🔆امروز #شنبه ۲۰ اسفند ماه ۱۴۰۱ مصادف است با ۱۸ شعبان
📿 ذکر روز شنبه: یا رَبَّ الْعالَمین: ای پروردگار جهانیان
✅ ذکر روز شنبه به اسم رسول خدا(ص) است.
🕊شهادت شهید مدافع حرم علی منیعات
🕊شهادت شهید مدافع حرم رحمان بهرامی
💠روز ملی #راهیان_نور
💐شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
خلاصه ای ازنحوه شهادت شهید مدافع حرم علی منیعات ، شهیدی از دیار جهان آرا (خرمشهر)
پنجشنبه ساعت ده شب شهید علی برای خنثی کردن تله های انفجاری یک خانه به دوستاش میگه من وارد خونه میشم و یک نفر باید با من باشه. سیف (همرزم شهید منیعات ) داوطلبانه همراه شهید علی میشه. وقتی وارد خانه میشن ورودی خانه سه تا پله هست و چون شهید علی تخصص خنثی کردن مین داشت از پله اولی مستقیم پا میزاره روی پله سومی , یعنی روی دومی پا نزاشت. چون تجربه واسش ثابت کرده بود که داعش همیشه مین را در پله دوم میکارن و سیف (همرزم شهید منیعات ) پشت سر شهید علی بود.
شب بود و منطقه پر تک تیر اندازهای داعش. حتی نمیشد ادم نفس بکشه چه برسه به حرف زدن که شهید علی بخواد به سیف بگه که روی پله دومی پا نزاره. شهید علی وقتی روی پله سوم پا میزاره و میره بالا سیف مستقیم پا روی پله دوم میزاره و صدایی میشنوه و میگه ابوالحسن ( شهیدعلی ) صدایی میشنوم هنوز حرفش تموم نشده بود مین منفجر میشه. شهید علی سه تا ترکش میخوره دوتا توی پاهاش و یه دونه پشت سرش ( اون ترکش که خورد به سرش شهیدش کرد ) و سیف بدنش پراز ترکش شد اما شهادت نصیبش نشد. وقتی خبر شهادت شهید علی به سیف رسید در بیمارستان بستری بود و آنقدر گریه کرد که چشماش خونی شدن…
شاید واسه خیلی از عزیزان جای سوال باشه که چرا شهید علی در روز وارد خونه نشد ، در پاسخ میشه گفت که در روز تک تیر انداز داعش نمیزاره ادم نفس بکشه چه برسه به وارد شدن به خونه و خنثی کردن مین.
روح شهید علی منیعات شاد
سلام و درود میفرستیم به روح بلند این شهید وهمه شهدای مدافع حرم
#شهید_علی_منیعات.
@mazhabyun1y
شهید رحمان بهرامی گویی همیشه آماده شهادت بود، مجاهدی که همیشه وضو داشت، نمازش اول وقت بود و مناجات و نماز شبانه اش، نوای ایمان و شوق بود در دل همسر و پنج فرزندش.و خوشبحال دختران و پسر رحمان که تجسمی از یک انسان کامل را دیدند و آموختند. رحمان در 20 فروردین 1347 به دنیا آمد و در 20 اسفند 1394 در راه دفاع از حریم ولایت به شهادت رسید و در محل زندگیش در گلزار شهدای خرمدره به خاک سپرده شد. حاج رحمان بهرامی هفت سال بود که به افتخار بازنشستگی نائل شده بود. اما دفاع اسلام بازنشستگی نداشت.
او داوطلبانه به مدافعان حرم پیوست. در وصیتنامه خود با سلام و ادب به پیشگاه حضرت ولیعصر(عج)، ائمه معصومین، امام خمینی (ره) و شهدای راه حق، امام خامنه ای و اهل بیت حسینی و آرزوی نابودی اسرائیل و گروه های تکفیری و آل سعود، چنین می نویسد: " اگر شادی روح حقیر و امام و شهیدان و ائمه را می خواهید پیرو ولایت فقیه باشید.او در حالی که از ستم روا شده به حرم حضرت زینب (س) بغض گلویش را گرفته ، غسل شهادت می کند و قدم به قربانگاه عشق می گذارد. شهید رحمان می رود تا اسلام بماند. این گل زیبا پرپر می شود تا برجای بماند گنبد حرم حضرت زینب (س)
#شهید_رحمان_بهرامی
@mazhabyun1y
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروز شنبه
۲۰ اسفند ۱۴۰۱
۱۸ شعبان۱۴۴۴
@mazhabyun1y
بھمگفت،باایناوضاعسکہودلارو
گرونۍهنوزمپاےِآرمانهایرهبرت
هستی؟!
