از شب تا صبح سرم تو ویورس بود که کامنت بزارم چشام دچار خونریزی میشد
سال دهم یکی از دوستام هم که آرمی بود ازش درباره بی تی اس سوال کردم و اون ابهاماتم رو راجبشون حل میکرد
مادر و پدرم خیلی بهم میگفتن مریم اینا خوب نیستن و من رد میکردم
بعدش تصور اینکه هر چیزی که تو باهاش بزرگ شدی شیطانه افسردم کرد از بی تی اس ترسیدم .وحشت کردم