eitaa logo
واگویه
281 دنبال‌کننده
65 عکس
128 ویدیو
0 فایل
واگویه مرور سرگذشت افرادیست که از دل سختی ها و ناممکن ها به پا خواستن گاهی موفق شدن و گاهی شکست خوردن اما بازهم دست از تلاش نکشیدن.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرق سلبریتی های ما و سلبریتی های اونور آب قضاوت با شما
۳۰ دی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شما بگید ایران‌ عزیزمون رو اینجوری به دنیا نشون بدیم یا مثل بعضی از خود تحقیرها https://eitaa.com/mbsar46
۳۰ دی
🌕 به‌دوش گرفتن بار سنگین نیازمندان، دلت را سبک می‌کند در یک شب سرد زمستانی، تاجر ثروتمندی به زیارت امام رضا (علیه‌السلام) مشرف شد. هر روز به حرم می‌آمد اما دریغ از یک قطره اشک. دل سنگین بود و هیچ حالی نداشت.  با خودش فکر کرد که دیگر فایده‌ای ندارد. به همین خاطر، برای برگشت بلیط هواپیما گرفت. هنوز تا پرواز، چند ساعتی وقت داشت. در کوچه‌ای راه می‌رفت که دید پیرمردی بار سنگینی روی چرخ‌دستی‌اش گذاشته و آن را به سختی می‌برد. تاجر کمکش کرد و هم‌زمان به او گفت: مگر مجبوری این بار سنگین را حرکت بدهی؟ پیرمرد گفت:ای آقا! دست روی دلم نگذار، دختر دم‌بختی دارم که برای جهیزیه‌اش مانده‌ام. همسرم گفته تا پول جهیزیه را تهیه نکرده‌ام به خانه برنگردم. من مجبورم بارهای سنگین را جابه‌جا کنم تا پول بیشتری در بیاورم. تاجر ثروتمند، همراه پیرمرد رفت و بارش را در مقصد خالی کرد و بعد هم به خانه او رفت. وقتی به خانه پیرمرد رسید، فهمید که زندگی سختی دارند. یک چک به اندازه تمام پول جهیزیه و مقداری هم برای سرمایه به پیرمرد داد.  وقتی از آن خانه بیرون می‌آمد، خانواده پیرمرد با گریه او را بدرقه می‌کردند. پیرمرد گفت: من چیزی ندارم که برای تشکر به شما بدهم. فقط دعا می‌کنم که عاقبت‌به‌خیر شوید و از امام رضا (علیه‌السلام) هدیه‌ای دریافت کنید. تاجر برای زیارت وداع به حرم مطهر برگشت تا بعد از آخرین سلام، به فرودگاه برود. وقتی وارد حرم شد، چشم‌هایش مثل چشمه جوشید و طعم زیارت با حال خوش و با معرفت را چشید. https://eitaa.com/mbsar46
۱ بهمن
گوشه ای از خاطرات یکی از جوانان قدیم مردم الان دارند پادشاهی میکنند اگرمثل خونه روبرویی ما تو زمان شاه که ۷ تا اطاق طاق چشمه داشتو تو هراطاق یه خانواده ۷_۸ نفری زندگی میکردن هیچ جوونی بی زن نمیموند زمان شاه کاش میامدید وضع رقت بار مردم قم را می دیدید معروف بود که قم ، صادراتش آخوند است ، وارداتش مرده . موجودی اش هم گدا پدرم دکان قنادی و نبات و آبنبات سازی داشت خودش کارمیکرد منهم کارمیکردم سه تا هم شاگرد داشتیم ظهر که میشد یه قهوه خونه نزدیک کارگاه مون بود من میرفتم