🇵🇸𝐌𝐞𝐝𝐢𝐚-𝐬𝐞𝐜𝐫𝐞𝐭|اسرار رسانه
⭕️ #خاندان_ویرانساز قسمت سوم ³.فرح! -فرح:مردم پایین شهر تهران از حیوون هم بدترن!//:
اثبات قسمت سه:
-در زمان حکومت محمدرضا شاه زمانی ک برای مردم سیلزده پایین شهر تهران خونه میساختن، پیمانکار به فرح میگه ک: این خونهها خوب نیست و حیوون هم نمیتونه تو اونا زندگی کنه . .
فرح جواب میده:
مردم اون منطقه از حیوون هم بدترن😐💔!
#شکنکنینکهخودشه🖐🏼'
منبع📚:
کتاب محافظ شاه
نوشته علی شهربازی(محافظ شاه)
صفحه ۲۳۴-۲۳۵
#خاندان_ویرانساز #خیانت_شاه
گسترش اسلام بیش از هر دین دیگری با وجود همه ی اسلام هراسی هایی که دشمن می کند در حال رشد هست و روز به روز مردم بیشتری از جهان با اسلام آشنا می شوند.
مردم جهان در فقر معنوی به سر می برند و تشنه ی کلام ناب هستند
نمونه ای از اسلام در هاوانا را ببینید 👇
@media_secrets
خاطره ای از یک میهمانی👤👤👤👤
دعوت از چند رهیافته کوبایی به مناسبت میلاد امام رضا علیه السلام 👇💚
13.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بانوی کوبایی که ابتدا مسیحی بوده و بعد مسلمان اهل سنت شده و بعد شیعه شده....
ایشان در این صوت از تاثیر نماز می گوید که چطور دعایش در عین ناباوری در نماز صبح مستجاب شده
او می گوید گاهی وقت ها فقط می تونی با خدا حرف بزنی
#کوبا
#نماز
@media_secrets
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
ترجمه ی سخنان فاطمه خانم کوبایی توسط خانم دکتری که ایشون هم کوبایی هستن
سلام و نور
این گفت وگو با یکی از کاربران عزیز اسرار را ببینید شاید برای شما و یا دوستانتان پیش بیاید و جالب باشد 👇🌸✅
رفیق من خیلی دختر خوب و باحجابی هست خانوادشم مذهبی هستن و من بطور کامل خانوادشو میشناسم
ور یک محیط مذهبی بزرگ شده و اعتقاد ش هم درست هست
اما سال پنجم ششم ابتدایی با چند تا از بچه های کلاسشون که چندان بچه های خوبی نیستن و یکم منفی و منحرف بودن دوست میشه...
با همون دوستا هم میاد راهنمایی (امسال نهم هست)
و خب همونطور که میدونید دوست خیلی تاثیر داره رو ادم..
این دوست من کم کم از اینا تاثیر میگیره..
من میدیدم که مدام میگفت خب چی میشه اینکارو کنیم چی میشه ادنکارو کنیم
منم در حد سواد خودم براش توضیح میدادم ولی خب اون کامل قانع نمیشد و چون فکر میکرد من متعصبانه نگاه میکنم و حرف میزنم به حرفام توجه نمیکرد..
منم فکر نمیکردم اونقدرا تحت تاثیر قرار بگیره میدونید چون بعضی وقتا میزد تو فاز مذهبیت و اشکاش تو مجالس عزا روون بود و بعضی وقتای دیگه مثلا مانتو که میپوشید اگر نیم سانت از ساق دستش بیرون بود اهمیت نمیداد (فکر میکرد حجاب فقط پوشوندن مو هست) الان هم رفته رفته دیگه گیره روسری نمیزنه..موهاش و روسریش ول نیست ها ولی دیگهگیره نمیزنه خب طبعا شال هم عقب جلو میشه
خلاصه کم کم تغییر کرد
اما از همه بدتر اون زمانی بود که بدون اطلاع مادر و پدرش اینستاگرام ریخت
خانوادش خیلی مخالف اینستاگرام بودند ولی اون ریخت و با یه برنامه هایی تو گوشیش مخفیش کرد..
و اونجا دیگه با خییییلی چیزا اشنا شد که در اون سن بنظرم نباید میشد (من که اشاره به دوستانش کردم چون همین اینستاگرام هم که ریخت فکر کرد از دوستانش عقب افتاده، چون انها داشتند و این نداشت و برای اینکه بهش تیکه نندازن و یا از اخبار مثلا مدلینگا یا اینستاگرامیا عقب نیوفته ، نصب کرد)
و باز دید همه دوستاش رل دارن (ببخشید بابت این کلمه) و باز بهش حس عقب موندگی دست داد و تصمیم گرفت اون هم با پسری دوست بشه
با یه پسری در محله خودشون از طریق اینستا و مجازی دوست شد
این دوستی رو به هیچکس حتی به من که صمیمی ترینش بودم نگفت (پسره خیلی عوضی بود ببخشید واقعا این کلمه رو بکار میبرم ولی هر ماه با یه دختری بود)
۳ ماااه طول کشید
دوماه اول خیلی مهربون و اینا بود و تا جایی که روزانه ۳ ساعت تلفنی باهم حرف میزدن و حتی قربون صدقه دوست من هم میرفت
اما تو ماه سوم که دیگه احساسات دوست من به اوووج خودش رسیده بود و دچار وابستگی شدید شده بود
پسره کم کم سرد میشه و بی محلی میکنه و هی دوست من هی ازش دلیل میخواد اما اون در آخر یه روز میاد و میگه " دیگه مزاحمم نشو بای"
و یا یهدچیزی تو همین مایه ها و دوستم که بهش زنگ میزنه رد میده و در اخر بلاکش میکنه
بعد از کات کردنشون به من خبر میده
رفیق منم که همهی احساسات ظریفش درگیر شده بود افسرده محض میشه حتی تا چند روز گریه میکنه حتی نمیخنده و خودش میگفت: احساس پوچی میکنم حالم از دنیا بهم میخوره و حتی دلش میخواست خودکشی کنه
و خیلی حالش بد بود و هروقت میخواست برام تعریف کنه گریش میگزفت
و حالا حال اون بده
و من خیلی دلم میخواد بهش کمک کنم اما نه روانشماسم و نه بلدم و حتی به مامان و بابام نمیتونم بگم چون میشناسنش و اونم گفته به هیچکس نگم و به مامان و بابای اونم نمیتونم بگم چون مطمئنم اگه بشنون مخصوصا مامانش خخخخیلی داغون میشن و شاید اوضاع بدترم بشه
و حالا من هی بهش میگم این اتفاق یه تلنگری بود که به تو بفهمونه اینستا رو پاکش کنی تا بالاهای بدتر از این سرت نیومده وقتی اینو بهش گفتم انگار از ته دلش با صدای بلند مولفقت کرد ولی اون وابستگی که به اینستا پیدا کرده نمیزاره جدا بشه
شما راهی بلدید که من بتونم بهش کمک کنم؟