eitaa logo
مداد من
498 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
164 ویدیو
8 فایل
🔰حجة‌الاسلام جواد حاجی‌اکبری ✔ موسس مکتب‌خانه قرآنی امام رضا(ع) ✔ کارشناس ارشدفقه واصول ✔ کارشناس تاریخ ✔ مدرس زبان اسپانیایی ✔ نویسنده و مدرس یادداشت‌نویسیِ رسانه‌ای ✔ مبلغ و مشاور جوانان و خانواده ✔ طلبه‌ سطح ۴ شیعه‌شناسی فعالیت توسط ادمین: @medadman
مشاهده در ایتا
دانلود
29.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یلدای 1402 پیش دبستانی شکوفه های رضوی 😍 قدردان همکاری تک تک شما بزرگواران هستیم. ☺️ انشاالله که تونسته باشیم یلدای خاطره انگیزی رو برای نوگلان عزیزمون رقم زده باشیم. التماس دعا 🤲 ✏️ @medademan https://eitaa.com/joinchat/4259250201C60440c06cc
♨️♨️♨️ چاپ یازدهم کتاب "اگر شاه بود چه می شد؟" هم تمام شد! ✏️ @medademan https://eitaa.com/joinchat/4259250201C60440c06cc
سوره ماقبل طور خدا را فراموش نکن .... در همه حال؛ در نداری و دارایی، ناراحتی و راحتی و ... روزی مادی و معنوی بدست اوست، دل او را بدست اور که دیگران مخلوق او هستند و فرمان دل ها بدست اوست. ✏️ @medademan https://eitaa.com/joinchat/4259250201C60440c06cc
✅ نیایش رایانه ای ای خدا Hard دلم Format مکن Field من را خالی از برکت مکن Option غم را خدایا On مکن File اشکم را خدایا Run مکن Delete کن شاخه های غصه را سردی و افسردگی را ، هر سه را Jumper شادی بیا تا Set کنیم سیستم اندوه را Reset کنیم نام تو Paasword درهای بهشت آدرس Email سایت سرنوشت تا نیفتد Bug در اندیشه مان تا که ویروسی نگردد ریشه مان ای خدا از بهر ما ایمن فرست بهر دل های پر آتش Fan فرست ای خدا حرف دلم با کی زنم Help می خواهم که F1 می زنم خوانش فارسی این مناجات ای خدا هارد دلم فرمت مکن فیلد من را خالی از برکت مکن آپشن غم را خدایا آن مکن فایل اشکم را خدایا ران مکن دیلیت کن شاخه های غصه را سردی و افسردگی را ، هر سه را جامپر شادی بیا تا ست کنیم سیستم اندوه را ریست کنیم نام تو پسورد درهای بهشت آدرس ایمیل سایت سرنوشت تا نیفتد باگ در اندیشه مان تا که ویروسی نگردد ریشه مان ای خدا از بهر ما ایمن فرست بهر دل های پر آتش فن فرست ای خدا حرف دلم با کی زنم هلپ می خواهم که اف1 می زنم ✏️ @medademan https://eitaa.com/joinchat/4259250201C60440c06cc
هارد: سخت - سفت جامپر: بلوز فرمت: خالی ست: هماهنگ کردن فیلد: رشته ریست: بازنشاندن آپشن : انتخاب پسورد: رمز آن : روشن ایمیل: پست الکترونیکی فایل: پوشه باگ: اشکال ران : اجرا - راندن فن: پنکه دیلیت: پاک کردن هلپ: کمک اف1: راهنما
♨️♨️♨️ قابل توجه زوج‌های جوان 👇 سرودن شعر سفارشی برای کارت عروسی 🌱 ویژه زوج های جوان ❣️ اسم و فامیل بدید و شعر رو سه ساعته تحویل بگیرید 😎 کانون فرهنگی جهادی شهید بهشتی (ره) شماره تماس جهت اطلاعات بیشتر و سفارش 👈 +09366093303 ✏️ @medademan https://eitaa.com/joinchat/4259250201C60440c06cc