یه دیزی ۲ نفری ۷ ریال میخریدم میاوردم . آب بهش اضافه میکردیم ۵ نفری میخوردیم تفاوت دیزی ۳ نفری و ۵ نفری ۵ ریال بود یک کارگاه قنادی اونقدر درامد نداشت که دیزی ۵ نفری بخریم . تازه همسایه های ما بانک شون خونه ی ما بود میومدند ۲ ریال قرض میکردن شبهای اعیاد دورقم نقل خلال سیری (۷۵گرم) ۳ ریال و نقل گشنیز سیری ۲ ریال درست میکردیم هرپدر خانواده ی ۶ نفری یک سیر نقل میخرید میبرد خونه قسمت میکرد یادم میاد یک نفر اومد نیم کیلو شیرینی خرید ۲۰ ریال . فردا صبح پس آورد گفت ببخشید مهمونامون نیامدند حالا شما بیا ببین شبهای اعیاد چه خبره همه قنادیهارو جارو میکنند وضع سوهان فروشی هاش و کاسبهای دیگرش هم که قابل توصیف نیست ماتوی محل مون یک چراغ علاءالدین داشتیم هرکس یک روضه ای داشت یک مهمونی داشت میومد در خونه ی مارو میزد و یکساعت علاءالدین مارو قرض میگرفت صبح که میشد مادرم خاموشش میکرد می‌گفت اگر بخواد روشن باشه روز ۵ ریال نفت مصرف میکنه . قبل انقلاب مردم حتی یک جارو دستی نپتون (۸تومان) نداشتند بخرند. حتی یه پنکه یا یه آبگرمکن نداشتندبخرند بدختربچه همسایه مون گفتم چرا سرت شونه نمی کنی گفت خب شونه نداریم کچلی بیداد میکرد با تشکرازجناب آقای محمد اسحاقی بابت ارسال مطلب بالا
۲ بهمن
چه کسی باید تغییر کنه؟! خانم معلم همیشه پالتواش را شبیه زنهای درباری روی شانه اش می انداخت. آنروز مادرِ دخترک را خواست. خانم معلم به مادر گفت: متأسفانه باید بگم که دخترتون نیاز به داروهای آرام بخش داره. چون دخترتون بیش فعاله و مشکل حاد تمرکز داره. اصلا چیزی یاد نمیگیره. ترس به قلب مادر زد و چشمانش در غم خیس خورد. انگار داشت چنگ می زد به گلوی خودش، اما حرف خانم معلم را قبول کرد. وقتی همه چیز همانطور شد که معلم خواسته بود، دخترک گفت: خجالت می کشم جلوی بچه ها دارو بخورم. خانم معلم پیشنهاد داد، وقت بیکاری که دختر باید دارو مصرف کند، به بهانه آوردن قهوهء خانم معلم، به دفترش برود و قرصش را بخورد. دختر خوشحال قبول کرد. مدتها گذشت و سرمای زمستان، تن زرد پاییز را برفی کرد. خانم معلم دوباره مادرش را خواست. اینبار تا جا داشت از دخترک و هوش سرشارش تعریف کرد. در راه برگشت به خانه، مادر خیلی بالاتر از ابرها سیر می کرد. لبخندزنان به دخترش گفت: چقدر خوبه که نمره هات عالی شده، چطور تونستی تا این حد تغییر کنی؟! دختر خندید: مامان من همه چیز رو مدیون خانم معلمم هستم. چطور؟ هرروز که براش قهوه می آوردم، قرص رو تو فنجون قهوه اش مینداختم. اینجوری رفتار خانم معلم خیلی آروم شد و تونست خوب به ما درس بده. خیلی وقتها، تقصیر را گردن دیگران نیندازیم... این ماهستیم که نیاز به تغییر داریم....
