دیدن روی تو در خویش ز من خواب گرفت
آه از آیینه که تصویر تو را قاب گرفت
خواستم نوح شوم، موج غمت غرقم کرد
کشتیام را شب طوفانی گرداب گرفت
در قنوتم ز خدا «عقل» طلب میکردم
«عشق» اما خبر از گوشه محراب گرفت
ـــــــ
داری اَز فِکرِ مَن پُر میشی نَم نَم
فَقَط یادِت نَیاد مٰا دُوریم اَز هَم
نَگو این آسِمُون کِه صٰافه صٰافه
بِزار قَلبِت واسَت رؤیا بِبٰافه...(:!