خیلی مسؤل کافه روی مخم بود؛ خواستم یکی دو تا فحش نثارش کنم؛ الیاس گفت: آقا مهدی خوشحال شدم، امید وارم دوباره باهم شیر موز بخوریم؛ گفتم: فردا چطوره؟ _من تا ساعت ۲ باید سر کار باشم، بعدشم میرم مغازه عتيقه فروشی وسط خیابان! دستی روی مو های گندمی اش کشیدم و گفتم ساعت ۲ وعده دم در کافه! مغازه عتيقه و فروشی و آن پیر مرد ذهنم را درگیر کرد! چرا آن پیر مرد به دروغ می گفت الیاس را چند ماهی ندیده ام؟ توی افکارم بودم که صدای شکسته شدن لیوانی رشته افکارم را پاره کرد! وای الیاس لیز خورده بود و دو لیوان شیر موزی که باهم خورده بودیم پودر شده بودند؛ دیدم رئیس کافه با تسمه به جان الیاس افتاده! الیاس هم صورتش را گرفته و می گوید نزن خسارتش را می دهم! رئیس علاوه بر زدن فحش های رکیک هم می داد؛ دم در کافه بودم برگشتم داخل! تا صاحب کافه تسمه اش را بالا برد از پشت تسمه را گرفتم و دور گردنش پیچاندم. داشت خفه می شد و دست و پا می زد! گفتم زورت به کوچک تر از خودت رسیده! مردم دورمان جمع شده بودند! الیاس صورتش را گرفته بود و اشک می ریخت؛ ادامه دارد... ✍ محمد مهدی پیری ✏️ @medademan https://eitaa.com/joinchat/4259250201C60440c06cc
رئیس گفت: به توچه خوشتیپ! بعد از اینکه تسمه را ول کردم؛ رئیس دور گردنش را گرفت و سرفه می کرد! آمدم جلویش دقیقا پشتم به الیاس بود! خواستم این صحنه را نبیند تا لو نروم مامور امنیتی پرونده هستم؛ به رئیس گفتم:حواست رو جمع کن از این به بعد برات شاید بد بشه! زیر کتم اسلحه کُلت را نشانش دادم! وحشت زده شد مِن مِن کنان گف: چشم‌ آقا؛ گفتم: اگر فهمیدم با الیاس رفتار بدی داشتی شاید توی این دنیا، دیگر نباشی؛ الیاس را از زمین بلند کردم. لباسش را تمیز کردم و قرار فردا را به او یاد آوری کردم! رفتم سراغ آن پیر مرد دروغگو! چرا گفت الیاس را ندیده ام در حالی که الیاس امروز به من گفت من هر روز بعد از کار در کافه می روم عتیقه فروشی! دیگر زبان خوش فایده ای نداشت. وارد مغازه شدم؛ عصبی بودم! از اینکه این پیر خرفت حدود سه ماه سرکارم گذاشته بود؛ چند نفس عمیق کشیدم تا خشمم فرو کش کند. در یک مقاله خوانده بودم که نفس عمیق مثل آب روی آتش خشم را خاموش می‌کند؛ ادامه دارد... ✍ محمد مهدی پیری ✏️ @medademan https://eitaa.com/joinchat/4259250201C60440c06cc
مستجاب الدعوه شد هر کس که در این روزگار بر گدایان درت پیوسـت یا ام البنین .... ✏️ @medademan https://eitaa.com/joinchat/4259250201C60440c06cc
شام وفات مادر علمدار نینوا، در جمکران و به نیابت از همه اهالی مداد من حضورا جهت عرض تسلیت خدمت رسیدیم. بلکه به چشم شما خوش اید و ما را دعا کنید که این روزها سخت به دعای شما محتاجیم. غروب غم انگیز اولین چهارشنبه زمستان ۱۴۰۲ش
رفتم داخل؛ پیر مرد نبود؛ در را محکم بهم زدم؛ صدایی آمد: چخبرت هست! در را شکستی! از انباری مغازه اش بیرون آمد؛ بدون مقدمه گفتم: چرا دروغ گفتی مرتیکه! تعجب کرد و گفت: چی میگی جوون؟ دروغ چی؟ منِ پیر مرد دروغ برای چی بگم! _گفته بودی الیاس چند ماهی است سراغت نیامده؟ تو که میخواهی چاخان ببندی از همان اول می گفتی او را نمی شناسم! دیگه چرا گفتی هر روز میاد اینجا و سؤال هایی در مورد کتاب های قدیمی و گنج های زیر خاکی می پرسه! وقتی اون روز از تو پرسیدم الیاس امروز هم آمده؟ گفتی نه! در حالی که من خودم دیده ام الیاس می آید مغازه تو! صلاح نبود که بگویم الیاس با من حرف زده و گفته که هر روز می روم پیش پیر مرد؛ پیر مرد با بغض گفت: من تنهای تنها بودم؛ تا وقتی که از خرابه ای می گذشتم؛ گفتم بروم توی خرابه ببینم چه خبر است شاید عتيقه یا زیرخاکی پیدا کنم! ساعت نزدیک شش صبح بود؛ دیدم جوانی می خواهد خودش را دار بزند؛ وحشت کردم پشتش به من بود؛ رفت روی چهار پایه! یک تیر آهن روی دیوار های خرابه بود و الیاس طناب را به تیر آهن بسته بود و داشت دور گردنش گره میزد! تا خواست چهارپایه را بیاندازد از پشت گرفتمش و گفتم:دیوانه چیکار میکنی؟ ادامه دارد.... ✍ محمد مهدی پیری ✏️ @medademan https://eitaa.com/joinchat/4259250201C60440c06cc
سلام آقا..... سلام آقا.......... سلام آقا............. یکی فرزند امام حسن (ع) یکی فرزند امام سجاد (ع) یکی فرزند امام کاظم (ع) اینجا علاوه بر عطر کربلا، بوی بقیع هم به مشام می رسد. سه زاده همام در این گوشه تهران و لابلای خیابان های پرترافیک و شلوغ بهانه خوبی هستند تا در شب جمعه دل عشاق الهی کربلایی شود.!! بعد از یک گشت و گذار در برخی خیابان های تهران، تنها دعایی که به ذهنم رسید این بود که خدایا! در کشاکش حوادث اخرالزمان، مواظب بچه های ما باش. دومین شب جمعه زمستان ۱۴۰۲ ش شهر ری، حرم حضرت عبدالعظیم حسنی
ظهر جمعه، بعد از نماز جمعه، یک فنجان زیارت مختصر آقا علی عباس و شاهزاده محمد خوب می چسبد. السلام علیکما یا ابنا رسول الله ... خاک بادرود بوی مشهد را می دهد ....
الیاس از دیدن من در حین خودکشی اش ترسیده بود! حق داشت بترسد از پیرمردی مثل من؛ گرفتمش و طناب را از گردنش باز کردم؛ از چهار پایه پایین آوردمش؛ آوردمش داخل مغازه، لباس های کهنه و چرک آلود داشت؛ بهم گفت که یتیم شده است و می خواسته خود کشی کند! به سر و وضعش رسیدگی کردم، از اشغال جمع کردن خسته شده بود؛ دوست داشت در جایی مشغول به کار شود؛ رفتم و به کافه سر خیابان رو زدم او هم قبول کرد الیاس در کافه اش کار کند؛ پرسیدم از پیر مرد: شبها الیاس کجا می خوابد!؟ _ته دکان توی انباری کنار خودم؛ چون خودم هم وضع مالی خوبی ندارم و تنها هستم در انباری زندگی می کنم به اندازه الیاس و من جا دارد؛ پیر مرد گفت: نکند شما فامیل الیاس هستید؟ گفتم : من دوست او هستم! پیر مرد گفت: ای کلک الیاس، نگفته بود که رفیق هم دارد؛ علت اینکه نمی گفتم الیاس پیش من است این بود که نمی خواستم تنها شوم راستش حسابی وابسته اش شده ام؛ موبایلم زنگ خورد مامور پرونده آرش بود همان کسی که بجای الیاس خود کشی کرده بود! ادامه دارد... ✍ محمد مهدی پیری ✏️ @medademan https://eitaa.com/joinchat/4259250201C60440c06cc
گوشی را وصل کردم؛ با صدای کلفتش گفت _سلام بر آقا مهدی؛ میبینم پرونده الیاس کم کم داره حل میشه! _سلام آقا حسین شما از پرونده آرش بگو ببينم میتونم بهت کمک کنم یا نه؟ از مغازه بیرون آمدم و توی ماشین نشستم تا پیر مرد بو نبرد از ماجرا! _هیچی مهدی فقط توی سه ماه تحقیق، به این رسیدیم که آرش خودکشی نکرده در واقع کشته شده! دوربین های مغازه بریان فروشی سر خیابانی که خرابه در آن بود؛ برگرداندم دیدم ساعت شش یک پیر و مرد پسری که تو مأمور پرونده اش هستی از خرابه برگشتند؛ حدود نیم ساعت بعد یعنی ساعت ۶:۳۰ دقیقه صبح؛ مردی با کت و شلوار و لاغر اندام وارد خیابان خرابه می‌شود. در حالی که گردن آرش را گرفته