eitaa logo
🌺مـذهـبـــ🇮🇷ـــانـهـ🌺
1.2هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
6.7هزار ویدیو
74 فایل
#امام_زمان دَرهَیاهو‌یِ‌دنیایی‌پٌـرازجمعیٺ سَلٰام‌بَـراو‌کہ‌جـایَش‌ هَمہ‌جـٰاخـٰالۍاست..! #السلام‌علیڪ‌یابقیة‌الله فروشگاه حرز نجفی لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/446824494C4305ede01c برای سفارش حرز به ادمین کانال پیام دهید @herznjfy
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهيد مهدي باكري سال 1333 در مياندوآب به دنيا آمد ؛ شهري سردسير در آذربايجان غربي كه آب و هواي سردش مردمي را كه در آن زندگي مي كنند محكم و پرصلابت بار آورده است . در همان دوران كودكي مادرش را از دست داد و دور از دامن محبت او بزرگ شد . خانواده اش همگي مذهبي بودند و برادر بزرگش « علي » در يك گروه مخفي عليه رژيم شاه مبارزه مي كرد . شهيد مهدي باكري سال 1333 در مياندوآب به دنيا آمد ؛ شهري سردسير در آذربايجان غربي كه آب و هواي سردش مردمي را كه در آن زندگي مي كنند محكم و پرصلابت بار آورده است . در همان دوران كودكي مادرش را از دست داد و دور از دامن محبت او بزرگ شد . خانواده اش همگي مذهبي بودند و برادر بزرگش « علي » در يك گروه مخفي عليه رژيم شاه مبارزه مي كرد . مهدي سال آخر دبيرستان بود كه نيروهاي ساواك برادرش علي را در يك درگيري به شهادت رساندند و اين واقعه تأثير بزرگي بر روحيه او گذاشت . از آن پس مهدي همچون برادرش وارد مبارزه مستقيم با رژيم شد و فعاليت هاي انقلابي خودش را آغاز كرد .  پس از اخذ ديپلم با وجود آنكه از شهادت برادرش بسيار متاثر و متالم بود به دانشگاه راه يافت و در رشته مهندسي مكانيك مشغول تحصيل شد. از ابتداي ورود به دانشگاه تبريز يكي از افراد مبارز اين دانشگاه بود و برادرش حميد را نيز به همراه خود به شهر تبريز آورده بود. بعد از چند ماه زندگي در تبريز، در جو سياسي ضد رژيم وارد شد و با برادران مسلمان فعاليت مداوم، موثر و شجاعانه خودش را عليه رژيم آغاز كرد. جهاد اصغر وي توام با جهاد اكبرش بود، اين بزرگوار همواره از گروهك ها و سازمان‌هايي كه در مسير مبارزاتي خود خط بي‌ابهام رهروي از امام را در همه حركت هاي خود مدنظر اصولي قرار نمي‌دادند متنفر بوده و همواره سعي مي‌كرد مسير مبارزاتي‌اش منطبق با معبر نوراني ولايت باشد. شهيد باكري در طول فعاليت‌هاي سياسي خود (طبق اسناد محرمانه بدست آمده) از طرف سازمان امنيت آذربايجان شرقي (ساواك) تحت كنترل و مراقبت بود. پس از مدتي حميد را براي برقراري ارتباط با ساير مبارزان، به خارج از كشور فرستاد تا در ارسال سلاح گرم براي مبارزان داخل كشور فعال شود. شهيد مهدي باكري در دوره سربازي با تبعيت از اعلاميه حضرت امام خميني(ره) در حالي كه در تهران افسر وظيفه بود، از پادگان فرار و به صورت مخفيانه زندگي كرد و فعاليت هاي گوناگوني را در جهت پيروزي انقلاب اسلامي نيز انجام داد.  