۳ بهمن
داستان جدید : فروشنده موفق ۱ احمد و زهرا خیلی از هم کینه نداشتن اما به خاطراختلاف سلیقه از هم جدا شدن اونا دوتا فرزند داشتن که به حکم قانون حضانت شون با پدرشون بود ولی طبق توافقی که کردن قرار شد هفته ای دو روز بچه برن پیش مادرشون . با اینکه پدر و مادر و برادراش اصرار کردن خونه مستقل نگیره اما قبول نکرد ضمن اینکه نصف خونه ای که توش با همسر و فرزندانش زندگی میکرد مال زهرا بود ولی اصراری نکردکه اونجا بمونه و توافق کردن احمد بابت سه دانگ زهرا بهش اجاره بده . زهرا برای اینکه از بچه هاش دور نباشه توی همون محل یک واحد نقلی اجاره کرد و افتاد دنبال کار. نمیدونم چرا گاهی حاضریم سال ها اذیت و آزارزمین و زمان رو تحمل کنیم اما با همسرمون که بعضا با اعتراف خودمون آدم بدی نیست نمی سازیم و اختلافات جزیی رو رها نمیکنیم تا کار به جدایی کشیده بشه . حتما میدونیم که توی یک طلاق فقط زن نیست که آواره میشه بلکه مرد هم آواره میشه و از همه بدتر بچه های این خانواده ها هستن که قربانی های بی گناه جنگی هستن که هیچ نقشی توش نداشتن و همه مشکلات آوار میشه روی دوش و قلب کوچیکشون . تا جایی که یادمه سواد دانشگاهیش بد نبودو ارشدعلوم انسانی داشت ولی با این مدرک نتونست کاری پیدا کنه مقداری پس انداز داشت که یک شرکت نو پا با وعده و وعیدِسودِخوب و تجارت خارجی همه پولشو بالا کشید . از طریق یکی از کلاس های کسب و کارهای خرد و خانگی با ما و مجموعه کار آفرینی لیان آشنا شد. (مجموعه لیان ،قسمت کارآفرینی موسسه غدیر بود) زهرا که تشنه پول درآوردن بود سریعا به استاداعتمادکرد و باورش شد که از طریق ایشون میتونه به خواسته هاش برسه و به قول معروف از هول حلیم افتاد توی دیگ .لذا علیرغم تذکراتی که به همه داده بودم و گفته بودم تا از کسی مطمئن نشدیم قراردادی رو نبندیدو بگذارید ما راستی آزمایی کنیم ولی زهرا برعکس تعدادی از بچه ها گوش به حرف ما نکرد و یک ماه بعد به عنوان همکار آقای دکتر به جلسه آموزشی اومدو باعث شگفتی ما و همکارانمون شد. راستش دکتر نه تنها زهرا بلکه خیلیا رو با حرفاو ادعاهاش تحت تاثیر قرار داده بود حتی« مهندس ل » که دکترقلابی رو به ما معرفی کرده بود، البته مهندس بهم گفت تازه باهاش آشنا شده و در حقیقت در حال سنجش دکتره و هشدارهای لازم رو به ما داد. بعضی از خانم های اون دوره که حرف شنوی کردن شایدابتدا احساس خوبی نداشتن و احتیاط بنده رو بی مورد میدونستن اما طولی نکشید که همه متوجه حقیقت شدیم چون بنده به بچه ها و دکتر اعلام کردم هرکسی که میخواد برای کُچ کسب و کارش با دکتر قرار داد ببنده از طریق تیم لیان اقدام کنه تا ما بتونیم ازش حمایت کنیم از طرفی هم با دکتر شرط کردیم ابتدا یکی دو نفرو کُچ کنه در صورت موفقیت قرار داد افراد بعدی رو باهاش میبندیم . دکتر که خیلی زیرک بود با روی باز استقبال کرد اما درخفا با شماره بچه ها تماس میگرفت و به اصطلاح دون میریخت از همین طریق زهرا توی دام دکتر افتاد و به قول خودش سه ماه شده بود راننده و دستیارمفت و مجانی دکتر. واگویه : مروری بر شکست ها و موفقیت های بانوان 👇 https://eitaa.com/joinchat/610403225C89726e880a
۵ بهمن
