شـاید من:)
داشتم برگه امتحانی بچه هارو تصحیح میکردم
بعد به یه چیز جالب بر خوردم
شـاید من:)
طرف برگه اش سفید کامل بود ولی تهش جالب بود برام:
رسما داشت داد میزد که من برای این رشته و مدرسه ساخته نشدم..
امروز تو نمازخونه
دختره رو به من و دوستام گفت:
وای مگه مهد کودکه اینجا؟
گفتم :
راست میگی
بچه ها بیاین بریم بیرون از خانه سالمندان😂
این روزا همه میگن:
[نجات دهنده تو آینه است] ولی
داستایوفسکی میگه:
[مرا در اغوشم بگیر و نجاتم بده
قاتلی به دنبال من است که گهگاه در اینه میبینمش..]