بابام رفته بود شیرینی بخره ولی دست خالی برگشت
همزمان با رسیدن بابام، مهمونامون هم رسیدن و یه بسته شیرینی برامون آورده بودن
مامانم که فکر کرده بود شیرینی رو بابام خریده، چید تو ظرف و آورد تعارف کرد به مهمونا!
حالا هی میگه تورو خدا ببخشید ما هیچ وقت از این شیرینی آشغالیا نمیخریدیم😑😂
یعنی له شدنا😆😆😆
طرفی که شیرینی خریده بودشیرینی رونمک می دید چنگال روقاشق ،سراخراونوباآمبولانس بردن دکتر😄😃😀
قسمت نهم چوب خداصدانداره ، سیماپس ازرفتن شیواوکمال ،می خواست بره خونه خودش که علی بهش میگه نمی خوای بیایی کارهای منوانجام،بدی سیمابا طنازی خاصی میگه من وشماچه نسبتی باهم،داریم بیام توخونه توکه نه زنت هست ونه پسرت علی خندید وگفت جدی جدی می خوای بری نمی آیی کاراموانجام بدی ، سیمادوباره حرفاشوتکرارکرد .علی کمی ناراحت شد اماسریع رفت توخونه خودش یک ساعتی توخونه بودبعدرفت سمت کارخانه وقتی رسیدبه کارخانه زنگ زدبه،سیماگفت این چه حرفی بودکه گفتی سیماگفت وقتی شماداشتی صحبت می کردی ،کارگرخونه شما داشت به حرفهای ماگوش می کرد .علی به زرنگی وحواس جمعیش آفرین گفت ،کا رگره جاسوس شیوابود شب که شیوارنگ می زنه کارگره داستان صحبت کردن سیماو علی،روبه،شیوامیگه شیوادیگه کاملا به سیمااطمینان پیدامی کنه. اماسیماوعلی،ارتباطات خاص خودشونوداشتندوعلی ،سیماروصیغه کرده بود وارتباطاتی مثل بقیه،زن،وشوهرهاباهم داشتنداماسیماوعلی هردوپنهان کاری می کردندبعدیک روزسیماهم به،سمت نیشابورحرکت می کنه تابچه هاشوببینه وهم به،شیوابفهمونه که درنبودش اصلا تمایلی به رفتن خونه اونارونداره واین مساله رو کارگرزن خونه علی می فهمه وبه،شیوامیگه، سیماهم رفت نیشابور،شیواخیلی خوشحال وراضی بوداماعلی به هوای ماموریت به تهران ،راهی اصفهان میشه وبه،سیماهم میگه بیااصفهان اونها۵روزتواصفهان باهم می مونند وسیمابه سمت نیشابورحرکت می کنه وعلی درتهران می مونه وازتهران،باشیواصحبت می کنه تاشیوابدونه که علی تهرانه وسیماهم ازنیشابورباشیواصحبت می کنه که مثلا بگه من نیشابورهستم وازاونهادعوت می کنه که به نیشابوربیان اماشیواقبول نمی کنه ،فردابه،سمت مازندران حرکت می کنند،وسیماهم دوروزبعد به مازندران میاد به محض آمدن میادخونه شیوا وباهاش روبوسی می کنه و شروع می کنه به کارهای روزمره و شستن وپختن و.......،شیوادیگه بانبودن اون ناراحت می شد به کمال هم رسیدگی می کرد یه روزشیوارومی برن دکتردکترمیگه وضع جسمانی شیواخیلی بدترشده ومیزان تحرکش کمترشده وهم احساس،دردمی کردوهم توانایی حرکت کردن رانداشت فقط باویلچرکارهای ضروریشوانجام می دا رفتن روی ویلچرهم بسختی انجام می گرفت. روزبروزهم لاغرترمی شد وهم ضعیف تروغصه هاش بیشترمی شد ازانطرف اعتیاد،کمال هم،بیشترمی شد چون دردبیشتری داشت بناچارمصرفش هم بالاتررفته بود واگردیرموادبه کمال می رسید دروپنجره وشیشه ووسایل خردمی شد ویادادوبیدادراه می انداخت ،علی وسیمابه به بهانه های مختلف باهم بیرون می رفتند وشیوااصلا،به سیماشک نمی کردوانهاباهم مثل زن وشوهرشده بودند.لباسهایی که سیمامی پوشید مثل سابق نبودوبالباس راحتی توخونه علی می گشت اوایل شیوادقت نمی کردیواش یواش دقتش بیشترشد ومتوجه شد سیمارفتارش وحرکاتش عوض شده ........ پایان،قسمت نهم چوب خداصدانداره کانال مشاوره وروان شناسی منتظران نور https://eitaa.com/mech53442
تازگیا مد شده همه میگن:
(میخوایم آدمهای سمی زندگیمون رو کنار بذاریم)
ولی هیچکس نمیگه:
(میخوام روی خودم کار کنم تا آدم بهتری باشم)
همه به شکل نارسیستی تصور میکنن بهترینن و بقیه مقصر و گناهکار...!
