eitaa logo
💟👈مذهبـے طوࢪ♡ツ
440 دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.2هزار ویدیو
105 فایل
༺﷽༻ 💛🌻دݪگرم خُدٰایـےاَم،ڪھ بٰا تَمام بَدۍ هٰایَم باز هَوٰادٰار دِلم اسٺ...❥ ツ اَلـّٰلـھُـمَ الـࢪزُقـنـٰا شَـــہــ💔ـٰادَٺ:) ڪُپـۍ؟! وٰاجِبہ مُؤمِن✌🏻 اࢪٺباط با ادمیݩ⬅: @Fatemeh_884
مشاهده در ایتا
دانلود
شیطونـه‌ڪنارِ گوشت‌زمزمه‌میڪنه: تاجوونےاززندگیـت‌لذت‌ببر❗️ هرجورڪه‌میشه‌خوش‌بگذرون اماتوحواسـت‌باشه، نڪنه‌خوش‌گذرونیت‌به قیمتِ‌شڪسـتنِ‌دل‌امام‌زمانمون‌باشه...💔 🦋🌸 # تلنگر❗️ 🎋🌼 🌼@MazhabiiiTor🌼
ابراهیم میگفت : طورے زندگۍورفاقت‌ڪن که‌احترامت‌روداشته باشند . بۍدلیل‌ازڪسۍچیزێ‌نخواه.عزّت‌نفس‌داشته‌باش ! ❤️💫 ♥️🌸 🌼@MazhabiiiTor🌼
🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀 🌼🍀 🍀 ازاده هم خواست از جایش بلند شود ک کمیل گفت:شما کجا؟ ازاده ارام گفت:شما ناهارتونو بخورید بعدش میزو جمع میکنم -بشین نشست و منتظر به بشقابش خیره شد -باید باهم بریم یه جایی سرش را بالا گرفت ک نگاهش در نگاه کمیل گره خورد * همراه هم وارد محوطه ی سرسبزی شدند نگاهش را کنجکاو در اطرافش چرخاند ک با شنیدن صدای دنبالم بیای کمیل از جایش تکان خورد حس خاصی از قدم زدن در انجا به او دست میداد مدتی بعد کمیل مقابل دری ایستاد و سمتش چرخید:جایی ک میخوایم بریم برای من خیلی ارزش داره با کنار رفتن کمیل نگاه ازاده روی تابلویی ک بر سر در انجا زده شده بود ثابت ماند:مزار شهدا اشک در چشمانش لحظه ای حلقه بست و قدم زنان وارد انجا شد کمیل سمت قبری ک گوشه ی مزار بود رفت -خیلی وقته اینجا نیومدم کنار قبر خاک گرفته نشست و با صدای دورگه ای گفت:این شهید گمنام اینجا خیلی تنهاس من وقتی هفده سالم بود پیداش کردم شایدم اون منو پیدا کرد بهش قول دادم وقتی ازدواج کردم با همسرم اولین جایی ک میرم اینجا باشه هرچند ازدواج ما معمولی نبود و یه ماه گذشت ولی بازم امروز تصمیم گرفتم ک با خودم بیارمت اینجا هرموقع ک دلم میگیره ناخوداگاه میام این سمت نمیدونی چه حال و هوایی داره ازاده هم کنار قبر نشست و اشک ریزان گفت:شهیدا خیلی مهربونن خوش به حالتون ک همچین دوستی داشتید کمیل لبخندی زد و گفت:اینجا باید گریه کنی باید پیش شهید گریه کنی تا خالی بشی از هر احساس بدی میگن هرکسی باید یه دوست شهید داشته باشه به عکس شهدا نگاه کن هرکدوم ک اولین بار نگاهش به دلت نشست اون رفیق شهیدت صدا کن من نمیدونم منی ک هیچ عکسی از این شهید نداشتم عاشق کدوم نگاهش شدم کمیل هم اشک هایش جاری شد ازاده ک احساس میکرد پناهگاه و مامنی برای درد هایش پیدا کرده اشک هایش راپاک کرد و با گوشه ی چادرش خاک هارا کنار زد کتاب قران کوچکی از داخل جیبش در اورد و انرا بوسید:باید زودتر میومدم اینجا اینجا درمانگاه روح من . . -از دیدن قبر شهید خیلی ارامش