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ 🌺🍃 حکایتی زیبا و خواندنی پیرمردی بود ڪه از راه ڪفاشی گذر عمر می ڪرد ... او همیشه شادمانه آواز می خواند، ڪفش وصله می زد و هر شب با عشق و امید نزد خانواده خویش باز می گشت. و امّا در نزدیڪی بساط ڪفاش، حجره تاجری ثروتمند و بدعنق بود؛ تاجر تنبل و پولدار ڪه بیشتر اوقات در دڪان خویش چرت می زد و شاگردانش برایش ڪار می ڪردند، ڪم ڪم از آوازه خوانی های ڪفاش خسته و ڪلافه شد ... یڪ روز از ڪفاش پرسید درآمد تو چقدر است؟ ڪفاش گفت روزی سه درهم تاجر یڪ ڪیسه زر به سمت ڪفاش انداخت و گفت: بیا این از درآمد همه ی عمر ڪار ڪردنت هم بیشتر است! برو خانه و راحت زندگی ڪن و بگذار من هم ڪمی چرت بزنم؛ آواز خواندنت مرا ڪلافه ڪرده ... ڪفاش شوڪه شده بود، سر در گم و حیران ڪیسه را برداشت و دوان دوان نزد همسرش رفت. آن دو تا روز ها متحیر بودند ڪه با آن پول چه ڪنند ...! از ترس دزد شبها خواب نداشتند، از فڪر اینڪه مبادا آن پول را از دست بدهند آرامش نداشتند، خلاصه تمام فڪر و ذڪرشان شده بود مواظبت از آن ڪیسه ی زر ... تا اینڪه پس از مدتی ڪفاش ڪیسه ی زر را برداشت و به نزد تاجر رفت، ڪیسه ی زر را به تاجر داد و گفت: بیا ! سڪه هایت را بگیر و آرامشم را پس بده. "خوشبختی چیزی جز آرامش نیست" 🍃 🌺🍃
۶ بهمن
صلوات بر موسى بن جعفر عليهما السلام‏ (امام کاظم علیه السلام) اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى الْأَمِينِ الْمُؤْتَمَنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ الْبَرِّ الْوَفِيِّ الطَّاهِرِ الزَّكِيِ‏  پروردگارا درود فرست بر امام امين و معتمد خلق حضرت موسى بن جعفر كه نيكوكار و وفادار و پاك و مهذب است النُّورِ الْمُبِينِ (الْمُنِيرِ) الْمُجْتَهِدِ الْمُحْتَسِبِ الصَّابِرِ عَلَى الْأَذَى فِيكَ‏  نور علمش مبين احكام الهى آنكس كه همه عمر با كمال كوشش و اجتهاد در انجام وظايف امامت بر آزار امت در راه رضاى تو صبور و شكيبا بود اللَّهُمَّ وَ كَمَا بَلَّغَ عَنْ آبَائِهِ مَا اسْتُودِعَ مِنْ أَمْرِكَ وَ نَهْيِكَ وَ حَمَلَ عَلَى الْمَحَجَّةِ  اى خدا چنانكه از پدران آن امام آنچه نزد او وديعه بود از امر و نهى دين تو همه را بخلق رسانيد و بار فرمان الهى را به راه شرع و طريق مستقيم برد وَ كَابَدَ أَهْلَ الْعِزَّةِ وَ الشِّدَّةِ فِيمَا كَانَ يَلْقَى مِنْ جُهَّالِ قَوْمِهِ‏  و با اهل غرور و سختگيران و در آنچه از جهال قومش ميكشيد مقاومت كرد و رنج برد رَبِّ فَصَلِّ عَلَيْهِ أَفْضَلَ وَ أَكْمَلَ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِمَّنْ أَطَاعَكَ وَ نَصَحَ لِعِبَادِكَ إِنَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ‏  پس اى خدا تو بر آن بزرگوار درودى فرست بهتر و كاملتر از هر درود و رحمت كه بر احدى از بندگان مطيع خود و ناصحان بندگانت فرستى كه البته تو خداى آمرزنده گناه خلق و مهربان در حق بندگانى
۶ بهمن
هدایت شده از حسن حاج خان
8.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
۶ بهمن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۸ بهمن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۹ بهمن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۹ بهمن