eitaa logo
یک قدم تاشهدا
78 دنبال‌کننده
146 عکس
28 ویدیو
5 فایل
مزارشهدای همدان اولین کانال تخصصی مربوط به شهدای مزارشهدای همدان ارسال زندگینامه خاطره دلنوشته عکس کرامت و....به خادم کانال @JEBHEJAHaDFARHANGI لینک کانال برای دعوت دوستانتان⬇️⬇️⬇️
مشاهده در ایتا
دانلود
الا ای پاسدار انقلاب کشور عشق نام نیکویت همیشه ثبت ، اندر دفتر عشق تو کردی اقتدا در عزت و ایثار به آن کس که هستی اش فدا بنمود و گردید مظهر عشق
📡📡📡📡 📡📡📡 📡📡 📡 ؟؟ : تو این سال های اخیر جنایت هایی رخ داد که قریب به هفتاد درصد آن مدیریتش در فضای مجازی مخصوصا تلگرام بوده. ایران درزمینه های مختلف درخطر است نه تنها ایران بلکه کشور هایی که گرام شبکه ی متداول دران کشور باشد وهیچ مسئولیتی رانپذیرد از قوانین کشور تبعیت نمیکند ومسئولین هیچ کاری برای خروج این معضل نمیکنند وضعیت ایران ازنظر؛ و... درخطراست اگه گرام اینگونه پیش برود اگر اقتصاد یک کشور دردست گرام بیوفته ممکنه دراینده برنامه ای قوی تراز تلگرام بیاید واونوقت تلگرام سقوط میکنه واقتصاد مردم رو خورد میکنه. ۵۰میلیارددلاری_تلگرام مسئولان و مردم بدانند هر روز تاخیر در تخلیه تلگرام و کمک به ادامه حیات آن خیانتی نابخشودنیست که در تاریخ ثبت خواهد شد. ماخواستار راه اندازی این شبکه هستیم برسد به گوش مسئولان شهداخون ندادند که اینگونه به وسیله یک پیامرسان کشور به یغما برود. ... 🌹🌹 مزارشهدای همدان (یک قدم تاشهدا) 👇👇👇👇👇👇👇 @mazareshohadahamedan 📡 📡📡 📡📡📡 📡📡📡📡
🌺🌺🌺🌺 🌺🌺🌺 🌺🌺 🌺 : باغچه پراز درخت آلبالو بود. به سرم زد بروم آنجا. باغچه سرسبز وقشنگ شده بود. درخت ها جوانه زده بودند وبرگ های کوچکشان زیرآفتاب دلچسب بهاری میدرخشید. بعد ازپشت سرگذاشتن زمستانی سرد، حالادیدن این طبیعت سرسبز وهوای مطبوع ودلنشین،لذت بخش بود. یکدفعه صدایی شنیدم. انگار کسی از پشت درخت ها صدایم می کرد. اول ترسیدم وجاخوردم، کمی که گوش تیز کردم،صداواضح تر شد و بعد هم یک نفر ازدیوار کوتاهی که ازپشت درخت ها بود پرید توی باغچه. تاخواستم حرکتی بکنم، سایه ای از روی دیوار دوید وآمد روبه رویم ایستاد. باورم نمیشد. صمد بود. باشادی سلام داد. دستپاچه شدم. چادرم راروی سرم جابجاکردم. سرم راپایین انداختم وبدون اینکه حرفی بزنم یا حتی جواب سلامش رابدهم، دوتاپاداشتم،دوتاهم قرض کردم ودویدم توی حیاط وپله ها رادوتا یکی کردم ورفتم توی اتاق ودر را از تو قفل کردم. صمد کمی منتظر ایستاده بود. وقتی دیده بودخبری ازمن نیست،بااوقات تلخی یک راست رفته بود سراغ زن برادرم خدیجه وازمن شکایت کرده بود گفته بود:«انگار قدم اصلا مرا دوست ندارد،من باهزارمکافات از پایگاه مرخصی گرفته ام، فقط به این خاطر که بیایم قدم راببینم ودوسه کلمه با او حرف بزنم چند ساعت پشت باغچه خانه شان کشیک ... ... 🌹🌹 مزارشهدای همدان (یک قدم تاشهدا) 👇👇👇👇👇👇👇 @mazareshohadahamedan 🌺 🌺🌺 🌺🌺🌺 🌺🌺🌺🌺
