صدای تو مغزمم مثل من تنهاست
ولی وقتی من کنارشم وقتی اون کنارمه دیگه تنها نیستیم:)))
نامه از یک دیوانه در دارالمجانین:
+اینا به من قرص میدن تا صداهای مغزم خاموش بشن
ولی اینا نمیفهمن اون صدای تو مغزم همه چیمه:)
یکی از غمگین ترین جمله هایی که شنیدم:
_یه روز من دیگه تو این خونه نیستم
و از این خونه میرم
نه لباسامو جمع کردم،نه چمدون بستم؛
لباسام مثل همیشه تو اتاقم ریخته
کتابام رو میزم ولوئه
تختم نامرتبه
عجیب نیست مامان؟
همچیز مُرتبه ولی من نیستم...
اره من تبدیل به ستاره شدم...
نام کتاب: پرواز با پاراموتور را دوست دارم
اثر:علی ارمین
تصویر گر:محمد رضا زرقان
ژانر: علمی،اجتماعی
رده سنی: نوجوانان
...
بخشی از کتاب:
پاهای عباس روی زمین کشیده میشد و از تیر برق دورتر میشد . پیرمرد کاملا وارد تاریکی شده بود و اصلا هیچ جای بدنش پیدا نبود . خارها به پای عباس بیشتر فرو می رفتند و پاراموتور داشت از دستش رها می شد . بالاخره کم آورد و دستش از پاراموتور جدا شد . فریاد میزد و از پیرمرد میخواست که آن را برگرداند .
...
موضوع:
داستان از زبان دو شخص روایت میشه؛ دختری به اسم ثریا و پسری به اسم عباس
که هردو برای موفقیت تلاش میکنن
...
بررسی:
از نظرم کتابی هست که ادم رو به وجد میاره ببینه تهش چی میشه
پسر و دختری که با وجود بی پولی
دارن تلاش میکنن تا به موفقیت و
راه های رسیدم به ارزوشون تلاش میکنن؛
کتابی هست که ادم رو به وجد میاره تا برای مسیر رویاهاش بجنگه...
پیشنهاد خوندن🌱
#معرفی_کتاب_شاید_نویسنده