گرفتم ممنون ک منو پیشش بردید -قابلی نداشت به قولی ک داده بودم عمل کردم به خاطر نم نم بارانی ک میبارید شیشه های ماشین بخار گرفته بودند با گوشه ی انگشتش روی شیشه را خط خطی کرد و گفت:اقا کمیل -بله برای پرسیدن سوالش مردد بود دست اخر با خودش کنار امد و پرسید:میشه به پدرم سر بزنم هرچی باشه من تو خونه ی اون قد کشیدم بااخم پررنگی گفت:نه به هیچ وجه نمیخوام دربارش حرف بزنم پدرتو دیگه فراموش کن بغضش را پس زد و صورتش را به شیشه یخ زده ی ماشین چسباند کمیل ک متوجه حال بد ازاده شده بود سعی کرد جو را عوض کند:میگم حالا ک تا اینجا اومدیم بهتره بریم یه چیز گرم بخوریم امروز صبح با محسن اینجاها بودم کنار یکی از پارکا نوشیدنی گیاهی خیلی خوب میفروختن ازاده خانوم؟ -بله -دلخور شدید؟ جوابی نداد ک ماشین را پارک کرد و پیاده شد دستش را زیر چانه اش گذاشت و ادای کمیل را در اورد:دلخور شدید!! چشم غره ای برای او از دور رفت ک با دیدن نگاه خندان کمیل لبش را به دندان گرفت و مسیر نگاهش را منحرف کرد.. .... 🌼@MazhabiiiTor🌼 🍀 🌼🍀 🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀 🌼🍀 🍀 با شنیدن صدای خنده ی ازاده ک همراه کمیل وارد خانه میشد اخمی کرد و سمت انان رفت :هیچ معلوم است شما دوتا کجا بودید؟ کمیل خنده اش را قورت داد ک مادرش پوزخندی زد و گفت :من از نگرانی اینجا داشتم دیوونه میشدم اونوقت شما رفتید دنبال خوش وبش کردنتون نگاه تندی به کمیل انداخت ک نرگس از اتاقش گفت:وا مامان چیکارشون داری -تو درستو بخون نرگس شانه ای بالا انداخت و کتابش را ورق زد ازاده نگاهی به کمیل انداخت ک گفت :تقصیر من شد مامان جان اصلا نفهمیدیم چجوری ساعت گذشت -کجا رفتین یهویی از بعد از ظهر تا حالا کجا بودین ساعت نه شبه -هیچی تو خیابونا ول میگشتیم واسه خودمون لحن شوخ کمیل بعد از مدتها لحظه ای ارامش را به قلبش بخشید ولی با یاداوری ازاده دوباره ابروهایش را بهم گره زد و گفت :خوشی هاتون واسه بقیس نگرانی هاتون واسه منه سمت اتاقش رفت و در را محکم بست ازاده ارام گفت: _معذرت میخوام _تو چرا معذرت میخوای از صبح تا به حال چپ و راست از من معذرت میخوای تورو کجای دلم بزارم اخه یکی از اونور قهر میکنه یکی از این ور معذرت میخواد نرگسم ک الان چونش گرم میشه میاد منو سوال پیچ میکنه ک کجا بودی ازاده از لحن شاد کمیل تعجب کرد و سعی کرد خنده اش را کنترل کند در همین حین نرگس از اتاقش بیرون امد و پاورچین پاورچین سمت کمیل امد : _حالا ک مامان رفته اتاقش بگو ببینم کجا رفته بودین نه به اون اخمات نه به این خندیدنات کمیل نگاهی به ازاده انداخت ک با یاداوری حرف های او درباره نرگس و پیش بینی درست او خندید نرگس رو به ازاده با لحن حرص داری گفت : _وا چرا میخندی کمیل سمت دستشویی رفت و گفت: _تو برو درستو بخون خدا تو رو فوضول و پرحرف افریده -عع ببخشید ک نظر شما نپرسید!! درحالی ک دست هایش را میشست با صدای بلند گفت: _دلم از حالا برای شوهر بیچارت میسوزه .... 🌼@MazhabiiiTor🌼 🍀 🌼🍀 🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حسین‌جان♥️ صبح است و هوایت به دلم افتاده...... 【 ای رفیق ابدی حضرت ارباب سلامـــ♥️....】 🌸🦋 🌼@MazhabiiiTor🌼