شاید خودت آدم سمی دیگرانی،
روی خودت کار کن.
کانال مشاوره وروان شناسی منتظران نور
https://eitaa.com/mech53442
🍂
قسمت دهم چوب خداصدانداره شیوادیگه مثل سابق توان حرکت وصحبت رانداشت وداروی زیادی هم می خوردبه سیمامیگه بین تووعلی چیزی هست باهم رابطه دارین؟این حرفوکه زد سبمامثلا قهرمی کنه میذه خونه خودش دویه،روزنمیاد،شیوادیدکه سیمادوسه روزه نیامد.ناراحت شد عذاب وجدان گرفت فرستاددنبال،سیماوعذرخواهی کردکه اشتباه کرده ولی علی وسیماارنتباططات خودشونوداشتند.مربم دخترعلی وشیوافقط له درساش فکرمی کردحسین هم تخصصسش روتمام کرده بود هم استاددانشگاه شده بودوهم عضوهیات علمی وهم مطب داشت ومراجعان زیادی هم داشت دنبال فوق تخصصش بودوفوق تخصق قبول،شد وداشت،دوره رومی گذروند سهراب ورعنااززیبانوه دارشده بودن ، مریم،هم نزدیک،بود دوره پزشکی عمومی روتموم کنه شیوابه سیمامیگه می تونم یه خداهشی ازت،بکنم،سیمامیگه اگربتونم کاری ازدستم بربیاد من انجام میدم علی دربیرون باسیماقرارمی ذاشتن شبهاباهم بودن شیوافکرمی کردعلی میره دنبال عیاشی ،براهمین به سیمامیگه من چندساله ترومی سناسم امین خونه هستی وهمه چیزخونه مارومی دونی مابه تواعتمادداریم همرمهربونی وهم دلسوزوهم کاربلدهستی ،سیمامیگه منظورت چیه ؟میگه لطفاقبول کن زن علی،بشوکه علی دنبال عیاشی نره ویامعتادنشه ،علی هرچندباموادزیادبیگانه نبودوسایرکثافت کاریهاروانجام میدادوسیماکاملا درجریان بود اماسیمامثلا یه جوری باهاش برخوردکردکه تعجب کرده به،شیواگفت توخواهرمنی چطورمی تونم این کارروبکنم مثلا خجالت کشیدوزودرفت خونه خودش وبه علی تلفن،زد علی خندیدوگفت کورچی می خواددوچشم بینا ،یه روزمثلاازخجالت خونه علی نیامد.شیوافرستاددنبال سیما،واونوآوردندوبه سیماگفت توعزیزمن هستی خواهشاتقاضاموردنکن خلاصه مصلحتی یک هفته کشیدتاراضی بشه ،مریم روهم راضی کردند کمال که موادشوبموقع سیمامی داد وازسیماراضی بود،خلاصه به علی اطلاع،دادن علی قهرکردگفت این حرفاچیه من زن می خوام چیکار کنم حالا خانواده شیواومریم وسهراب ورعنابزورراضیش کردن مثلا تاباسیماازدواج کنه ،شیوابخاطراینکه سیمابرای مریم،مادری کنه وبه،علی رسیدگی کنه دودست،سرویس کامل طلابهش داد ۵۰سکه طلابهش داد ،یه ماشین،به نامش خریدن و یه خونه به نامش سندزدند........... کانال مشاوره وروان شناسی منتظران نور https://eitaa.com/mech53442
8.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃سلام به زندگى
🌼سلام به عطر دل انگیزمحبت
🍃سلام به معجزه لبخند
🌼سلام به عشق و مهربانی
🍃 ســــلام
🌼به تـو دوست گرامی
🍃صبح زیبا تون بخیر
🎵اگر که خانه به دوشم
🎙مختاباد
🍃🌸کانال مشاوره وروان شناسی منتظران نور
🔴 #مثل_فیوز_برق_عمل_کنیم
💠 اگر در سیستم #برق ساختمان اختلال کوچکی رخ دهد برای جلوگیری از آسیب و اختلال #بزرگتر مثل برق گرفتگی و یا آتش گرفتن سیمهای داخل ساختمان، #فیوز برق به کار میافتد و موقتاً جریان برق اصلی قطع میشود تا برای رفع اختلال در مدار الکتریکی ساختمان اقدام شود.
