شـاید من:)
طرف برگه اش سفید کامل بود ولی تهش جالب بود برام:
رسما داشت داد میزد که من برای این رشته و مدرسه ساخته نشدم..
امروز تو نمازخونه
دختره رو به من و دوستام گفت:
وای مگه مهد کودکه اینجا؟
گفتم :
راست میگی
بچه ها بیاین بریم بیرون از خانه سالمندان😂
این روزا همه میگن:
[نجات دهنده تو آینه است] ولی
داستایوفسکی میگه:
[مرا در اغوشم بگیر و نجاتم بده
قاتلی به دنبال من است که گهگاه در اینه میبینمش..]
#پاراگراف
۵۰_لطافت.
گفته بودمش که من متعلق به این نسل و این زمانه نیستم!
من متعلق به آهنگ های ویگن در کوچه پس کوچه های ایران در بهار ۱۳۴۵ ام،
با کت های یقه اینگلیسی و دامن های چهارخانه،
با عشق هایی از جنس کوه، همانقدر استوار و عیان.
این زمانه تعلق خاطری به من ندارد!
بیش از منِ ساده، پیچیده و پر آب تاب است،
من مال ان دوره از زمانم
که انسانها بی دغل جنس میفروختند و بی دغل حرف را روانه زبانشان میکردند،
اما اکنون در این زمانه
بشر سرشار از سیاست است،
سیاستی که حتی در رابطه های عاطفیشان به چشم میخورد،
طوری سیاست میکنند که گویی با چرچیل در رابطه باشند،
طوری توقع زندگی پر زرق و برق دارند که در عقل کوچکشان معتقدند با ایلان ماسک در ارتباطند،
طوری بی رحم اند که انگار هیتلر شریک عاطفیشان است،
آرام باشید!
نفس بکشید!
دنیا انقدر که شما سخت گرفته اید سخت نیست،
لطیف و نرم است
چشمهایتان را باز کنید
گل ها و درختان و وزش باد را به هنگام پاییز بنگرید،
پر از لطافت است!
اما شما در عوض این لطافت
ساختمان های سخت را ساختید،
پل های سنگین را برروی رود های پر اوازه کشیدید و
دود را به خورد آسمان آبی دادید،
شما دنیا را خراب کردید
این دنیا در قدیم پر از لطوفت و آرامش بود،
اما حال
با شما تبدیل شده است به تاریکی مطلق!
من را برگردانید به آن دوران
و سپس رهایم کنید و برگردید
من نمیآیم..
_سیده زهرا موسوی