#چهره_واقعی_تو
#رمان_۲۱۳
#پارت ۲۴
یکی از دختر ها به اسم سنتیا بلند میشود و میگوید:
"اگه جو تو کلاس نباشه ما هیچکدوممون نمیایم"
خانم نورا بدون توجه به حرف سنتیا ادامه میدهد:
+بسه سکوت! لنا عزیزم بیا پای تخته حلش کن.
_ممم...نن..منن"من"
جو وسط حرف دوباره میپرد میگوید:
"تا این بخواد بلند بشه و بیاد پای تخته و حل کنه که زنگ میخوره!
دوباره دختر ها میخندند!
+جو اگه مشتاق بودی خودت حلش میکردی،
پس حالا ساکت شو و سر جات بشین که یکم دیگه از رفتارت بگذره جایی تو این کلاس نداری.
جو بلند میشود که از کلاس برود و چیزهایی زیر لب زمزمه میکند.
+کجا؟
جو:دوست ندارم سر کلاستون باشم.
+تکرار میکنم یا نباید سر کلاس من حاضر بشی یا حالا که حاضر شدی سر کلاس میشینی و به قوانین و درس من احترام میزاری برو سر جات بشین.
خانم نورا پیشانی اش را توهم میبرد و دوباره به من نگاه میکند و در لحظه با لبخندی میگوید:
+ لنا عزیزم بیا پای تخته.
دست پایم به لرزش افتاده است.
از صندلی ام بلند میشوم به سمت تخته روانه میشوم.
نفسی عمیق میکشم و در ماژیک مشکی را باز میکنم و شروع به حل کردن میکنم،
نمیدانم که همه سکوت کرده اند یا من همه جا را بم میشنوم!
پس از چند دقیقه
سکوت کم کم میشکند وصدای پچ پچ به گوش میرسد!
تخته پر شده از جواب را میبینم و
صدای دست مارنی و چند همکلاسی دیگر را میشنوم.
رویم را بر میگردانم حتی خانم نورا هم در حال تشویق من است!
من توانستم تمامش را حل کنم و این برایم دوباره بیان شادی و حس خوب است.
بر سر میزم مینشینم و لبخندی بر روی چهره ام میگیرم.
_سیده زهرا موسوی
"هرگونه کپی پیگرد دلی و الهی دارد"
میگفت مشکلات ما از جایی شروع شد که واسه بهتر کردن حال بدمون هرکاری کردیم و حتی استوری گذاشتیم ولی دو دقیقه نشستیم پای سجاده.