همیشه برایم مبهم بود که عواطف بینمان دو طرفه است یا نه ؛ مثلا همانقدر که فکر کردن راجب تو به من تسلی میدهد ،همانقدر که نوشتن از زیبایی هایت آرامم میکند، همانقدر که ناچارم هویدا دوستت داشته باشم؛ تو چطور؟ تو ابدا به من فکر میکنی؟
به شانه ام زدی که تنهایی ام را تکانده باشی، به چه دل خوش کردهای؟!
تکاندن برف از شانه آدم برفی؟!
یه اتفاقایی تو زندگی هست که آدمیزاد باید حتماً تجربه کنه تا یهسری چیزا ملکه ذهنش بشه؛ اینکه همیشه نباید ببخشی، همه نباید باهات راحت باشن، به همه نباید اجازه بدی نظر بدن و همیشه نباید صدِ خودتو واسه آدمی بذاری که حتی صفر خودشو واست نمیذاره.
دوستت دارم،و با خیالی از تو خواهم مرد.
دفن خواهم شد.
در جایی که نشانش را نمیدانم،و سالها بعد،شاید کسانی باشند،که از سَر اتفاق،در اعماق زمین،یا تکهای از یک شهر سوخته؛
مشتی خاک خواهند یافت که بوی عشق میدهد .
به چشمهایت بگو اینقدر بلند ،بلند منِ کم طاقت را صدا نکنند.می ترسم معجزه کلامت،چنان در قلبم اثر کند که روح سرگردانم ؛جز در آغوش تو هیچ کجا آرام نگیرد.
میفهمیدم دوستم داره
ولی تمومش کردم
آدم هم نبودیم
ادم هم بودن خیلی مهمه
دوست داشتن کافی نیست!
Hayedeh - Nargese Shiraz [320].mp3
12.59M
اونقده از تو دور شدم، که دیگه پیدات نیست...