گفتمبہمایاددادنتومڪتبامام
حسین(؏)ممکنہآبهمواسہخوردن
نباشه...
#حضرت_آقا 😍
@mazhabyun1y
#تلنگرانه
از يڪ دختر جوان پرسيدند:
از چہ نوع آرايشے🧸 استفادہ ميڪنے؟
گفت اينارو بڪار مے برم
براے لبانم... راستگویے🌚
براے صدايم ...ذڪر خدا🌪
براے چشمانم ...چشم پوشے از محرمات😌
براے دستانم... ڪمڪ بہ مستمندان💛
براے پاهايم...ايستادن براے نماز📿
براے قامتم... سجدہ براے خدا🌱
براے قلبم... محبت خدا🌸
براے عقلم...فهم قرآن❤️
براے خودمم... ايمان به خدا
@mazhabyun1y
💙͜͡🌱
کوچهباغِدلِمنعطرتوراداردوبس
هرکهشدعاشقِتوفیضِدمادَمبِبَرد!'
"آقایمن"
#قائمانه 😍
#اللّٰهُمَّعَجِّللِوَلیِّڪالفَرَج 😍
رفیقـشمــئگفـت
بـاتنهـاروضـهایكمـیشکستـو
بلنـدبلنـدگـریـهمـیکـرد
روضـهحـضـرتزهـرا«س»بــود!..
#شهیدانه 👊
#آرمان
@mazhabyun1y
گفتم: از عشق نشانے
بھ من خستھ بگو ؟!
گفت جز عشق حسـین
هرچھ ببینے بدلیست..!
#امام_حسینی
@mazhabyun1y
خدایـٰارحمکـنبـهٔقلبـئ
كدرآرزویچــیزیستكدرتقدیــرشنـیست🚶🏾♂:)
- مثلاشـهـادت🙂..!
#شهیدانه 👊
@mazhabyun1y
مـیگـفـت
لیاقـتنـدارم
دلكدارم
دلـمشهــادتمیخواد!🚶🏾♂
#شهیدانه 👊
شهـادتآرزوئبچـهشیـعهنیســت
بلکــهٔهــــدفشـــه..
#شهیدانه 👊
@mazhabyun1y
یڪنفـرعـٰاشقاگـربودزمـین،مـیفھمید؛
عـٰاشقےبےتومحـٰالاست،کجایےآقا!؟
#قائمانه 😍
#اللّٰهُمَّعَجِّللِوَلیِّڪالفَرَج 😍
@mazhabyun1y
🌸 بس که بوی خوش تو رایحه ی غم دارد … روز میلاد تو هم بوی محرم دارد
🌸 فرا رسیدن سالروز ولادت حضرت رقیه (س) بر شما تهنیت باد
🌹
@mazhabyun1y
میگه کنکور دارم
نمیرسم نماز بخونم!😑
ببینم
میرسی نهار بخوری؟
شام بخوری؟
چت کنی؟
فیلم ببینی؟!!!🤦♂🤦♀
چرا وقت عبادت که میشه
فاز صرفه جویی در وقت میگیریم؟!🚶♂..🕳
روز قیامت
نمیگن تک رقمی بودی یا نه
میگن
نمازت کو؟!
#حرفِ_حق
@mazhabyun1y
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ولادت امام زمان(عج)💚
ولادت حضرت رقیه سلام الله علیها❤️
@mazhabyun1y
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙استاد مهـــدی دانشمند
#امام_زمان
➥@mazhabyun1y |
"حاجیجان..
بهترینبابایدنیا
آرومدلها
کوهغیرت
تولدت مبارک🤍:)
#سردار_دلها
@mazhabyun1y
🌠 #رمان شب
#بدون_تو_هرگز 20
"شکنجه های ساواک"
🔷 سه ماه قبل از تولد دو سالگی زینب، دومین دخترمون هم به دنیا اومد ...👼🏻
این بار هم علی نبود ... اما برعکس دفعه قبل... اصلا علی نیومد ...
🔺 این بار هم گریه می کردم ... اما نه به خاطر بچه ای که دختر بود ...
به خاطر علی که هیچ کسی از سرنوشت خبری نداشت ...
