eitaa logo
💟👈مذهبـے طوࢪ♡ツ
442 دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.2هزار ویدیو
105 فایل
༺﷽༻ 💛🌻دݪگرم خُدٰایـےاَم،ڪھ بٰا تَمام بَدۍ هٰایَم باز هَوٰادٰار دِلم اسٺ...❥ ツ اَلـّٰلـھُـمَ الـࢪزُقـنـٰا شَـــہــ💔ـٰادَٺ:) ڪُپـۍ؟! وٰاجِبہ مُؤمِن✌🏻 اࢪٺباط با ادمیݩ⬅: @Fatemeh_884
مشاهده در ایتا
دانلود
حسین‌جان♥️ صبح است و هوایت به دلم افتاده...... 【 ای رفیق ابدی حضرت ارباب سلامـــ♥️....】 🌸🦋 🌼@MazhabiiiTor🌼
ماهنرشهادت‌روهم ڪہ‌ندآشته‌باشیم.. هنرعمل‌بہ‌وصیت‌نامہ‌شهدا🌱 روُبایدداشتہ‌باشیم :)🔖 خَلاص!✋🏻 🌹♥️ 🦋💦 🌼@MazhabiiiTor🌼
هَرکه‌خُدارا بیش‌ازخوددوست‌بِدارَد ، بی‌شَک‌شَهیدخواهَدشُد ! 🌺🍂 🌼@MazhabiiiTor🌼 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
.بهش‌گفتم: چند‌وقتیہ‌بہ‌خاطراعتقاداتم مسخرم‌مےڪنن...😥 بهم‌گفت: براےاونایـےڪہ‌ اعتقاداتتون‌‌رو‌مسخره‌مےڪنن‌، دعاڪنین‌خدابہ‌عشق❤️ حسین‌دچارشون‌ڪنہ )💚 🙂🦋💦 💐🌿 🌼@MazhabiiiTor🌼
‌پـوشیدِه‌اَم‌پـٰارچھه‌اۍازجِنس‌ِبِهشت اِنتِخـٰابِ‌زَهرا‌بوده‌اَمシ وهَمین‌اِفتِخـٰاربَس‌اَست‌مَرا🤎. . . ✨🦋 🌱🌸 🌼@MazhabiiiTor🌼
😌 آیـامیدانسـتـید‌مـقـام‌معـظمـ ࢪھبرۍ‌ در هشت‌ساݪ‌دفاع‌مـقدس‌ سرداࢪجبھـہ‌هاۍ‌جنگ‌بودݩ؟!😎🌸 😉♥️🦋 💐☘ 🌼@MazhabiiiTor🌼
_حاج مه‍دی طائب می گفت: اگر تا ظه‍ور امام زمان هزار کیلومتر فاصله داشتیم باخون حاج قاسم .. این هزار کیلومتر به ده متر رسید!🦋 ... 🤍✨ 🌹🍀 🌼@MazhabiiiTor🌼 ⁦
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام و عرض ادب ، من اومدم شمارو دعوت کنم به یه کانال شهدایی در پیام رسان سروش،شما از طرف شهدا دعوت شده اید 🌷🌷مهمان شهدا هستید 💫 کانال ما  برای آشنایی بیشتر ما باشهدا هست، حدیث روز،مطالب مذهبی، تلنگر، احادیث بزرگان و..... ازجمله فعالیت های کانال ما هست، مطمئن باشید که پشیمون نمی شید از عضو شدن در کانال ما، شهدا همیشه به ما کمک میکنن، لینک کانال 👇👇👇 splus.ir/shahid_babaknoori1400 منتظرشماهستیم 👆👆👆 ____________________🌸🦋 دوستان عزیز،لطفا حمایت کنید.😉🙏🦋🌸 🌷💦 🌼@MazhabiiiTor🌼
من میگم این کمیل شخصیت رمان شهید میشه،ترور میشه ____________________🌹💐 سلام✨ رمان با من بمان که در کانال بار گزاری میشه،با رمان های قبل که بار گزاری شده فرق داره😁🌱 🌷 🌼@MazhabiiiTor🌼
سلام درباره نظام هم بزارید افسری که چه شرایطی داره چطوریه؟ چون هستن که میخوان برن تو نظام ولی اطلاعات کافی ندارن🙏 ___________________🦋🌻 سلام العلیکم✨ حتما😌👌🌸 🌹🍀 🌼@MazhabiiiTor🌼
ای پروردگار من ... ! از آنچه بر سرم آمده ، دلتنگ و بی طاقتم و جانم از آن اندوه که نصیب من گردیده، آکنده است ...🌿` 🌱صحیفه‌سجادیہ 💦 🌹 🌼@MazhabiiiTor🌼
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ شھید‌علی‌خلیلی: تنهاراه‌رسیدن‌به‌سعادت فقط‌بندگی‌خداست..!🌱 🌸🍃 🌼@MazhabiiiTor🌼
💐 اسیر شما شدن خوب است...❤️ اسیر شدن را میگویم... خوبی اش به این است که از اسارت دنیا🌺 آزاد میشوی... 💚 🌾🌸 🌼@MazhabiiiTor🌼
•{ اگر دختر خانم هامیدونستن همشون امام زمان(عج) هستن شاید دیگہ به وجود نمیزدن!! شاید عڪساشون رو از توے دست✋🏻 و پای جمع میڪردن ... اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج...‌🌹 🌿🌺 🌼@MazhabiiiTor🌼
💟👈مذهبـے طوࢪ♡ツ
