رویای عشق پارت نهم
یوسف یقه کیان رو گرفت و چسبوند به دیوار و چاقویی رو گزاشت زیر گلویش و گفت همینجا کارت رو تموم میکنم تا خواست دست به جنب شه یکی از دوستاش یوسف رو کشید عقب و گفت قرارمون ریختن خون نبود یوسف گفت
+ به تو هیچ ربطی نداره این مردتیکه حقش مرگ دوست نداری باشی گمشو بیرون
_ یعنی چی گمشو بیرون ما واسه دزدیدنش کمکت کردیم الان اگه خون این بریزه ماهم پامون گیر میفته پس اجازه نمیدیم بکشیش
+ شما دوستای منید یا این؟!
_ ما علاوه بر دوست تو باید حواسمون به خودمونم باشه کدخدا هممونو باهم دیده مطمئنا تا الانم به پلیس گفته پس اگه این بمیره ما هم گیر میفتیم
یوسف خواست پیش دستی کنه و کار کیان رو تموم کنه که دوستاش جلوشو گرفتند چاقو رو از دستش گرفتند و هلش دادن عقب یوسف گفت
+ خیلی نامردید باشه نمیکشمش فقط تهدیدش میکنم
بعد رفت کیانی که از بی حالی افتاده بود رو زمین رو برداشت و چسبوند به دیوار و گفت ببین
آقا پسر یاس مال منه پس گمشو وسایلت رو جمع کن و برگرد شهر خودت فهمیدی؟؟؟؟
البته تا من با یاس عقد کنم مهمون ما هستی
بعدم درو قفل کردند و رفتند یکی به عنوان نگهبان وایساد
حالا بشنویم از خونه کیان در تهران در حالی که برادرش کیوان اماده رفتن به شمال شده بود محبوبه(همسرکیان) پرسید
+ اخه داداش مگه چیشده که داری میری شمال اتفاقی واسه کیان افتاده؟؟؟
_ نه خدانکنه
+ پس چیشده؟؟
_ گفت که تنهاس و دلش برام تنگ شده منم دارم میرم پیشش
+ پس من چی دلش واسه من تنگ نشده؟؟؟؟
با لبخندی طعنه امیز گفت
_ نه
+ یعنی چی من زنشم
_ حالا شاید یه زن دیگه گرفته
+ یه زن دیگه ؟؟؟؟؟؟؟؟ یعنی چی من من اون زن رو میکشمش
کیوان خندید و سوار ماشین شد و به راه افتادند
کپی🚫
💛@MazhabiiiTor💛
رویای عشق پارت دهم
روز بعد که یاس تا صبح گریه کرده بود چشماش خون و حالش مثل حال مریض بود از دلنگرانی یه جا بند نبود و از این ور خونه به اون ور خونه با گریه راه میرفت و ایه یاُس و ناامیدی میخوند تا اینکه صدای زنگ در به گوش رسید یاس بدو بدو رفت تا ببینه که شاید خبری از کیان شده است درو باز کرد و یکدفعه خشکش زد پشت در عمویش وایستاده بود رفت تو بغل عموش و گفت
+ عمو بختم سیاه شدش عمو ترو خدا کمکم کن کیان رو دزدیدن😭😭
_ عمو جان آروم باش کیان همون خواستگارت؟؟؟
+ اره عمو جان من چیکار کنم حالا
_ آروم باش عزیزم من الان میرم با پلیس پیداش میکنم
+ پلیس رفته دنبالش اما پیداش نکردن هنوز
_ باشه منم الان میرم کمکشون
+ عمو برو خونه یوسف من میدونم کار اونه مطمئنم
_ عمو جان به مردم ننگ نزن ولی باشه به خاطر تو میرم تو برو خونه گریه نکن پیداش میشه
بعدم عموی یاس یاس رو برد خونه و رفت و به پلیسا ملحق شد
از اون ور که کیوان که خیلی وقت بود راه افتاده بود ناگهان رانندش گفت
_ اقا این راه خیلی ترافیک دیر میرسیم اگه اجازه بدید از بیراهه بریم
+ باشه برو فقط یجوری برو که سریعتر برسیم
چشم آقا تا یکی دو ساعت دیگه شمالیم خیالتون راحت
حالا بریم و بشنویم از حال کیان
کیان که تازه به هوش اومده بود شروع به اه و ناله کرد و کمک خواست هنوز چیزی یادش نمیومد و فقط درد میکشید
نگهبان جلوی در داد زد خفه شو بزار دو دیقه بکپیم
+ شما کی هستید من اینجا چیکار میکنم؟؟؟
_ هه اقارو تازه میپرسه من اینجا چیکار میکنم
+ آقا من میخوام برم حالم خوب نیست
_ شما فعلا مهمان مایی بگیر بخواب یکم بزار ماهم بخوابیم دیشب تا صبح بیدار بودم
کیان با زمزمه اسم یاس کم کم خوابش برد تا کمتر دردها رو حس کنه
کپی🚫
😇@MazhabiiiTor😇
#بیو
إِلَهِي ظَلِّلْ عَلَى
ذُنُوبِي غَمَامَ رَحْمَتِك
خدایا،
سایهیِرحْمَتترابَرگُناهانمبینداز. . !
🎀〖 @MazhabiiiTor 〗🎀
•[مولا جان!
بار ها آمدی و نبودم
در تقلای این زندگی
نیازمـند تو اما بی تو بودم
بار ها آمدی ونیامدم
بر دلم بار ها نشستی و
بی تو بودن را گریستم]•
#العجل_مولاےمن🍃
#التماسدُعایِفرج✨
#جمعهتانمهدوۍ💚
♥️═◦∞☆ @MazhabiiiTor ☆∞◦═♥️