💠 گاه در زندگی مشترک، بین زن و مرد بگو مگو و #مشاجرهی کوچکی رخ میدهد که ادامهی آن فضای زندگی را بشدّت #متشنّج کرده و ضربات سنگینی بر روح و روان زن و شوهر وارد میکند و گاه باعث ایجاد #فتنهی بزرگی خواهد شد.
💠 در اینگونه مواقع یک فرمول دینی و کارساز که نقش #فیوز برق را دارد و میتواند از آسیب جدّی به زندگی و رابطه زن و شوهر جلوگیری کند #سکوت و ادامه ندادنِ مشاجره، ترک موقّت مکان در ابتدای مشاجره و یا #تغییر موضوع گفتگو است درست مثل فیوز برق که جریان الکتریسیته را #موقتاً قطع میکند اینجا نیز نیاز به یک قطع ارتباط موقّت است ظاهرِ این رفتار، قطع رابطه با همسر است امّا به نیّت #حفظ جریان زندگی و روابط آینده و محافظت از حرمتهاست و لذا باید در زمانی مناسب و پس از آرام شدن همسر #بلافاصله ارتباط گرم و صمیمی را با یکدیگر برقرار نمود و نگذاریم این قطع ارتباط موقّت، طبق میل شیطان تبدیل به #کینه و قهر طولانی شود
🍃🌸کانال مشاوره وروان شناسی 👈منتظران نور
🔴 #چوبکبریتهای_زندگی
💠 بسیاری از اشیاء #کوچک در شرایط عادی، ضایعات به حساب میآیند و حتّی در سطل زباله انداخته میشوند. مثل یک میخ کوچک، #سوزن سرم، یک چوب کبریت، پیچ و مهره ریز و دهها چیز بیارزش دیگر که کسی تلاش جدّی برای نگهداری آنها نمیکند. امّا گاه در شرایط سخت و #حسّاس همین اشیاء بیارزش نقش حیاتی ایفا میکنند. سوزن سرم جان یک بیمار و چوب کبریتی جان انسانی را از #سرما نجات میدهد.
💠 در زندگی مشترک، گاه یک رفتار یا جمله کوچک و به ظاهر ناچیز، آبی بر روی #آتش دعوا و تشنّج است و از فتنهای بزرگ جلوگیری میکند. هر رفتار و جملهی سادهای که بتواند همسر را از لجبازی، #عصبانیّت و جدل دور کند گوهری ارزشمند است.
💠 برای نمونه برخی رفتارها و جملات ساده و #کوچک را که در حال عصبانیّت همسر کارگشاست ذکر میکنیم:
🔅بوسیدن پیشانی همسر
🔅 مالش مهربانانهی شانههای همسر
🔅سکوتِ متواضعانه به هنگام عصبانیت شدید وی
🔅آوردن آب قند برای او
🔅لبخند زدن با ژست پذیرش نظر او
🔅 جملات کوتاه مثل "خودتو اذیت نکن"، "حق با توست"، "ارزششو نداره خودتو ناراحت نکن"، "درکت میکنم"،"منو #ببخش اگر ناراحتت کردم"،"طاقت دیدن ناراحتیتو ندارم"،"بیا فراموشش کنیم"،"چشم هر چی تو بگی عزیزم"،"تو جون بخواه عزیزم"،"روی حرفات فکر میکنم"،"از دستم #راضی باش" و صدها رفتار کوچک و جملهی کوتاه و ساده که در بزنگاهها شما را از خطر سردی روابط نجات میدهد.
