eitaa logo
🇮🇷مذهبــیـــون🇮🇷
936 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
2.7هزار ویدیو
43 فایل
˼ بِسۡـم‌ِرَب‌ِالْحُ‌ـسِی‍ـنۡ...˹♥️ آمد که بگیرد ز علی نقطه ضعفی بیچاره ندانست "علی" نقطه ندارد... #غلام_حیدریم #باباعلی #110❤️ #مذهبیون🇮🇷 مدیر کانال♥: @abolfazl_m1880 @Akbary_88 انجام تمام تبادلات وتبلیغات 👆👆
مشاهده در ایتا
دانلود
مدیر گروهین؟؟
چِ‌ڪسۍ‌گفت‌کہ‌در‌ عالـم‌بالاسـت‌بهشت.. هـرکجانـام‌''حسیـن''است! همانجاست‌بهشت..❤️'! ولی قشنگ گفت 🚶‍♀🚶‍♀🚶‍♀ @mazhabyun1y
هرکس مردم را از آینده نا امید کند؛ برای دشمن کار میکند! چه بداند ، چه نداند...✋🏻 😍 @mazhabyun1y
به وقت رمان....
شب ۲۳ " آمدی جانم به قربانت " 🌻شلوغی ها به شدت به دانشگاه ها کشیده شده بود ... اونقدرک اوضاع به هم ریخته بود که نفهمیدن یه زندانی سیاسی برگشته دانشگاه ... منم از فرصت استفاده کردم... با قدرت و تمام توان درس می خوندم ... ترم آخرم و تموم شدن درسم با فرار شاه و آزادی تمام زندانی های سیاسی همزمان شد ... التهاب مبارزه اون روزها ... شیرینی فرار شاه ، با آزادی علی همراه شده بود ... 🌻صدای زنگ در بلند شد در رو که باز کردم ... علی بود ... علی 26 ساله من ... 😭 مثل یه مرد چهل ساله شده بود ... چهره شکسته ... بدن پوست به استخوان چسبیده ... با موهایی که می شد تارهای سفید رو بین شون دید ... و پایی که می لنگید ... 🌻زینب یک سال و نیمه بود که علی رو بردن ... و مریم هرگز پدرش رو ندیده بود ... حالا زینبم داشت وارد هفت سال می شد و سن مدرسه رفتنش شده بود ... و مریم به شدت با علی غریبی می کرد ... می ترسید به پدرش نزدیک بشه و پشت زینب قایم شده بود ... 🌻من اصلا توی حال و هوای خودم نبودم ... نمی فهمیدم باید چه کار کنم ... به زحمت خودم رو کنترل می کردم ... 🌻دست مریم و زینب رو گرفتم و آوردم جلو ... - بچه ها بیاید ... یادتونه از بابا براتون تعریف می کردم ... ببینید ... بابا اومده ... بابایی برگشته خونه ... 🌻علی با چشم های سرخ، تا یه ساعت پیش حتی نمی دونست بچه دوم مون دختره ... خیلی آروم دستش رو آورد سمت مریم ... مریم خودش رو جمع کرد و دستش رو از توی دست علی کشید ... چرخیدم سمت مریم ... - مریم مامان ... بابایی اومده ... علی با سر بهم اشاره کرد ولش کنم ... چشم ها و لب هاش می لرزید ... دیگه نمی تونستم اون صحنه رو ببینم ... چشم هام آتش گرفته بود و قدرتی برای کنترل اشک هام نداشتم ... صورتم رو چرخوندم و بلند شدم ... میرم برات شربت بیارم علی جان ... چند قدم دور نشده بودم ... که یهو بغض زینبم شکست و خودش رو پرت کرد توی بغل علی ... بغض علی هم شکست ... 😭😭😭😭 محکم زینب رو بغل کرده بود و بی امان گریه می کرد ... من پای در آشپزخونه ... زینب توی بغل علی ... و مریم غریبی کنان ... شادترین لحظات اون سال هام ... به سخت ترین شکل می گذشت ... بدترین لحظه، زمانی بود که صدای در دوباره بلند شد ... پدر و مادر علی، سریع خودشون رو رسونده بودن ... مادرش با اشتیاق و شتاب ... علی گویان ... دوید داخل ... تا چشمش به علی افتاد از هوش رفت ... علی من، پیر شده بود ... ادامه دارد ...
میگویندآخرچه‌کسی‌حوصله‌چادررادارد؟✨ بله‌درست‌است‌زهرایی‌بودن‌لیاقت‌میخواهد! @mazhabyun1y
🖐🏼! جامعه‌جوری‌شده‌‌که گناه‌کردن‌عامل‌ایجادِ کلاس‌وباکلاس‌بودنه‌ولی‌دینداری‌ چیزخزیه‌به‌تعبیرشون://💔🚶🏻‍♂
امام علی علیه السلام: نیکویى کن با کسى که زیر دست توست تا نیکویى کند به تو کسى که فرادست توست. أحسن الى تملك رقّه يحسن إليك من تملّك يملك رقّك.. غرر الحکم و درر الکلم، ج 1، ص 577 @mazhabyun1y
عطـوفـت‌خـورشیـد.. @mazhabyun1y
میگفت : اگه از در انداختنت از پنجره بیا تو بجنگ واسه خواسته هات ناامید نشو خدا ببینه سفت و سخت چسبیدی به خواستت بهت میده خواستتو 👊 @mazhabyun1y
.•🌼•. هَمیشِـہ‌مـٰاندَن‌دَلیـل‌عـٰاشِق‌بودَن‌نیسـت شُھَدا‌رَفتَندڪِہ‌ثـٰابِت‌ڪُنَند‌عـٰاشِقَنـد..‌!シ 👊 @mazhabyun1y
فرزنـدانِ‌خمینی‌کبـیر؛ از‌هیچ‌چیز‌ترس‌نداشتن‌الا‌،خـدا🙂 @mazhabyun1y
ایشالا که روزیم بشه ایشالا که قسمت بشه عزیز علیه چقدر سخته دوری عزیز علیه امون از صبوری ...]🌙✨ 😍 😍 @mazhabyun1y
هوا هوای چای صلواتی از ایستگاه دشت ذولفقاره:) ؟ @mazhabyun1y
استغفار 10.mp3
7.26M
۱۰ 📿 اونایی که ظرف قلب‌شون برای دیگران بازه؛ اونایی که زیبایی و نیکی دیگران رو می‌بینند، به زبان میارن، و تشکر می‌کنند، به تطهیر نزدیک‌ترند! و استغفارهاشون طویل‌الأثرتره! @mazhabyun1y