ماهنرشهادت‌روهم ڪہ‌ندآشته‌باشیم.. هنرعمل‌بہ‌وصیت‌نامہ‌شهدا🌱 روُبایدداشتہ‌باشیم :)🔖 خَلاص!✋🏻 🌹♥️ 🦋💦 🌼@MazhabiiiTor🌼
هَرکه‌خُدارا بیش‌ازخوددوست‌بِدارَد ، بی‌شَک‌شَهیدخواهَدشُد ! 🌺🍂 🌼@MazhabiiiTor🌼 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
.بهش‌گفتم: چند‌وقتیہ‌بہ‌خاطراعتقاداتم مسخرم‌مےڪنن...😥 بهم‌گفت: براےاونایـےڪہ‌ اعتقاداتتون‌‌رو‌مسخره‌مےڪنن‌، دعاڪنین‌خدابہ‌عشق❤️ حسین‌دچارشون‌ڪنہ )💚 🙂🦋💦 💐🌿 🌼@MazhabiiiTor🌼
‌پـوشیدِه‌اَم‌پـٰارچھه‌اۍازجِنس‌ِبِهشت اِنتِخـٰابِ‌زَهرا‌بوده‌اَمシ وهَمین‌اِفتِخـٰاربَس‌اَست‌مَرا🤎. . . ✨🦋 🌱🌸 🌼@MazhabiiiTor🌼
😌 آیـامیدانسـتـید‌مـقـام‌معـظمـ ࢪھبرۍ‌ در هشت‌ساݪ‌دفاع‌مـقدس‌ سرداࢪجبھـہ‌هاۍ‌جنگ‌بودݩ؟!😎🌸 😉♥️🦋 💐☘ 🌼@MazhabiiiTor🌼
_حاج مه‍دی طائب می گفت: اگر تا ظه‍ور امام زمان هزار کیلومتر فاصله داشتیم باخون حاج قاسم .. این هزار کیلومتر به ده متر رسید!🦋 ... 🤍✨ 🌹🍀 🌼@MazhabiiiTor🌼 ⁦
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام و عرض ادب ، من اومدم شمارو دعوت کنم به یه کانال شهدایی در پیام رسان سروش،شما از طرف شهدا دعوت شده اید 🌷🌷مهمان شهدا هستید 💫 کانال ما  برای آشنایی بیشتر ما باشهدا هست، حدیث روز،مطالب مذهبی، تلنگر، احادیث بزرگان و..... ازجمله فعالیت های کانال ما هست، مطمئن باشید که پشیمون نمی شید از عضو شدن در کانال ما، شهدا همیشه به ما کمک میکنن، لینک کانال 👇👇👇 splus.ir/shahid_babaknoori1400 منتظرشماهستیم 👆👆👆 ____________________🌸🦋 دوستان عزیز،لطفا حمایت کنید.😉🙏🦋🌸 🌷💦 🌼@MazhabiiiTor🌼
من میگم این کمیل شخصیت رمان شهید میشه،ترور میشه ____________________🌹💐 سلام✨ رمان با من بمان که در کانال بار گزاری میشه،با رمان های قبل که بار گزاری شده فرق داره😁🌱 🌷 🌼@MazhabiiiTor🌼
سلام درباره نظام هم بزارید افسری که چه شرایطی داره چطوریه؟ چون هستن که میخوان برن تو نظام ولی اطلاعات کافی ندارن🙏 ___________________🦋🌻 سلام العلیکم✨ حتما😌👌🌸 🌹🍀 🌼@MazhabiiiTor🌼
ای پروردگار من ... ! از آنچه بر سرم آمده ، دلتنگ و بی طاقتم و جانم از آن اندوه که نصیب من گردیده، آکنده است ...🌿` 🌱صحیفه‌سجادیہ 💦 🌹 🌼@MazhabiiiTor🌼
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ شھید‌علی‌خلیلی: تنهاراه‌رسیدن‌به‌سعادت فقط‌بندگی‌خداست..!🌱 🌸🍃 🌼@MazhabiiiTor🌼
💐 اسیر شما شدن خوب است...❤️ اسیر شدن را میگویم... خوبی اش به این است که از اسارت دنیا🌺 آزاد میشوی... 💚 🌾🌸 🌼@MazhabiiiTor🌼