🍃🌸کانال مشاوره وروان شناسی منتظران نور 👉
🔴 #روانشناسی_زنان
💠 معمولاً زنان برای بيان مشكلاتشان #نظم منطقی ندارند و پس از بیان يك مشكل، بلافاصله به سراغ مشكل بعدی میروند. و اگر حس کنند مردشان، حرفهايشان را نمیفهمد بيش از پيش #افسرده میشوند.
💠اگر مرد به #طبیعی بودن بینظمی در کلام زن آگاه نباشد بیجهت #عصبانی شده و زندگی تلخ میگردد.
🍃🌸کانال مشاوره وروان شناسی 👈منتظران نور
✍اگر مردی از سمت همسرش#شاد شود، نسبت به او احساس #وابستگی شدیدی پیدا میکند...
💞به نحوی که دیگر نمیتواند نبودن او را در ذهن خود مجسم نماید.
✅برایش جشن تولد بگیرید، در جمع از او تمجید کنید.
✅برای خانوادهاش احترام قائل شوید
✅ غذای مورد علاقهاش را بپزید
✅خلاصه به هر ترفندی که شده خوشحالش کنید.
🧡"خوشحال کردن او مساوی است با
❤️🩹وابـسته کـردنش نسـبت به خـودتان "
🍃🌸کانال مشاوره وروان شناسی 👈منتظران نور
قسمت یازدهم چوب خداصدانداره با چرب زبانی وسیاست وهماهنگی باعلی ،سیماواردخونه علی شد وخونه ای که به نامش کرده بودندرااجاره دادوپول ان رادربانک پس اندازمی کرد،کارگرای خونه هم باتوجه به شناختی که .پیداکردند زیرنظرسیماکارمی کردندکارگری که توخونه کارمی کردو خبرچین شیوابودرابه کارخانه منتقل کردتازیرنظرعلی درکارخانه باشه که بااعتراض شیوامواجه شداما سیماگفت خانم جان ،دقیقا ،بخاطرشما ایشان رابه کارخانه منتقل کردم تازنی قوی تروبهتروزرنگ تر،درخدمت شماباشه ودرکارهای خانه ومراقبت ازشما،بیشترکمکتان کند .سیمابابرنامه ریزی دقیق برامورنظارت می کرد زرنگ بودپس ازمشورت باعلی وبازدیدی که ازکارخانه داشت زن جوانتروزرنگ تری راانتخاب کردوبه اودرجلسه مصاحبه نکات لازم راگوشزدکردو اسمش سودابه بودوبه اوگفت اگرمی می خواهی ازهمه جااخراجت نکنم کاملا به حرف من گوش کن وازمن اطاعت کن ،سودابه که دید همه کاره خونه سیماهست وپول خوبی هم،بهش میده کاملا قبول کردومیزان پولی که ازسیمامی گرفت خیلی بیشترازپولی بودکه ازکارخانه می گرفت سعی می کردهم منظم باشه وهم دقیق، خیلی به شیوارسیدگی می کرد. بعدازچندهفته سیمابا ۴خدمتکارمنزل دراتاق خدمت شیوایک جلسه برگزارکرد وبه شیواگفت خانم جان اگرهرکدامشان کوتاهی می کنند وکارشان راخوب انجام نمیدن یاازشون راضی نیستی به من بگوتااخراجشون کنم یا تنبیه اشان کنم. شیواخیلی راضی بودوکارگراومستخدمین خیلی بهش رسیدگی می کردند. انتهای جلسه بودکه علی وارداتاق شدوشیواباروحیه شاد گفت علی واقعا ازسیماراضی هستم ،علی چشمکی به سیمازدوگفت ،شیوااگرازهرکدام حتی سیماهم راضی نیستی بگوتا اخراجشون کنم و حتی سیماروهم،طلاق بدم شیوابمحض شنیدن چنین حرفی ازعلی ،چنان دادی سرعلی زدکه علی ترسید که فکرنمی کردکه سیمااینهمه روی شیواتاثیرگذاشته