مرد اونیه که با یه دستش خونه تکونی کنه😁، با اون یکی دستشم دنیارو تکون بده😎 بقیش سوسول بازیه..😏 🌹🌹 مزارشهدای همدان (یک قدم تاشهدا) 👇👇👇👇👇👇👇 @mazareshohadahamedan
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
گفت و گو با دکتر روح اله مومن نسب،کارشناس فضای مجازی 📌📌در خصوص شبکه ملی اطلاعات و ارتباطات 📟رویداد 25 آذر 🌹🌹🌹 مزارشهدای همدان (یک قدم تاشهدا) 👇👇👇👇👇👇👇 @mazareshohadahamedan
برای اطلاع بیشتر از بحث حتما صوت بالا روگوش بدید👆👆
🌺🌺🌺🌺 🌺🌺🌺 🌺🌺 🌺 : شبی که قرار بود فردایش جشن عروسی برگزار شود، صمد از پایگاه برگشت و تا نیمه های شب چند بار به بهانه های مختلف به خانهٔ ما آمد. فردای آن روز برادرم،ایمان،سراغم آمد. به تازگی وانت قرمزرنگی خریده بود. من راسوار ماشینش کرد. زن برادرم، خدیجه، کنارم نشست. سرم راپایین انداخته بودم، اما از زیر چادر وتور قرمزی که روی صورتم انداخته بودم، می توانستم بیرون راببینم. بچه های روستا با داد و هوار وشادی به طرف ماشین میدویدند عده ای هم پشت ماشین سوار شده بودند. از صدای پای بچه ها وبالا پایین پریدنشان، ماشین تکان میخورد. شیرین جان که متوجه نشده بود من کی سوار ماشین شده ام، سراسیمه دنبالم آمد. سراغی از پدرم نبود درحالی که من وشیرین جان یکریز گریه می کردیم ونمیخواستیم از هم جداشویم. خدیجه هم وقتی گریه های من و مادرم رادید، شروع کرد به گریه کردن. بالاخره ماشین راه افتاد ومن وشیرین جان از هم جدا شدیم تاخانه صمد من گریه کردم. وقتی رسیدیم،فامیل های داماد که منتظرمان بودند، به طرف ماشین آمدند. ودر را باز کردند ودستم راگرفتند تاپیاده شوم بوی اسپند کوچه را پر کرده بود. مردم صلوات میفرستادند. صمد رفته بود روی پشت بام و به همراه ساقدوش هایش انار و قند ونبات توی کوچه پرت میکرد. هر لحظه منتظر بودم نبات یا اناری روی سرم بیفتد، اما صمد دلش نیامده بود به طرفم چیزی پرتاب کند. مراسم عروسی باناهار دادن به مهمان ها ادامه پیدا کرد عصر مهمان ها... ... 🌹🌹 مزارشهدای همدان (یک قدم تاشهدا) 👇👇👇👇👇👇👇 @mazareshohadahamedan 🌺 🌺🌺 🌺🌺🌺 🌺🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🌹🌹 تاریخ تولد:61/01/02 تاریخ شهادت:95/07/07 🌹🌹🌹 محل تولد:همدان محل شهادت:سوریه 🌹🌹 نحوه شهادت:اصابت گلوله به پهلو درجه:سرهنگ پاسدار 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹 مزارشهدای همدان (یک قدم تاشهدا) 👇👇👇👇👇👇👇 @mazareshohadahamedan
