مغزی و قلبی ُ
دادن دستت و گفتن [ خانوم ، از دفعه قبل بدترشدی که ] .
خودت هم تعجب میکنی ، زل میزنی توی آینه ُ
با خودت مرور میکنی که [ مگه من حالم خوب نبود ؟ ] .
درسته ، ما جاموندیم ، نطلبید ، نخواست ،
جای اینکه الان یه گوشه از کنج حرم چسبیده
به خنکای سنگای حرمش باشیم ، کنج اتاقیم
و پاهامون و جا دادیم تو اغوشمون و از
دوری و فراق خفه میشیم ، هیچی دردش
بیشتر از این نیست که بدونی حتما نمیری !
بنظرم بلاتکلیفی خیلی بهتره ، چون ته تهش
یه امیدی بهت میگه آقا هنوز معلوم نیست ،
ارباب دلش نمیاد ، آخرش توهم میبره ..
اما یه سریا مثل ما ، که میدونن حتما نه
قطعا نمیرن ، دیگه دلیلی نمیبینن زنده بمونن ،
ما روزامونو اینجوری میگذرونیم !
اما چاره چیه ؟ مارو بطلبه ، یا نطلبه
یه ارباب که بیشتر نداریم ، عاشقشیم ،
جایی نداریم بریم ، تا دم مرگ پشت در
خیمشون میمونیم تا راهمون بدن ..
حالا ، شماکه عزیز دردونه ی ارباب مایین
و طلبیده شدین ، به یاد ما روسیاهاهم
باشین .
آقایامامحسین ؛
چهل روز از غم ِشما گذشت ، شرمندهیم که هرسال داستان ِغم و مصیبت ِحضرت زینب س را میشنویم و هنوز زنده ایم ..