🔷 تا یه ماهگی هیچ اسمی روش نگذاشتم ... کارم اشک بود و اشک ...😭
🔸مادر علی ازمون مراقبت می کرد ... من می زدم زیر گریه، اونم پا به پای من گریه می کرد ...
زینب بابا هم با دلتنگی ها و بهانه گیری های کودکانه اش روی زخم دلم نمک می پاشید ...
🔸از طرفی، پدرم هیچ سراغی از ما نمی گرفت ... زبانی هم گفته بود از ارث محرومم کرده ... توی اون شرایط، جواب کنکور هم اومد ... تهران، پرستاری قبول شده بودم ...
💢یه سال تمام از علی هیچ خبری نبود ...
هر چند وقت یه بار، ساواکی ها مثل وحشی ها و قوم مغول، می ریختن توی خونه ...
همه چیز رو بهم می ریختن ... خیلی از وسایل مون توی اون مدت شکست ... زینب با وحشت به من می چسبید و گریه می کرد ... 😭
🔸 چند بار، من رو هم با خودشون بردن ولی بعد از یکی دو روز، کتک خورده ولم می کردن ...
🔷 روزهای سیاه و سخت ما می گذشت ...
پدر علی سعی می کرد کمک خرج مون باشه ولی دست اونها هم تنگ بود ...
درس می خوندم و خیاطی می کردم تا خرج زندگی رو در بیارم ... اما روزهای سخت تری انتظار ما رو می کشید ...
ترم سوم دانشگاه ... سر کلاس نشسته بودم که یهو ساواکی ها ریختن تو ... دست ها و چشم هام رو بستن و من رو بردن ...
اول فکر می کردم مثل دفعات قبله اما این بار فرق داشت ...
چطور و از کجا؟ ... اما من هم لو رفته بودم ... چشم باز کردم دیدم توی اتاق بازجویی ساواکم ... روزگارم با طعم شکنجه شروع شد ...
کتک خوردن با کابل، ساده ترین بلایی بود که سرم می اومد ...
💢 چند ماه که گذشت تازه فهمیدم اونها هیچ مدرکی علیه من ندارن ... به خاطر یه شک ساده، کارم به اتاق شکنجه ساواک کشیده بود ...
⭕️ اما حقیقت این بود ... همیشه می تونه بدتری هم وجود داشته باشه ... و بدترین قسمت زندگی من تا اون لحظه ... توی اون روز شوم شکل گرفت ...
💢 دوباره من رو کشون کشون به اتاق بازجویی بردن ...
🔺 چشم که باز کردم ... علی جلوی من بود ... 😢
بعد از دو سال ... که نمی دونستم زنده است یا اونو کشتن ... زخمی و داغون ... جلوی من نشسته بود ...
ادامه دارد ...
🌠 #رمان شب
#بدون_تو_هرگز ۲۱
"استقامت"
🔹اول اصلا نشناختمش ... چشمش که بهم افتاد رنگش پرید...
لب هاش می لرزید ... چشم هاش پر از اشک شده بود...
اما من بی اختیار از خوشحالی گریه می کردم ...😭
💢 از خوشحالی زنده بودن علی ... فقط گریه می کردم ... اما این خوشحالی زیاد طول نکشید ...
🔹اون لحظات و ثانیه های شیرین ... جاش رو به شوم ترین لحظه های زندگیم داد ... قبل از اینکه حتی بتونیم با هم صحبت کنیم ... شکنجه گرها اومدن تو ...
⭕️ من رو آورده بودن تا جلوی چشم های علی شکنجه کنن ...
💢 علی هیچ طور حاضر به همکاری نشده بود ... سرسخت و محکم استقامت کرده بود ... و این ترفند جدیدشون بود.😒
🔹اونها، من رو جلوی چشم های علی شکنجه می کردن ... و اون ضجه می زد و فریاد می کشید ...
صدای یازهرا گفتنش یه لحظه قطع نمی شد ...
🔹با تمام وجود، خودم رو کنترل می کردم ... می ترسیدم ... می ترسیدم حتی با گفتن یه آخ کوچیک ... دل علی بلرزه و حرف بزنه ...
🔸 با چشم هام به علی التماس می کردم ... و ته دلم خدا خدا می گفتم ... نه برای خودم ... نه برای درد ... نه برای نجات مون ...
به خدا التماس می کردم به علی کمک کنه ...
التماس می کردم مبادا به حرف بیاد ... التماس می کردم که ...
💢 بوی گوشت سوخته بدن من ... کل اتاق رو پر کرده بود ...
ادامه دارد ...