باشه ،شیواروپارک می بردن،جنگل می بردن،حمام بموقع ،غداطبق برنامه دکترداده می شد همیشه لباسهای تمییزوشیک تن شیوابودو گاهی خودش اونوتوحیاط وزیردرختان وکنارحوض می برد براش کیک وشکلات وقهوه می اوردخلاصه کارهابه روالردقیف انجام می گرفت . یک روزشیواوسیماکه باهم نشسته بودن شیوابرای علی زنگ زدوبه اوگفت زودتربیادخونه و کارت دارم دکترهم اومده بوددکترپس تزمعاینه دقیق وصحبتهای تخصصی باشیوا، گفت وضعیت روحی وحتی جسمی شیواهم بهترشده وانگارمعجزه اتفاق افتاده ،علی که پس ازدکترواردمنزل شده بود ازدکتردرموردوضعیت جسمی وروحی شیواسوال کردکه دکترکاملا رضایت داشت وشیواوعلی اظهاررضایت وشادمانی کردند.وعلی ازدکترتشکرکردوپس ازرفتن دکترشیوابه علی گفت من ازتویک خداهشی دارم احساس می کنم دراین خانه وجودسیما باعث شد من زندگی رابااینهمه مشکلات زیباببینم ولازم است به پاس قدردانی ازسیما و حمایت همه جانبه ازاو،ونداشتن دغدغه برای بچه های خودش ،برای سیماتونیشابوردودستگاه خانه باوسایل بنام سیما بخرکه خیالش ازبابت بچه هاراحت باشه ،سیماهم هرگزمدت زیادی تونیشابورنمی موند به اونارسیدگی می کردپول ووسایل برای اونامی بردوسریع برای رسیدگی به خانه سیمابرمی گشت علی به اتفاق سیماوشیواویک کارگر،به نیشابوررفتندتا شیواهم یک آب وهوایی عوض کندوهم دودستگاه خونه بنام سیما باوسایل کامل خریدند وسندراهم دست سیمادادندهم مادرسیماوهم بچه هاخوشحال شدند توخانه جدیدرفتندوخانه قبلی راسیمافروخت وپول آنرادربانک به حساب خودش گذاشت وپولی هم که علی به سیمادادیک ماشین شخصی معمولی بنام خودش گرفت تابرادرش هم به کارخودش برسد وهم به مادرشان وهم به بچه های سیمارسیدگی کندزندگی روی خوبشوبه آنهانشان داد درامدوسودسرمایه علی روزبه روزبیشترمی شد علی دیدکه سودزیاد نصیبش شده بنام سیما زمین خرید ودستوردادیک خونه ۵طبقه درست کنندوماشین سیماروهم عوض کردسیماهرچقدربیشتربهش می دادندسعی می کردمحبتشوبه،شیواومریم،بیشترکنه طوری شد که تمام اسنادومدارک وتمام کارهای شرکت وکارخانه وزمینها کاملا،دراختیارسیماقرارمی گرفت حتی سهام وپول وسرمایه،شیواهم دراختیارسیمابودومرتب به حسابهارسیدگی می کرداما مریم تمام کارهای مربوط به سهام وزمین و...خودراخودش نظارت کامل داشت درعین اینکه به سیمااحترام می کردبه دستش نمی دادوحس خوبی به او نداشت. شیوا هرچند تک فرزندبوداما برادروخواهرناتنی هم داشت بااونارابطه اش بدنبودوبه اونارسیدگی می کردوانهاهم به شیواسرمی زدندامابرادروخواهرناتنی حس خوبی به سیمانداشتندعلی که متوجه شد اومدن برادروخواهرهای ناتنی شیواروبه خونه خودش ممنوع کرد ............. قسمت ۱۱چوب خداصدانداره کانال مشاوره وروان شناسی منتظران نور ،،، https://eitaa.com/mech53442