.بهش‌گفتم: چند‌وقتیہ‌بہ‌خاطراعتقاداتم مسخرم‌مےڪنن...😥 بهم‌گفت: براےاونایـےڪہ‌ اعتقاداتتون‌‌رو‌
لقب:غریب طوس نفر7رشته تکنولوژی اطلاعات it معروف به شهید BMW سوار:') 🚘 . . . ولادت:لبنان شهادت:سوریه برادرشهیدم ♥️ 🦋💦 🌼@MazhabiiiTor🌼
چقـدرخـوبـه‌آخـرش‌'شھـــــادت‌'بـاشــه 'حسیـن‌جـانم‌'آخـریـن‌عبـارت‌بـاشـه(:♥️. . . 🌿🌺 🌼@MazhabiiiTor🌼
وَاَعِم‌اَبصارَقُلُوبِنٰاعَـمّاخالَفَ‌مَحَبَّتَك.. ‌و چشم‌هایمان‌ را ، از آنچه مخالف‌ِعشقِ طُ هست کور کن.. ..💜✨ 💐🌱 🌼@MazhabiiiTor🌼
بہ‌جـوانان‌توصیہ‌‌مےڪنم‌ڪہ: نمـازخودرادراوَّݪ‌وقت‌بخوانید قـرآن‌بخوانید زیرا‌ڪہ‌بسیـارمهم‌است. مواظب‌نمـازودین‌خـودباشید... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹✨ 💚💫 🌻🌾 🌼@MazhabiiiTor🌼
‌دوبِیـتۍجـٰآنـَدارَدتـٰآبِگـویَـم چِقدرسِیِدعَلۍرآدوسٺ‌دارمシ...! 😌💚🤞 ☘🍂 🌼@MazhabiiiTor🌼 ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀 🌼🍀 🍀 -دلسوز نخواستیم من میرم شام بکشم بعدا از زیر زبون ازاده میکشم ک کجا بودید کمیل رو به ازاده گفت:یه کلمه گفتی نگفتیا بزار تو خماری بمونه دلم خنک شه ازاده خندید ک نرگس گفت:شرمندتم خاانوم حوریه خانوم با دیدن حال و هوای انها ک متفاوت با شب های قبل بود ناخوداگاه لبخندی زد و از پنجره ی اتاق به بیرون خیره شد *** -اینو اینجا بزار -نه همینجا خوبه -خوب کنار اون یکی بزاری قشنگ تر میشه بوته ی گل مورد نظرش را داخل خاک فرو برد و اطراف انرا با دست هایش خاک پوشی کرد -اب بریز روش نرگس اب پاش را کمی روی بوته ی تازه کاشته شده خم کرد: وقتی بهار بیاد اینا رشد کنن حیاطمون خیلی خشگل میشه کمیل با لبخند گفت: _اره یادمه اقاجون عاشق این گلا بود نرگس با حسرت سرش را تکان داد ک حوریه خانوم سینی چایی بدست وارد حیاط شد و گفت: _گفتم حسابی کار کردید خسته شدید واستون چایی اوردم _کار خوبی کردی طی این مدت رفتار نرگس با ازاده خیلی بهتر از قبل شده بود و دیگر اورا به عنوان عضو جدید خانواده پذیرفته بود -وای باورم نمیشه یه هفته دیگه دوباره عید میشه کمیل سرش را با تاسف تکان داد و در جواب نرگس گفت _ناسلامتی بیست سالت شده ها مثل دخترای هشت ساله واسه عید ذوق میکنی -وا تو فقط زخم زبون بزن بمن خندید و گفت : _بزرگ شدی از سرت میپره از جایش بلند شد و دستکش هایش را در اورد نگاهش روی پنجره ی اتاق ازاده چرخید ک متوجه تکان خوردن پرده شد... .... 🌼@MazhabiiiTor🌼 🍀 🌼🍀 🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀 🌼🍀 🍀 در همین حین صدای زنگ بلند شد در را باز کرد که قامت مادر منصور جلوی رویش نقش بست اخم ریزی کرد و گفت: _سلام خاله شرمسار به زمین نگاه کرد: _سلام پسرم خیلی با خودم کلنجار رفتم ک بیام یا نه روم نمیشد بیام. گفتم شاید به خاطر نادونی پسرم منو خونه راه ندید و سنگ روی یخ بشم. کمیل نگاهی به صورت چروک افتاده خاله اش انداخت ک در نگاه نگران مادرانه اش گره خورد لبانش را به اجبار کش داد و سعی کرد لبخند بزند: _این چه حرفیه خاله، تو ک تقصیری نداشتی. منصور سه چهار ساله ک دیگه با شما رفت وامد نداره. -درسته دیر اومدم ولی،باور کن خیلی شرمندم کمیل جان. منصور اگه اون کوفت و زهرماری هاشو کنار میزاشت ک الان کنار پدرش بود نه کنار دوستای لات و لوتش. بغض ش را فرو خورد وچادرش را جلوتر کشید: -هوا یکم سرده خاله،بیا داخل. مهم خود منصوره ک اگه گیرش بیارم ... خاله اش با گریه جلوی در زانو زد و گفت: _درسته پسرم خطاکاره درسته سرت کلاه گذاشته ولی منم مادرم توروخدا ببخشش، تورو به جدت قسم. مادر کمیل ک دورتر ایستاده بود دیگر نتوانست طاقت بیاورد و سمت او خیز برداشت: _چی از جون پسرم میخوای خواهر. پسرت حسابی حقشو گذاشت کف دستش. من جای تو بودم اسم همچین بچه ای رو از شناسنامم خط میزدم تا اینکه براش طلب بخشش کنم. در را محکم کوبید و با تشر گفت: _تا وقتی من نخوام کمیل حق نداره کسی رو ببخشه. یبار از مهربونی پسرم سواستفاده کردید بسه. کمیل دو زانو روی زمین نشست که مادرش گفت: _کمیل؟ پسرم خوبی؟ سرش را تکان داد و گفت: _میخوام تنها باشم. سینی چایی را برداشت و به استکان دست نخورده کمیل خیره شد. *** نرگس با شنیدن صدای بهم خوردن در از جایش بلند شد و پرسید: _خاله رفت؟ -اره. مامان کو؟ -تو اشپزخونس، از وقتی اومده تو نیم ساعته با استکانا ور میره. من که میگم اصلا حواسش اینجا نیست. صدای زنگ گوشی نرگس بلند شد که سراسیمه قطع کرد. کمیل متعجب پرسید: _چرا جواب ندادی؟ دست پاچه گفت: _هیچکی نبود داداش،من میرم تو اتاقم. .... 🌼@MazhabiiiTor🌼 🍀 🌼🍀 🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀 🌼🍀 🍀 سمت اشپزخانه رفت و رو به مادرش: _چرا اینقدر کلافه شدی مامان جان، فکر نمیکردم با اومدن خاله اینقدر بهم بریزی. غصه ی چیزی رو نخور مادر من،مهم منم که بعد گذشت یه ماه سعی دارم فراموش کنم همه چی رو،هرچند خیلی سخته مادرش با بغض سمتش برگشت : _به خاطر یه چیز دیگه بهم ریختم -چی شده باز کسی چیزی گفته؟ -سمانه.. داره نامزد میکنه!! انقدر جا خورد ک فکر کرد اشتباه شنیده: -چی؟ -قراره سوم فروردین با پسرعموش نامزد کنه. دایی جلال زنگ زد خبر داد. سعی کرد احساساتش را مخفی نگه دارد، برای همین با بی تفاوتی گفت: _خوشبخت بشه! -فقط همین کمیل؟ اون قرار بود زن تو بشه، قرار بود عروس من باشه،حالا میخوان به یکی دیگه بدنش. -گفتن این حرفا دردی رو دوا نمیکنه مادر، من فراموشش کردم ،فعلا ذهنم فقط سمت پیداکردن منصوره. کمیل از اشپزخانه خارج شد خواست سمت اتاقش برود ک با ازاده رو به رو شد. پس او هم حرف های انهارا شنیده از کنار آزاده گذشت وارد اتاقش شد در را محکم بست و به ان تکیه داد. احساس میکرد چیزی از وجودش جدا شده. تحمل این فشار روحی برایش سخت بود. دعا میکرد که در این کشمکش روحی ایمانش را از دست ندهد. پشت میزش نشست و سرش را میان دستانش گرفت. تمام خاطراتش با سمانه از کودکی تا به ان روز را مرور کرد. سمانه برایش نقطه ای نامفهوم بود که دیگر معنایی نداشت.همه چیز تمام شده بود. گاهی وقت ها به ذهنش میرسید از این سرنوشت تلخش به خدا شکایت کند و بگوید، چرا درست یک ماه قبل ازدواجش با دختری ک عاشقش بود باید منصور ان بلا را سرش بیاورد و مجبور شود با آزاده ازدواج کند.؟! اما بعد خودش را تسلیم حکمت و امر خداوند میکرد و برای حفظ ایمانش دعا... .... 🌼@MazhabiiiTor🌼 🍀 🌼🍀 🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
-🌿- - ماگم‌شدگانیم‌که‌اندرخم‌دنیا؛ تنها‌هنرماست‌که‌مجنون‌توایم..!🤍 - 🦋 ✨ 🌼@MazhabiiiTor🌼
-دردداری..؟! +نھ‌زیاد -میخوای‌مسکن‌بهت‌بدم..؟! +نھ! -هرطورراحتی.. لجم‌گرفتہ‌‌بود،باخودم‌می‌گویم: -این‌دیگه‌کیھ! دستش‌قطع‌شده‌صداش‌درنمیاد.. :)🕊🌱 🙂🌸 ✨🖤 🌱🌙 🌼@MazhabiiiTor🌼