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 گفت: راستی جبهه چطور بود؟؟  گفتم : تا منظورت چه باشد ... گفت: مثل حالا رقابت بود؟؟ گفتم : آری... گفت : در چی؟؟ گفتم :در خواندن نماز شب... گفت: حسادت بود؟؟ گفتم: آری... گفت: در چی؟؟ گفتم: در توفیق شهادت... گفت: جرزنی بود؟؟ گفتم: آری... گفت: برا چی؟؟ گفتم: برای شرکت در عملیات ... گفت: بخور بخور بود؟؟ گفتم: آری ... گفت: چی میخوردید؟؟ گفتم: تیر و ترکش ... گفت: پنهان کاری بود ؟؟ گفتم: آری ... گفت: در چی ؟؟ گفتم: نصف شب واکس زدن کفش بچه ها ... گفت: دعوا سر پست هم بود؟؟ گفتم: آری ... گفت: چه پستی؟؟ گفتم: پست نگهبانی سنگر کمین ... گفت: آوازم می خوندید؟؟ گفتم: آری ... گفت: چه آوازی؟؟ گفتم:شبهای جمعه دعای کمیل ... گفت: اهل دود و دم هم بودید؟؟ گفتم: آری ... گفت: صنعتی یا سنتی؟؟ گفتم: صنعتی ، خردل ، تاول زا ، اعصاب ... گفت: استخر هم می رفتید؟؟ گفتم: آری ... گفت: کجا؟؟ گفتم: اروند، کانال ماهی ، مجنون ...
گفت: سونا خشک هم داشتید ؟ گفتم: آری ... گفت: کجا؟؟ گفتم:تابستون سنگرهای کمین ،شلمچه، فکه ،طلائیه... گفت: زیر ابرو هم برمی داشتید؟؟ گفتم: آری ... گفت: کی براتون برمی داشت؟؟ گفتم: تک تیرانداز دشمن با تیر قناصه ... گفت: پس بفرمایید رژ لبم میزدید؟؟ گفتم: آری ... خندید و گفت: با چی؟؟ گفتم: هنگام بوسه برپیشونی دوستان شهیدمان سکوت کرد... گفتم: بگو ...بگو ... زیر لب گفت: شهدا شرمنده ام ... در این شب های ماه مبارک رمضان یاد کنیم از مسافران پرواز بی بازگشت... نویسنده: احمدرضا غلام زاده 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 مزارشهدای همدان (یک قدم تاشهدا) 👇👇👇👇👇👇👇 @mazareshohadahamedan
🌹🌹🌹🌹🌷 🌹🌹🌹🌷 🌹🌹🌷 🌹🌷 🌷 آخرای ترم 2بود پروژه ها سنگین وقت امتحانات تو محوطه دانشگاه بودم روی نیمکت نشسته بودم مثل همیشه مابین کلاس ها سرم پایین بود که یهو سایه کسی رو جلوم حس کردم دوستم بود بعد دو سال میدیدمش، ذوق زده شده بودم دلم براش تنگ شده بود خیلی پاشدم بغلش کردم،شروع کردیم احوال پرسی نشست کنارم چند دقیقه ای باهم حرف زدیم یهو گفت: «میای بریم مزار شهدا؟» تو دلم شوکه شده بودم،اما به روی خودم نیاوردم. از مزار شهدا و کلا هرچی به شهدا مربوط میشد سردر نمی آوردم، باخودم گفتم:بابا منو چه به شهدا تو این آشفته بازار مزار رفتنم چیه، کلا ادمی بودم که میانه بود نه اینوری،نه اونوری حوصله نداشتم میخواستم بگم نه ولی از اونجایی که بچه پایه ای بودم سریع قبول کردم، گفت:پس فردا عصری بابچه ها میریم قرارشد چنتا از دوستاشو بیاره ، روز جمعه، ساعت 3بود فکر کردم نمیاد دیگ منم گفتم