بعد از پيروزي انقلاب و به دنبال تشكيل سپاه پاسداران انقلاب اسلامي به عضويت اين نهاد درآمد و در سازماندهي و استحكام سپاه اروميه نقش فعالي را ايفا كرد. پس از آن بنا به ضرورت، دادستان دادگاه انقلاب اروميه شد. همزمان با خدمت در سپاه، به مدت 9 ماه با عنوان شهردار اروميه نيز خدمات ارزنده‌اي را از خود به يادگار گذاشت. ازدواج شهيد مهدي باكري مصادف با شروع جنگ تحميلي بود. مهريه همسرش اسلحه كلت او بود. دو روز بعد از عقد به جبهه رفت و پس از دو ماه به شهر برگشت و بنا به مصالح منطقه با مسئوليت جهاد سازندگي استان، خدمات ارزنده‌اي براي مردم انجام داد. شهيد باكري در مدت مسئوليتش به عنوان فرمانده عمليات سپاه اروميه تلاش هاي گسترده‌اي را در برقراري امنيت و پاكسازي منطقه از لوث وجود وابستگان و مزدوران شرق و غرب انجام داد و به‌رغم فعاليت هاي شبانه‌روزي در مسئوليت هاي مختلف، پس از شروع جنگ تحميلي،تكليف خويش را در جهاد با كفار بعثي و متجاوزان به ميهن اسلامي ديد و راهي جبهه‌ها شد.  بعد از شهادت سردار دلير اسلام "شهيد مهدي اميني"كه ضد انقلاب فكر مي كرد بعد از شهيد نيروهاي انقلاب در منطقه متلاشي خواهند شد، شهيد مهدي باكري در آن شرايط حاد پرچم شهيد "مهدي اميني" را بدست گرفته و سبكبال و اميدوار با حضورش در سنگر "شهيد اميني" گل هاي اميد را در دل هاي حاميان انقلاب شكوفا ساخت. مهدي در موقعيتي كه اهواز زير آتش توپحانه دشمن تجاوزگر بود همسرش را نيز به اهواز برد. بعد از مدت ها حضور مداوم در جبهه، شهيد باكري با سمت معاون تيپ نجف اشرف در عمليات بيت المقدس شركت جست و شاهد پيروزي هاي سپاه اسلام بر جنود كفر بود. در مرحله دوم عمليات بيت المقدس در ايستگاه حسينيه از ناحيه پشت زخمي شد و در مرحله سوم با اينكه زخمي بود به قرارگاه فرماندهي رفت تا برادران بسيجي را از پشت بي سيم هدايت كند. در عمليات رمضان با سمت فرماندهي تيپ عاشورا به نبرد بي‌امان در داخل خاك عراق پرداخت و اين بار نيز مجروح شد، اما با هر نوبت مجروحيت، وي مصمم تر از پيش در جبهه‌ها حضور مي‌يافت و بدون احساس خستگي براي تجهيز، سازماندهي،‌ هدايت نيروها و طراحي عمليات، شبانه‌روز تلاش مي‌كرد. در عمليات مسلم بن عقيل با فرماندهي وي بر لشكر عاشورا و ايثار رزمندگان سلحشور، بخش عظيمي از خاك گلگون ايران اسلامي و چند منطقه استراتژيك آزاد شد. شهيد باكري در عمليات والفجر مقدماتي و والفجر يك، 2، 3 و 4 با عنو
ان فرمانده لشكر عاشورا، به همراه بسيجيان غيور و فداكار، در انجام تكليف و نبرد با متجاوزين، آمادگي و ايثار همه‌جانبه‌اي را از خود نشان داد. در عمليات خيبر زماني كه برادرش حميد به درجه رفيع شهات نايل آمد، با وجود علاقه خاصي كه به او داشت، بدون ابراز اندوه با خانواده‌اش تماس گرفت و چنين گفت، شهادت حميد يكي از الطاف الهي است كه شامل حال خانواده ما شده است و در نامه‌اي خطاب به خانواده‌اش نوشت:«من به وصيت و آرزوي حميد كه باز كردن راه كربلا مي‌باشد همچنان در جبهه‌ها مي‌مانم و به خواست و راه شهيد ادامه مي‌دهم تا اسلام پيروز شود. » تلاش فراوان در ميادين نبرد و شرايط حساس جبهه‌ها باعث شد كه از حضور در تشييع پيكر پاك برادر و همرزمش كه سال ها در كنارش بود باز بماند. برادري كه در روزهاي سراسر خطر قبل از انقلاب، در مبارزات سياسي و در جبهه‌ها پا به پاي مهدي، جانفشاني كرد. با تشكيل لشكر عاشورا، اين رهرو واقعي حسين(ع) خيمه گاه حسينيان را در مقابل يزيديان برپا ساخته و با هوش و ذكاوت و تدبير نظامي بالايي كه داشت