بوده! طبق گفته همسایه ها صدا های داد و بیداد آرش بلند می شود و بعد از چند دقیقه آن مرد کودک را خفه می کند؛ این قسمتش را خودم کشف کردم: آن مرد می خواسته جسد را در خرابه رها کند دیده است که طناب دار و چهار پایه آنجا هست! آرش را به دار آویزان می‌کند تا وانمود کند که آرش خود کشی کرده است! طبق چهره زنی ها و بررسی ها قاتل در خیابان بهشتی کافه دارد و به زودی دستگیر می شود! ادامه دارد... ✍ محمد مهدی پیری ✏️ @medademan https://eitaa.com/joinchat/4259250201C60440c06cc
✅ گوشی که جوابی نداشت جمعه بود و به رسم جمعه‌ها، بچه‌ها جمع شدند. انگار آنها گوشی پیدا کرده بودند که حرف‌هایشان را بزنند. نگاهشان به من نگاه مادرانه نبود. حرف‌های آنها به دلم نمی‌نشست. یعنی نمی‌خواستم باور کنم. گاهی آه می‌کشیدم و گاهی دستانم را به نشان دعا بلند می‌کردم. خدایا... من قاضی نبودم و فقط گوش بودم. اما بچه‌ها، برای نشان دادن سندهایشان، هر از گاهی کلیپی را نشان می‌دادند. چه می گفتم؟ یک دم از آلودگی می‌گفتند یک دم از رانت بازی و ناحقی... من، فقط گوش بودم. تا مشغول خوردن شدند. فرصت را غنیمت شمردم گفتم: ناامید نباشید، ایران را باید شما بسازید. اما حیف... هرچه از امید و سازندگی می‌گفتم. انگار پوتکی بود که بر سر فرزندانم می زدم. واقعا مرا با مسئولی اشتباه گرفته بودند، گاهی صدایشان را بلند می‌کردند. اکنون که تنها نشسته‌ام به این فکر می‌کنم که یک مادر چه جوابی دارد؟ تنها می‌توانم بگویم: اللهم عجل لولیک الفرج کبری طهماسبی ۱۴۰۲/۱۰/۸ ✏️ @medademan https://eitaa.com/joinchat/4259250201C60440c06cc
به نام خدای سبحان 🌿 از جام جهانی فوتبال چقدر می دانید؟ ⚽️ نشر این یادداشت در این ایام به جهت انجام «عملیات در سایه ارامش» است؛ یک عملیات مهندسی شده توسط «مداد من».!! تا اخر یادداشت با ما همراه باشید تا راز این عملیات را متوجه شوید. با تشکر ✏️ @medademan https://eitaa.com/joinchat/4259250201C60440c06cc
خوشحالم که ترکیدم او که بالاتر از همه نشسته بود، و هر روز یک مدل، ژلی، کرمی و ضد آفتابی به پوستش می‌زد. با غرور تمام، به بقیه گفت: خوب گوش کنید. الان ، فصل پاییز است. و با این پوست‌های خشکی که دارید، اگر پرخوری هم بکنید، حتماً می‌ترکید. یک دفعه صدای ترکیدن کوچولو آمد. با نگاه تمسخر آمیز بقیه، کوچولو خودش را جمع کرد و با آه و ناله گفت: چرا من.... چرا ترکیدم؟ صدای خنده بقیه شبنم‌هایی را، روی لپ های کوچولو نشاند. یکی از دوستان او با ترس گفت: یع نی او ، او را برای یلدا نمی‌برند؟ او که بالاتر از همه نشسته بود، خیلی محکم گفت: نه، کسی را برای یلدا می‌برند، که پوست خوبی دارد. کوچولوی ما خیلی ناراحت بودکه، صدای زوزه باد همه جا پیچید و به شدت او راتاب داد و تاب داد. کوچولو خودش را محکم گرفت و با ناله گفت: خدایا اگر بیفتم تکه بزرگم.... که یه دفعه باد او را انداخت. بچه‌ها به نظرتون کوچولو کیه،؟ چیه؟ بله غنچه‌های من، او اناری بود که باد آن را محکم تاب می‌داد. انار کوچولو از شاخه جدا شد. با ترس چشمهایش را بست. ولی انارهایی که پایین درخت بودند، چترهایشان را باز کردند و کوچولو رادر آغوش گرفتند. کوچولو با تعجب چشمانش را باز کرد و خودش را در بغل دوستانش دید. نفس عمیقی کشید و با خوشحالی شبنم‌ها را از گونه‌اش پاک کرد وگفت: عجب، سقوط خوبی ! یکی از انارها که خیلی خندان شده بود. با صدای کلفتی گفت: آهای کوچولو، از مسخره آنها ناراحت نشو. ما هم یک جایی به کار می‌آییم.