eitaa logo
شـاید‌ من:)
472 دنبال‌کننده
995 عکس
282 ویدیو
5 فایل
[این منم بخشی از خودم که اینجا نشونش میدم☁️⚽️] _شیعه علی ابن ابیطالب:) کپی متون؟ از دل برآمده را کجایش میبرید؟ جوانه زدن؟دوم سومین ماه پاییز هزار چهارصد دو
مشاهده در ایتا
دانلود
اونهارو ول کن ببین چیزی که الان هستی رو خودت راضیی؟
برای اینکه اینده روشنی داشته باشی باید امروز رو به سختی بگذرونی!
4.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پدر ها اولین و جذابترین مرد زندگی دختراشونن:)
۲۹_اولین روز مانتو کتی سرمه ای را که بر رویش خطوط غیر موازی سفید رسم شده بود را از کمد قهوه ای رنگ اتاقش دراورد. لباس را برروی خودش نهاد تا با چهره امروز بسنجد که این لباس شایسته است یا نه، لباس شایسته ای بود اما اگر اتو میشد بهتر هم میتوانست باشد؛ سیم اتو را به پیریز اتاقش زد، برای اتو بالشتی ورداشت، روکش بالشت هنوز بوی سافتلن طلایی میداد، لباس را بر روی بالشت نهاد و شروع به اتو کرد، انقدر با ظرافت انجام میداد که انگار رخت عروسیش را دارد اتو میکند،صورتش گلگون شده بود،لبخندی به پهنا صورتش نقش بسته بود و بدنش گر داشت، طبیعی بود، ذوق زیادی داشت، پس از اتمام مرحله اتو، لباس را به تن کرد و شروع به بستن دکمه های طرح دار سفید کرد وسپس مقنعه را به سر کرد،کیف سرمه ای اش را جمع کرد؛ هیچ نمیدانست که اولین روز دانشگاه در دانشگاهی که ارزویش را داشت چگونه میتوانست باشد، در دوران طفولیت هرگاه به فکر دانشگاه میوفتاد خیال میکرد که روزی که قرار است به دانشگاه برود مادرش با یک ظرف گل سرخی پر از اب دم در میاستد و قران را از سرش رد میکند و وقتی پس از خستگی بر میگردد به خانه، بوی لوبیا پلو مادرش مشامش را پر میکند، اما اینبار مادرش نبود که برایش انجام دهد، رو به اینه ایستاد دگر خانمی برای خودش شده بود،یکی از تار های مویش سفید شده بود، دگر انقدر مستقل شده بود که غذاهای خانه اش را خودش بپزد اما در ان انگار تبدیل شده بود به دختر کوچولویی که مادر برای مدرسه بلندش میکرد، دلتنگی ان دوران به سراغش امده بود، بغضش را به همراه بزاق دهانش قورت داد،نفسی عمیق کشید،از در اتاق بیرون امد؛ به سمت اشپزخانه رفت تا نون سنگک را در نایلونی بپیچد و فیریزر بگذارد؛ دگر لقمه فرزندانش را هم گرفته بود و انها را راهی مدرسه کرده بود؛ و اینک نوبت خودش بود که برای اولین روز استادیش قدم بردارد. _سیده زهرا موسوی🌱
تازگیا یه فیلمی دیدم که چون درمورد یک نویسنده بود بدجوری جذبم کرد ولی تهش فهمیدم اون نویسنده یه قاتل زنجیره ای بوده. عجیب نیست؟!
ولی میزان توجهی که بابام به حالم میکنه>>>
ممنون که بهم نشون دادی که جلو هیچکس خودم نباشم!
وقتی تموم تلاشتو کردی بعدش وقت گرفتن نتیجه است!
زندگی نکردیم که همش منتظر تموم شدن شب،روز،ناهار،امتحان و... بودیم!