بخوابم همینکه چشامو بستم گوشیم زنگ خورد، درییینگ،درررررییینگ برداشتم،دوستم بود الو؛ الو؛ گفت:منتظر یکی از بچه هابودم از کلاس که برگشته حالش بد شده بچه ها بردنش بیمارستان گفتم تو چرا نرفتی گفت: چون به تو قول دادم عصری بریم مزار شهدا منم که دلو دماغ رفتن به مزار رو نداشتم، سریع گفتم مزاحم نمیشم برو به دوستت برس شاید به کمک احتیاج داشته باشه اونم میدونست من چمه خندید وگفت: کمک چی؟چند نفر باهاشن خلاصه جای فراری نبود، پاشدم آماده شدم، دوستم تو حیاط منتظر بود منو دید گفت: سردت میشه یه چیزی بپوش منم که عمدا نپوشیده بودم که زودی برگردیم اونم که میدونست ، گفت:فکر نکن زود برمیگردیم گفته باشم اونجاسرده نرفته نگی سرده برگردیم، خندم گرفته بود ،اما باخونسردی گفتم،نه بابا سرد چی، گفت:خداکنه راستشو گفته باشی، خلاصه... ... . مزارشهدای همدان (یک قدم تاشهدا) 👇👇👇👇👇👇👇 @mazareshohadahamedan 🌷 🌷🌹 🌷🌹🌹 🌷🌹🌹🌹 🌷🌹🌹🌹🌹
🌺🌺🌺🌺 🌺🌺🌺 🌺🌺 🌺 : چند ماهی از ازدواجمان گذشته بود صمد پادگان بود، بعدازچند هفته به خانه آمد. بادیدن من تعجب کرد. میگفت:«قدم!به جان خودم خیلی لاغر شده ای،نکند مریضی.» میخندیدم ومی گفتم:زحمت خواهر وبرادر جدیدت است.» اما این را برای شوخی میگفتم. حاظر بودم از این بیشتر کار کنم ؛ اما شوهرم پیشم باشد. گاهی که صمد برای کاری بیرون میرفت، مثل مرغ پرکنده از این طرف به آن طرف می رفتم تا برگردد. چشمم به در بود. میگفتم: «نمیشود این دو روز راخانه بمانی وجایی نروی.» میگفت کاردارم.باید به کار هایم برسم دلم برایش تنگ می شد. می پرسید: «قدم!بگو چرا می خواهی پیشت بمانم.» دوست داشت از زبانم بشنود که دوستش دارم ودلم برایش تنگ میشود. سرم راپایین می انداختم وطفره میرفتم. سعی میکرد بیشتر پیشم بماند. نمی توانست توی کار ها کمکم کند. می گفت: «عیب است. خوبیت ندارد پیش پدرو مادرم به زنم کمک کنم. قول می دهم خانه خودمان که رفتیم،همه کاری برایت انجام دهم.» می نشست کنارم و می گفت:«تو کارکن وتعریف کن،من بهت نگاه می کنم.» میگفتم:«توحرف بزن» میگفت: «نه توبگو.من دوست دارم تو حرف بزنی تاوقتی به پایگاه رفتم،به یادتو وحرف هایت بیفتم وکمتر دلم برایت تنگ شود.» صمد میرفت ومی امد ومن به امید تمام شدن سربازی اش وسر وسامان گرفتن زندگیمان،سعی میکردم همه چیز راتحمل کنم... ... مزارشهدای همدان (یک قدم تاشهدا) 👇👇👇👇👇👇👇 @mazareshohadahamedan 🌺 🌺🌺 🌺🌺🌺 🌺🌺🌺🌺