لشكر عاشورا را به عنوان لشكري براي دفاع از كيان اسلامي سازمان دهي كرد. نقش شهيد باكري و لشكر عاشورا در حماسه قهرمانانه خيبر و تصرف جزاير مجنون و مقاومتي كه آنان در دفاع پاتك‌هاي توانفرساي دشمن از خود نشان دادند بر كسي پوشيده نيست. در مرحله آماده‌سازي مقدمات عمليات بدر، اگرچه روزها به كندي مي‌گذشت اما مهدي با جديت همه نيروها را براي نبردي مردانه و عارفانه تهييج و ترغيب كرد و چونان مرشدي كامل و عارفي واصل آنچه را كه مجاهدان راه خدا و دلباختگان شهادت بايد بدانند و در مرحله نبرد بكار بندند، با نيروهايش درميان گذاشت. بيانات شهيد قبل از شروع  عمليات بدر همه برادران تصميم خود را  گرفته‌اند، ولي من به خاطر سختي عمليات تاكيد مي‌كنم. شما بايد  مثل حضرت ابراهيم(ع) باشيد كه رحمت خدا شامل حالش شد، مثل او  در آتش برويد. خداوند اگر مصلحت بداند به صفوف دشمن رخنه  خواهيد كرد. بايد در حد نهايي از سلاح مقاومت استفاده كنيم. هرگاه خداوند مقاومت ما را ديد رحمت خود را شالم حال ما  مي‌گرداند. اگر از يك دسته بيست و دو نفري، يك نفر بماند بايد  همان يك نفر مقاومت كند و اگر فرمانده شما شهيد شد نگوييد  فرمانده نداريم و نجنگيم كه اين وسوسه شيطان است. فرمانده اصلي  ما، خدا و امام زمان(عج) است. اصل، آنها هستند و ما موقت  هستيم، ما وسيله هستيم براي بردن شما به ميدان جنگ. وظيفه ما  مقاومت تا آخرين نفس و اصاعت از فرماندهي است.  تا موقعي كه دستور حمله داده نشده كسي تيراندازي نكند. حتي اگر  مجروح شد سكوت را رعايت كند، دندانها را به هم بفشارد و فرياد  نكند.  با هر رگبار سبحان‌الله بگوييد. در عمليات خسته نشويد. بعد از  هر درگيري و عمليات، شهدا و مجروحين را تخليه كرده و با  سازماندهي مجدد كار را ادامه دهيد.  حداكثر استفاده از وسايل را بكنيد. اگر اين پارو بشكند، به جاي  آن پاروي ديگري وجود ندارد. با همين قايقها بايد عمليات بكنيم.  لباسهاي غواصي را خوب نگهداري كنيد. يك سال است دنبال اين  امكانات هستيم.  مهدي در شب عمليات وضو مي‌گيرد و همه گردانها را يك يك از زير  قرآن عبور مي‌دهد. مداوم توصيه مي‌كند:  برادران! خدا را از ياد نبريد نام امام زمان(عج) را زمزمه  كنيد. دعا كنيد كه كار ما براي خدا باشد.  از پشت بي‌سيم نيز همه را به ذكر «لاحول و لاقوه الا بالله»  تحريض و تشويق مي‌كند.  لشكر عاشورا در كنار ساير يگانهاي عمل كننده نيروي زميني سپاه،  در اولين شب عمليات بدر، موفق به شكستن خط دشمن مي‌شود و روز  بعد به تثبيت مواضع در ساحل رود مي‌پردازد.  در مرحله دوم عمليات، از سوي لشكر عاشورا حمله‌اي نفس‌گير به  واحدهايي از دشمن كه عالم فشار براي جناح چپ بودند، آغاز  مي‌شود. حمله‌اي كه قلع و قمع دشمن و گرفتن انتقام و قطع كامل  دست دشمن از تعرض به نيروها در جناح چپ ثمره آن بود.  🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹@mazhabane_313🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بهنام در تاریخ ۱۲/۱۱/۱۳۴۵ در منزل پدر بزرگش در خرمشهر به‌دنیا آمد. ریزه بود و استخوانی اما فرز چابک بازیگوش و سرزبان دار. شهریور ۵۹ بود که شایعه حمله عراقی‌ها به خرمشهر قوت گرفته بود؛ خیلی‌ها داشتند شهر را ترک می‌کردند. باور نمی‌کرد که خرمشهر دست عراقی‌ها بیفتد، اما جنگ واقعاً شروع شده بود. بهنام تصمیم گرفت بماند؛ بمباران هم که می‌شد بهنام ۱۳ ساله بود که می‌دوید و به مجروحین می‌رسید. از دست بنی‌صدر آه می‌کشید که چرا وعده سر خرمن می‌دهد؛ مدافعین شهر با کوکتل مولوتف و چند قبضه سلاح (کلاش و ژ۳) مقابل عراقی‌ها ایستاده بودند، بعد رئیس‌جمهور گفته بود که سلاح مهمات به خرمشهر ندهید. به سقوط خرمشهر چیزی نمانده بود. بهنام می‌رفت شناسایی. چند بار او گفته بود: «دنبال مامانم می‌گردم، گمش کردم.» عراقی‌ها فکر نمی‌کردند بچه ۱۳ ساله برود شناسایی؛ رهایش می‌کردند. یک‌بار رفته بود شناسایی، عراقی‌ها گیرش انداختند و چند تا سیلی آبدار به او زدند؛ جای دست سنگین مأمور عراقی روی صورت بهنام مانده بود. وقتی بر می‌گشت دستش را روی سرخی صورتش گرفته بود؛ هیچ‌چیز نمی‌گفت فقط به بچه‌ها اشاره می‌کرد عراقی‌ها کجا هستند و بچه‌ها راه می‌افتادند.  یک اسلحه به غنیمت گرفته بود؛ با همان اسلحه ۷ عراقی را اسیر کرده بود. احساس مالکیت می‌کرد. به او گفتند که باید اسلحه را تحویل دهی؛ می‌گفت به شرطی اسلحه را تحویل می‌دهم که به من حداقل یک نارنجک بدهید یا این یا آن. دست آخر به او یک نارنجک دادند. یکی گفت: «دلم برای عراقی‌های مادر مرده می‌سوزد که گیر بیفتند.» بهنام خندید. برای نگهبانی داوطلب شده بود؛ به او گفتند: «به تو اسلحه نمی‌دهیم‌ها» بهنام هم ابرو بالا انداخت و گفت: «ندهید خودم نارنجک دارم.» با همان نارنجک دخل یک جاسوس نفوذی را آورد. شهر دست عراقی‌ها افتاده بود. در هر خانه چند عراقی پیدا می‌شد که کمین کرده بودند یا داشتند استراحت می‌کردند. خودش را خاکی می‌کرد. موهایش را آشفته می‌کرد و گریه‌کنان می‌گشت خانه‌هایی را که پر از عراقی بود به‌خاطر می‌سپرد. عراقی‌ها هم با یک بچه خاکی نق نقو کاری نداشتند. گاه می‌رفت داخل خانه‌ها پیش عراقی‌ها می‌نشست مثل کرولال‌ها از غفلت عراقی‌ها استفاده می‌کرد و خشاب و فشنگ و کنسرو برمی‌داشت. نحوه شهادت خمپاره‌ها امان شهر را بریده بودند و درگیری در خیابان آرش شدت گرفته بود. مثل همیشه بهنام سر رسید، اما نارحتی بچه‌ها دیگر تأثیری نداشت؛ او کار خودش را می‌کرد. کنار مدرسه امیر معزی (شهید آلبو غبیش) اوضاع خیلی سخت شده بود؛ ناگهان بچه‌ها متوجه شدند که بهنام گوشه‌ای افتاده است و از سر و سینه‌اش خون می‌جوشید. پیراهن آبی و چهار خونه بهنام غرق خون شده بود. چند روز قبل از سقوط خرمشهر، شیر بچه دلاور خوزستانی بالاخره در ۲۸/مهر/۱۳۵۹ پر کشید و امروز آشیانه بهنام، این کبوتر خونین بال، در قطعه شهدای کلگه شهرستان مسجد سلیمان شهر آبا و اجدادش مدفون است. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹@mazhabane_313🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹@mazhabane_313🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹@mazhabane_313🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹@mazhabane_313🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹@mazhabane_313🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹@mazhabane_313🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