بعد آهسته گفت: سیر را باش که طعنه بر پیاز می‌زند. همین موقع، ننه صفا با سبدی دردست، وارد حیاط شد. به مشتی که مشغول آبیاری بود، گفت: مشتی یه هندونه ی خندون خریدم از همین پسرک سر کوچه. مشتی که به بیلش تکیه داده بود. زیر چشمی یک نگاهی به بی بی کرد وبا تعجب گفت: هندونه ی خندون؟ بی بی گفت: هندونه که خندون نبود، دستهای لرزون من آن را خنداند. مشتی باخنده گفت: امان از دستهای لرزون بی بی. بی بی گفت: حالا چند تا انار می خواهم. مشتی به درخت انار نگاه کرد و با ناراحتی گفت: چند تا انار به ظاهر خوب، بالای درخت هست. اما حیف من ... بی بی گفت: نه، آنها زیاد آفتاب تو سرشون خورده، دیگه پوک شدن. این هم روزی این کلاغها باشه. یک دفعه نگاه مشتی به پایین درخت افتاد و گفت: انار خندون می خوای ؟ بی بی گفت: چرا که نه،همه چیز خندونش خوبه. مشتی سبد بی بی را پر کرد وگفت:انگار خدا برای ما چیده،چه انارهای خوبی. الحمدلله سبد را پر کرد و به بی بی گفت: دیگه چیزی برای یلدا لازم داری؟ بی بی گفت: کاش یه کدوی بزرگ داشتیم. وبه یاد قدیم آش کدو می‌پختیم. مشتی با خوشحالی گفت: کدو داریم. آن هم چه کدویی.. و با زحمت تمام کدو رابلند کرد. اما کدو از دست لرزان مشتی افتاد. بی بی خندید و گفت: اینم کدوی خندون مشتی گفت: کدوی خندون ، هندونه خندون ،انار خندون، با دوتا دست های لرزون بوی عطر چای بی‌بی خونه رو پر کرد. بی بی کنار سماور نشست. انارها را دانه کرد. وقتی انار کوچولو را دید. گفت: چقدر این انار دوست داشتنی هست. مشتی انار را نگاه کرد و گفت : یادته سید مجتبی چقدر انار دوست داشت. انار کوچولو را بو کرد وگذاشت کنار عکس سید مجتبی و گفت: بفرما، آقا مجتبی، این هم، برای شما بی بی دانه انار ها را در ظرف‌های کوچولو ریخت. مشتی گفت: بی بی ما که مهمان نداریم چند تا ظرف پر می کنی؟ بی بی یک نگاهی به عکس‌های بچه‌ها کرد و گفت: این برای آقا مجتبی، این، برای آقا محمود ،این هم، برای آقا محمد رضا مشتی با خنده گفت: من سهم همه را می‌خورم. بی بی گفت: مشتی، انگار صدای در میاد!! مشتی که گوشش سنگین بود، گفت: بی بی جان مهمان می‌خواهی؟ بی بی گفت: نه واقعاً صدای در می‌آید. وقتی مشتی در را باز کرد. بلند به بی بی گفت: بی بی جان ،بی بی جان یک اتوبوس آقا مجتبی، آقا محمود و آقا محمدرضا داریم. بی بی که به یاد پسرهایش افتاده بود، با خوشحالی به سمت در رفت. بچه‌ها یکی یکی، در آغوش گرم بی بی رفتند و گفتند: ما می خواهیم یلدا را با شما باشیم. بی بی با روسری سفیدش اشک هایش را پاک کرد. و به آنها گفت: الهی دورتون بگردم خوش آمدید. مشتی یه نفس عمیقی کشید و گفت: بی بی، این بچه‌ها از همان پایگاه بسیج سید مجتبی هستند.یادته !! بچه‌ها دور سماور بی بی نشستند. مشتی از خاطرات پسر ها گفت وبی بی به همه یک لیوان چای و یک ظرف انار داد. انارها به همدیگر نگاه می‌کردند و با خوشحالی می‌گفتند. چه جای خوبی به کار آمدیم. انار کوچولو، کنار قاب عکس پسرهای شهید بی بی ، شاهد خنده های بچه‌ها بود و با خوشحالی گفت: خوشحالم که ترکیدم. کبری طهماسبی ✏️ @medademan https://eitaa.com/joinchat/4259250201C60440c06cc