📡📡📡📡 📡📡📡 📡📡 📡 ؟؟! : حرف های شهدا این روز ها شده یه متن که هی از این کانال به اون کانال یاازاین گروه به اون گروه کپی پیست شدن. شهدا گفتند پشتیبان ولایت فقیه باشیم شهداگفتند:حجابمان تیریست بر پیشانی دشمن شهداگفتند:حریم خانواد را مستحکم کنید شهداگفتند: آی مسئوولین مواظب این مردم باشید حمایتشان کنید شهداگفتند:این انقلاب تازه بنیان شده است باید باکاستی هایش با کمبود هایش بسازیم وبرای پیشرفتش تلاش کنیم. شهداگفتند... شهداگفتند... گفتند که عمل کنیم نگفتند که پاورقی کتاب ها ودفتر ها...بشوند . . . . . مقصرکیست؟؟؟؟؟؟؟؟؟ کی باید اوضاع رو درست کنه؟؟؟؟ امروزه جوانان ما چرا مطالبه گر نیستند، چرا ارزش ها عوض شده؟؟؟ تادیروز ماهواره خونه خراب کن بود، باز مسئولین دیر به فکر افتادند، امروز فضای مجازی افسار گریخته شده، باز کسی جوابگو نیست. امروز فضای اینترنت فضایی شده که ارزش هاراتغییر میدهد برای زن مادر بودن افت پیداکرده ومدلینگ شدن کلاس وافتخاره امروز جایگاه زن تنزل پیداکرده و... شدن محل فحشا وجنایت کودک دوازده ساله را درفضای افسار گریخته ای رها میکنند به خیال خودشون همینکه بگن روزی نیم ساعت حق استفاده از اینترنت روداری مدیریت کرده اند. امروز همه چیز درخطر است وهمه وهمه درگرو این فضای بی انتهاست ومثل سرطان به جون خونواده ها واقتصاد کشور وجامعه افتاده است، باید مردم مطالبه گر باشند، باید مردم آگاه بشن واین وظیفه همه آحاد مردم است امروز دلخوش نشید به مسئولین اونا اگه میخواستن کار به اینجا ها کشیده نمیشد. آی مردم به داد خودتون برسید تا هلاک نشدید آیه قرآن داریم: «سرنوشت قومی تغییر نخواهد کردمگر خودشان بخواهند.» هرکدام مسئوول آینده خود هستید بروید درمورد جستجو کنید تحقیق کنید هر کدام بشید یک مبلغ آقا خیلی وقت پیش دستور آتش به اختیار دادند درقرارگاه فرماندهی اختلال پیش اومده هر کدام بشید یه سر باز برای فرمانده. باخودتون نگید من یه نفر صدایم به هیچ جا نمیرسه، اگه شهدای مثل شما فکر میکردند انقلاب پیروز نمیشد. دوران طاغوت یه حرکت اشتباه علیه شاه انجام میدادی دودمانت به فنا میرفت، ولی خواستند وبه هدفشون رسیدن. ... 📡 📡📡 📡📡📡 📡📡📡📡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهدا هر وقت دلشان میگرفت یاگره درکارشان می افتاد با چند آیه قرآن خواندن آرام وکارشان درست میشد. چراکه قرآن باگوشت وخونشان عجین شده بود، بیاید حرف شهدا روعملی کنیم. 🌹🌹🌹 مزارشهدای همدان (یک قدم تاشهدا) 👇👇👇👇👇👇👇 @mazareshohadahamedan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گفتم کجا...؟ گفتا به خون گفتم چرا...؟ گفتا جنون گفتم که کی...؟ گفتا کنون... گفتم مرو... خندید و رفت خندید ورفت. 🌹🌹🌹 مزارشهدای همدان (یک قدم تاشهدا) 👇👇👇👇👇👇👇 @mazareshohadahamedan
