من" ارگ بم" و خشت به خشتم متلاشی
تو "نقش جهان" هر وجبت ترمه و کاشی
این تاول و تبخال و دهان سوختگی ها
از آه زیاد است ،نه از خوردن آشی
از تنگ پریدیم به امید رهایی
ناکام تقلایی... و بیهوده تلاشی...
یک بار شده برجگرم زخم نکاری ؟
یک بار شده روی لبم بغض نپاشی؟
هر بار دلم رفت و نگاهی به تو کردم
بر گونه ی سرخابی ات افتاد خراشی
از شوق هم آغوشی.... و از حسرت دیدار .....
بایست بمیریم چه باشی.... چه نباشی
وقتی بهشت عـزوجل اختـراع شد
حوا که لب گشود عسل اختراع شد
در چشمهای خستة مردی نگاه کرد
لبخند زد و قنـد بدل اختراع شد
آهی کشید، آه دلش رفت و رفت و رفت
تا هالـهای به دور زحل اختراع شد
حوا بلوچ بود ولی در خلیج فارس
رقصید و در حجاز هبل اختراع شد
آدم نشسته بود ولی واژهای نداشت
نزدیک ظهر بود غــزل اختراع شد
آدم و سعی کرد کمی منضبط شود
مفعول فاعلات فعل اختـراع شد
"یک دست جام باده و یکدست زلف یار"
این گونـه بود ها ! کـه بغل اختراع شد
یک شب میان شهـر خرامیـد و عطسـه زد
فرداش .... پنج دی .... و گسل اختراع شد!