✅ به نام خدای سبحان ✅ از جام جهانی فوتبال چقدر می دانید؟! (1) «رقابت بین‌المللی فوتبال با حضور تیم‌های ملی بزرگسال مردان و از اعضای فدراسیون بین‌المللی فوتبال (فیفا)» شاید این جمله، تعریف خوبی برای جام جهانی فوتبال یا جام جهانی فوتبال مردان و به‌طور کوتاه: جام جهانی، باشد. این مسابقات از زمان برگزاری نخستین دوره در سال ۱۹۳۰ هر چهار سال یکبار برگزار شده‌است، به جز سال‌های ۱۹۴۲ و ۱۹۴۶ که به دلیل جنگ جهانی دوم برگزار نشد. قهرمان فعلی این رقابت‌ها آرژانتین است که سومین قهرمانی خود را در جام جهانی فوتبال ۲۰۲۲ به دست آورد. چگونگی برگزاری فعلی مسابقات به این ترتیب است که مرحله مقدماتی، طی ۳ سال پیش از آغاز مسابقات اصلی برگزار می‌شود تا مشخص شود کدام تیم‌ها واجد شرایط حضور در مرحله گروهی مسابقات هستند. در مرحله گروهی، ۳۲ تیم با هم به رقابت می‌پردازند. تا جام جهانی ۲۰۲۲، ۲۲ فینال برگزار شده و در مجموع ۸۰ تیم ملی با هم به رقابت پرداخته‌اند که فقط ۸ کشور موفق به کسب عنوان قهرمانی در این مسابقات شده‌اند. برزیل پنج بار قهرمان شده و تنها تیمی است که در همه ادوار جام‌های جهانی حضور داشته‌است. سایر برندگان جام جهانی عبارتند از آلمان و ایتالیا هر کدام با چهار عنوان، آرژانتین با سه عنوان، فرانسه و اروگوئه هر کدام با دو عنوان؛ و انگلیس و اسپانیا هر کدام با یک عنوان. ادامه دارد ... ✏️ @medademan https://eitaa.com/joinchat/4259250201C60440c06cc
بسم الله الرحمن الرحیم با سلام🌸 در همین ابتدای گفتگو با مخاطبان محترم در موضوع آلودگی هوا خواستم چند داشته باشم: اول از مردم شریف و عزیز و محترم اردکان که واقعا نجیب و مهربان و دلسوز و وفادار هستند و قدردانم. مرحبا به عزت شما🌹 واقعا دغدغه درستی که شما فریادش را زدید، به حق نگرانی حقی هست. مرحبا به همت شما از همه مسئولینی که به مردم خدمت می‌کنند و دغدغه مردم را دارند خصوصا امام جمعه عزیزمان . مرحبا به غیرت شما🌹 البته از کم‌کاری‌های برخی مسئولین گله‌مندیم. منتظر پاسخ و حل منطقی این مطالبات هستیم. از رسانه‌ها که وظیفه خود در رساندن حرف و درد ودل مردم به مسئولان را انجام دادند و مسیر خود را از بيگانگان و وطن فروشان جدا کردند. مرحبا به اقدامتان🌹 در ادامه البته لازم میدانم متذکر شوم که در اطلاع رسانی ها حواستان باشد که حرف‌ها به عینه و با صداقت انتقال بدهید و موجب تخریب کسی و روایت غلط نشوید. مثلا در مورد بیانه ای که یکی از کانال ها داده است نکته‌ و وعده‌ای را به امام جمعه شهر نسبت داده‌اند که با بررسی های صورت گرفته خلاف واقع و کذب است. لطفا اصلاح کنید. در نهایت از همه دلسوزان در هر جایی هستند میکنم. 🗓۱۲ دیماه ۱۴۰۲ 📝دانشجوی اردکانی ✏️ @medademan https://eitaa.com/joinchat/4259250201C60440c06cc
🕗 بر کوثر و طوبای محمد صلوات بر ام ابیهای محمد صلوات یک دختر و این همه جلال نبوی بر فاطمه زهرای محمد صلوات 🌺ولادت با سعادت حضرت صدیقه طاهره فاطمه زهرا سلام الله علیها مبارک باد🌺 ❣ در حرم بمانید؛ کانال رسمی حرم مطهر امام رضا(ع) 🆔 @razavi_aqr_ir