🌹🌹🌹🌹🌷 🌹🌹🌹🌷 🌹🌹🌷 🌹🌷 🌷 خلاصه راه افتادیم، ولی خداییش راست میگفت هوا ازالان سرد شده بود، اما به روی خودم نیاوردم، رسیدیم به ایستگاه اول خوراکی گرفت، چون میدونست من خوراکی دوست دارم وقتی بیرون باشم. 😇😇 تاکسی گرفتیم رفتیم، رسیدیم به مزار خلوت بود، خیلی خلوت بود تقریبا هیچکسی نبود راستش خوشم نیومد باخودم گفتم کجا منو آورده، والا😒 دپرس بودم اونم بی محل به من کلا اخلاقمو میدونست ولی خب به روی خودش نیاورد که پروو نشم. رسیدیم قسمت مزار شهدا هیچ حسی نداشتم ولی دوستم تارسید اونجا چشاش پر اشک شد، تو دلم بهش خندیدم گفتم چنتا قبره دیگ مثل تموم قبرا فرق اینه که این خودش رفته بمیره اون یکی خدا جونشو گرفته. اولین نفر رفت مزار سردار همدانی چند دقیقه ای اونجا موند ومن فقط به حس وحالش نگاه میکردم ونمی فهمیدم. بعد رفت مزار حاج ستار اونجا بود که کلافه شدم، گفتم میشه من بمونم اینجا تو بری به شهدا سر بزنی، لبخندی زد وگفت نمیشه تو جا زن نبودی که حالا جابزنی، لجم گرفت گفتم جا زدن چی بابا؟ مگ چیه برو سر بزن منم با حاج ستار حرف میزنم شاید منم مثل توشدم، اینبار نتونست جلوی خودشو بگیره خندید، گفت : نه نمیشه، امروز تو مهمونی و باید به دیدن میزبان بری، گفتم:راضی به زحمت نیستم. والا مهمونی چی کشک چی دید که ناراحتم گفت کشتی مارو باش همینجا بمون برمیگردم رفت، من موندم وحاج ستار اون که رفت سکوت همه جارو فراگرفته بود یه لحطه ترسیدم میون این همه مرده. دوییدم پیشش بهش که رسیدم قدم هامو آروم برداشتم تا فکر نکنه خبریه. خلاصه قرار شد بریم سر قبر شهدای مدافع حرم واقعیتش شهدای مدافع حرم برام ملموس تر بود میفهمیدمشون رسیدیم اونجا اول رفت سراغ شهید شمسی پور بعد شهید زارع الوانی و... دیگ داشت سردم میشد میلرزیدم که یهو سرشو چرخوند منو ببینه، سریع خودمو جمع کردم که فکر نکنه سردمه آخه الان باز میگفت توکه گفتی سردت نیست وفلان... ساعت پنج ونیم بود. یهو گفت بریم دیگ فهمیده بود سردمه منم باجدیت گفتم حالا بمونیم شاید فرجی شد، خندید وگفت تو نمیخواد جدی بشی فرج چی تو آدم بشو نیستی راسیتش خوشم نیومد ازاین حرفش و ولی خب به روی خودم نیوردم. بالاخره تصمیم گرفتیم برگردیم. ولی چه برگشتی.... ... . مزارشهدای همدان (یک قدم تاشهدا) 👇👇👇👇👇👇👇 @mazareshohadahamedan 🌷 🌷🌹 🌷🌹🌹 🌷🌹🌹🌹 🌷🌹🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺🌺 خاطرات قدم خیر محمدی کنعان 🌺🌺🌺🌺 همسر: سردار شهید حاج ستار ابراهیمی 🌺🌺🌺 نویسنده:بهناز ضرّابی زاده 🌹🌹🌹 مزارشهدای همدان (یک قدم تاشهدا) 👇👇👇👇👇👇👇 @mazareshohadahamedan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیمه شب بیرون زدم رفتم پی میخواریم تادر میخوانه رفتم درپی دلداریم 🌹🌹🌹 مزارشهدای همدان (یک قدم تاشهدا) 👇👇👇👇👇👇👇 @mazareshohadahamedan