هنوز گریه بر این جویبار کافی نیست
ببار، ابر بهاری، ببار، کافی نیست
چنین که یخ زده تقویم ها اگر هر روز
هزار بار بیاید بهار کافی نیست
به جرم عشق تو بگذار آتشم بزنند
برای کشتن حلاج دار کافی نیست
گل سپیده به دشت سپید میروید
سپیدبختی این روزگار کافی نیست
خودت بخواه که این انتظار سر برسد
دعای این همه چشم انتظار کافی نیست
یه جایی تو قرآن میخونیم:
"اِنّی انَا رَبُّک"
قشنگ خدا در گوشِت داره میگه:
خدات منم، بیخیالِ بقیه
ظاهرم خیلی شاده
میگم،میخندم...
ولی درونم حس میکنم یه دختر کوچولوی خیلی مظلومی نشسته ته یه غار
های های گریه میکنه
نمیدونم چشه نمیتونم کنترلش کنم...