eitaa logo
🇮🇷مذهبــیـــون🇮🇷
950 دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
2.7هزار ویدیو
43 فایل
˼ بِسۡـم‌ِرَب‌ِالْحُ‌ـسِی‍ـنۡ...˹♥️ آمد که بگیرد ز علی نقطه ضعفی بیچاره ندانست "علی" نقطه ندارد... #غلام_حیدریم #باباعلی #110❤️ #مذهبیون🇮🇷 مدیر کانال♥: @abolfazl_m1880 @Akbary_88 انجام تمام تبادلات وتبلیغات 👆👆
مشاهده در ایتا
دانلود
: برای استقلال ایران اسلامی جان فدا باید کرد 🌿 @mazhabyun1y
♥️ خاطِرَم‌اَز‌هَمہ‌جَمع‌اَست‌پَریشانِ‌تواَم🌼🦋 @mazhabyun1y
♥️ خاطِرَم‌اَز‌هَمہ‌جَمع‌اَست‌پَریشانِ‌تواَم🌼 @mazhabyun1y
یـآدِمـون‌بـآشِـہ‌رُفَـقـآ: اَگـریِـک¹نَـفَر‌را‌بِہ‌اووَصـل‌ڪَردۍ بَـراۍِسـپـآهَـش‌توسَـردار‌ِیـآرۍ ...! :) ♥️ @mazhabyun1y
زاشتیاق‌تو‌جانم‌بہ‌لب‌رسید🙂 بیاکہ‌‌دلتنگ‌روی‌توایم:)🌿💚 @mazhabyun1y
🌿امام صادق (ع) فرمود: روزه دار باید زبان خود را از دروغ نگهداری و دیدگان خود را از حرام بپوشاند از اهل شر دوری کند و از گفتار بد و گمان بد بردن اجتناب کند... @mazhabyun1y
قلبم شکسته:) کسیو دارم بگم بهش جز تو؟ 🙂💔 @mazhabyun1y
خداۍمهربون‌من نمیدونم‌کہ‌ما‌همیشہ‌لحظہ‌آخر سراغت‌میایم‌یا‌تو‌آخرین‌لحظہ‌بہ‌ دادمون‌میرسۍولۍاینو‌میدونم‌کہ همیشہ‌هوامونو‌داشتۍ‌‌واسہ‌ همہ‌خوبۍهات‌شکر✨🌸. @mazhabyun1y
🌙اَللّهُمَّ رَبَّ شَهْرِ رَمَضانَ جهت حمایت مالی در اجرای مراسمات مبلغ مورد نظر خود را به شماره حساب زیر واریز نمایید 6273 8111 3742 0607 بانک انصار به نام محمد رجبی 🆔@masjeed_jame
به وقت رمان...
🎑 شب 56 "دزدهای انگلیسی"🇬🇧 🌷وضو گرفتم و ایستادم به نماز ... با یه وجودِ خسته و شکسته ... اصلاً نمی فهمیدم چرا پدرم این همه راه، من رو فرستاد اینجا... 💢 خیلی چیزها یاد گرفته بودم ... امّا اگر مجبور می شدم توی ایران، همه چیز رو از اوّل شروع کنم ... مثل این بود که تمام این مدت رو ریخته باشم دور... 🔹توی حال و هوای خودم بودم که پرستار صدام کرد... –دکتر حسینی ... لطفا تشریف ببرید اتاقِ رئیس تیم جراحی عمومی... ❇️‌ در زدم و وارد شدم ... با دیدنِ من، لبخندِ معناداری زد ... از پشتِ میز بلند شد و نشست روی مبل جلویی... –شما با وجودِ سن تون ... واقعاً شخصیتِ خاصی دارید... 🔶–مطمئناً توی جلسه در مورد شخصیت من صحبت نمی کردید... 📌 خنده اش گرفت... –دانشگاه همچنان هزینه تحصیلِ شما رو پرداخت می کنه... اما کمک هزینه های زندگی تون کم میشه ... و خوب بالطبع، باید اون خونه رو هم به دانشگاه تحویل بدید... * ناخودآگاه خنده ام گرفت... ⭕️–اوّل با نشون دادن در باغ سبز، من رو تا اینجا آوردید ... تحویلم گرفتید ... - امّا حالا که حاضر نیستم به درخواستِ زور و اشتباه تون جوابِ مثبت بدم ... هم نمی خواید من رو از دست بدید ... و هم با سخت کردن شرایط، من رو تحت فشار قرار می دید ... تا راضی به انجام خواسته تون بشم...⚠️ ✅ چند لحظه مکث کردم... –لطف کنید از طرفِ من به ریاستِ دانشگاه بگید ... برعکس اینکه توی دنیا، انگلیسی ها به زیرک بودن شهرت دارن ... اصلاً دزدهای زرنگی نیستن... 🔸و از جا بلند شدم.... ادامه دارد...
🎆 شب 57 "تقصیرِ پدرم بود..." 🔹این رو گفتم و از جا بلند شدم ... ⭕️ با صدای بلند خندید... 😄 –دزد؟ ... از نظر شما رئیسِ دانشگاه دزده؟... ❇️ –کسی که با فریفتنِ یه نفر، اون رو از ملّتش جدا می کنه ... چه اسمی میشه روش گذاشت؟ ... هر چند توی نگهداشتن چندان مهارت ندارن ... بهشون بگید، هیچ کدوم از این شروط رو قبول نمی کنم... 💢 از جاش بلند شد... –تا الان با شخصی به استقامتِ شما برخورد نداشتن ... هر چند ... فکر نمی کنم کسی، شما رو برای اومدن به اینجا مجبور کرده باشه... 🔸 نفسِ عمیقی کشیدم... –چرا، من به اجبار اومدم ... به اجبارِ پدرم... و از اتاق خارج شدم... 🏡 برگشتم خونه ... خسته تر از همیشه ... دل تنگِ مادر و خانواده ... دل شکسته از شرایط و فشارها... 😞 از ترسّ اینکه مادرم بفهمه این مدّت چقدر بهم سخت گذشته ... هر بار با یه بهانه ای تماس ها رو رد می کردم ... سعی می کردم بهانه هام دروغ نباشه ... امّا بعد باز هم عذاب وجدان میگرفتم ... به خاطر بهانه آوردن ها از خدا خجالت می کشیدم ...😓 ❣از طرفی هم، نمی خواستم مادرم نگران بشه... ⚠️حس غذا درست کردن یا خوردنش رو هم نداشتم ... ➖رفتم بالا توی اتاق ... و روی تخت ولو شدم... 🔷 –بابا ... می دونی که من از تلاش کردن و مسیرِ سخت نمی ترسم ...💪🏼 امّا ... من، یه نفره و تنها ... بی یار و یاور ... وسط این همه مکر و حیله و فشار ... 😔 می ترسم از پس این همه آزمونِ سخت برنیام ... 🌷_کمکم کن تا آخرین لحظه زندگیم توی مسیرِ حق باشم ... بین حق و باطل دو دل و سرگردان نشم...✌️🏼 🔶 همون طور که دراز کشیده بودم ... با پدرم حرف می زدم ... و بی اختیار، قطراتِ اشک از چشمم سرازیر می شد...😢 ادامه دارد...