•{ اگر دختر خانم هامیدونستن همشون امام زمان(عج) هستن شاید دیگہ به وجود نمیزدن!! شاید عڪساشون رو از توے دست✋🏻 و پای جمع میڪردن ... اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج...‌🌹 🌿🌺 🌼@MazhabiiiTor🌼
💟👈مذهبـے طوࢪ♡ツ
.بهش‌گفتم: چند‌وقتیہ‌بہ‌خاطراعتقاداتم مسخرم‌مےڪنن...😥 بهم‌گفت: براےاونایـےڪہ‌ اعتقاداتتون‌‌رو‌
لقب:غریب طوس نفر7رشته تکنولوژی اطلاعات it معروف به شهید BMW سوار:') 🚘 . . . ولادت:لبنان شهادت:سوریه برادرشهیدم ♥️ 🦋💦 🌼@MazhabiiiTor🌼
چقـدرخـوبـه‌آخـرش‌'شھـــــادت‌'بـاشــه 'حسیـن‌جـانم‌'آخـریـن‌عبـارت‌بـاشـه(:♥️. . . 🌿🌺 🌼@MazhabiiiTor🌼
وَاَعِم‌اَبصارَقُلُوبِنٰاعَـمّاخالَفَ‌مَحَبَّتَك.. ‌و چشم‌هایمان‌ را ، از آنچه مخالف‌ِعشقِ طُ هست کور کن.. ..💜✨ 💐🌱 🌼@MazhabiiiTor🌼
بہ‌جـوانان‌توصیہ‌‌مےڪنم‌ڪہ: نمـازخودرادراوَّݪ‌وقت‌بخوانید قـرآن‌بخوانید زیرا‌ڪہ‌بسیـارمهم‌است. مواظب‌نمـازودین‌خـودباشید... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹✨ 💚💫 🌻🌾 🌼@MazhabiiiTor🌼
‌دوبِیـتۍجـٰآنـَدارَدتـٰآبِگـویَـم چِقدرسِیِدعَلۍرآدوسٺ‌دارمシ...! 😌💚🤞 ☘🍂 🌼@MazhabiiiTor🌼 ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀 🌼🍀 🍀 -دلسوز نخواستیم من میرم شام بکشم بعدا از زیر زبون ازاده میکشم ک کجا بودید کمیل رو به ازاده گفت:یه کلمه گفتی نگفتیا بزار تو خماری بمونه دلم خنک شه ازاده خندید ک نرگس گفت:شرمندتم خاانوم حوریه خانوم با دیدن حال و هوای انها ک متفاوت با شب های قبل بود ناخوداگاه لبخندی زد و از پنجره ی اتاق به بیرون خیره شد *** -اینو اینجا بزار -نه همینجا خوبه -خوب کنار اون یکی بزاری قشنگ تر میشه بوته ی گل مورد نظرش را داخل خاک فرو برد و اطراف انرا با دست هایش خاک پوشی کرد -اب بریز روش نرگس اب پاش را کمی روی بوته ی تازه کاشته شده خم کرد: وقتی بهار بیاد اینا رشد کنن حیاطمون خیلی خشگل میشه کمیل با لبخند گفت: _اره یادمه اقاجون عاشق این گلا بود نرگس با حسرت سرش را تکان داد ک حوریه خانوم سینی چایی بدست وارد حیاط شد و گفت: _گفتم حسابی کار کردید خسته شدید واستون چایی اوردم _کار خوبی کردی طی این مدت رفتار نرگس با ازاده خیلی بهتر از قبل شده بود و دیگر اورا به عنوان عضو جدید خانواده پذیرفته بود -وای باورم نمیشه یه هفته دیگه دوباره عید میشه کمیل سرش را با تاسف تکان داد و در جواب نرگس گفت _ناسلامتی بیست سالت شده ها مثل دخترای هشت ساله واسه عید ذوق میکنی -وا تو فقط زخم زبون بزن بمن خندید و گفت : _بزرگ شدی از سرت میپره از جایش بلند شد و دستکش هایش را در اورد نگاهش روی پنجره ی اتاق ازاده چرخید ک متوجه تکان خوردن پرده شد... .... 🌼@MazhabiiiTor🌼 🍀 🌼🍀 🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