eitaa logo
🇵🇸𝐌𝐞𝐝𝐢𝐚-𝐬𝐞𝐜𝐫𝐞𝐭|اسرار رسانه
3.8هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
4.3هزار ویدیو
81 فایل
•اسرار‌ رسانه🔎 https://eitaa.com/joinchat/1987969124C849e23b763 🎙۰ اسرار‌پنهان‌|گفت‌وگو دخترانه💞 https://eitaa.com/joinchat/1347354721Ca6b35899ac 📮•کانال‌ِ ناشناس‌اسرار رسانه: 🚢 @nashenas_media_secrets ارتباط باما @Narciso کپی‌مطالب‌ با ذکرآدرس ‌
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نگاهی به طبیعت زیبا روح را نوازش می دهد🏞️🌠🌄 @media_secrets
[ 🌼 @media_secrets ] میشه‌یه‌دونه‌صلوات‌بفرستی؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️🌹❤️🌹❤️🌹❤️🌹❤️🌹❤️🌹❤️
*حضور مه‌لقا جابری مدل ایرانی، زهرا امیرابراهیمی بازیگر مطرود، ترانه علیدوستی فمینیست در فستیوال کن، و انتشار عکس‌های خصوصی شبنم طلوعی بهایی با مجری و بازیگر صدا و سیما اتفاقی نیست! تماما در ادامه قبح‌شکنی و اندلسی کردن ایرانه! هرچند با عنایت خداوند راه به جایی نخواهند برد*! ImanBeydokhti ══════🇮🇷═════ @JANGEFARHANG
🇵🇸𝐌𝐞𝐝𝐢𝐚-𝐬𝐞𝐜𝐫𝐞𝐭|اسرار رسانه
*حضور مه‌لقا جابری مدل ایرانی، زهرا امیرابراهیمی بازیگر مطرود، ترانه علیدوستی فمینیست در فستیوال کن،
این هم برای دوستان که بدانند فرق سلبریتی ایرانی و خارجی نیست.... وقتی که از خط خارج شدی یعنی سقوط برای خودت و آسیب برا دیگرون😮🤔
🔺بانوی تازه مسلمان چینی هیچ‌وقت از اسلام آوردنم پشیمان نشدم. چون حقیقت را یافتم. ستایش مخصوص اوست (http://rahyafteha.ir/73541) 🌐 @rahyafte_com
🍃 در جوار تو چقدر احساس عزت میکنم 🍃 چهارده معصوم را یکجا زیارت میکنم «س» 🌷🌱🌼🌿🌺🌻💐 «مزرعه خانوادگی احیاء خاک» https://eitaa.com/joinchat/1235419203C4f4b30cd34
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📵 🌱قسمت هشتم اصلا واسم مهم نبود که چه قدر سنش کمه مهم نبود تفاوت فرهنگ خانواده هامون اصلا هیچی واسم مهم نبود! فقط و فقط هستی واسم مهم بود و بس!!!🤦🏻‍♂ چند بار بهش گفته بودم که میخوام با بابات حرف بزنم ولی هربار طفره میرفت و نمیفهمیدم دلیل واقعی طفره رفتنش چیه... کلافه شده بودم از امروز فردا کردنش از اینکه درست جوابم و نمیداد داشتم دیونه میشدم... تا اینکه یه روز از شدت بی حوصلگی و بی اعصابی زدم به دل خیابان و تو دل راه کسی و دیدم که هیچ وقت فکرشم نمیکردم ببینمش...❗️ سید امیرحیدر الگوی کل عمر من ...✨ از بچگی آقا حیدر واسم خاص بود مردونگیش تو کل محل و اقوام زبان زد خاص و عام بود ورزشکار بود و خوش قد و بالا چهره اش یه نور عجیبی داشت ...🍃 اصلا خودش یه آدم عجیب غریبی بود با من فقط ۱۰ سال تفاوت سنی داشت ولی از همون بچگیاش بزرگ منش بود و بزرگ مرد ‌‌‌... اینکه این همه تعجب کردم از دیدنش به خاطر این بود که سال ها بود که رفته بود سوریه دفاع از بی بی...💔 روم نشد برم سمتش آخه از بچگی استاد من بود و شاگردش بودم درواقع بهترین شاگردش بودم همه جا با افتخار منو ب عنوان شاگرد خودش معرفی میکرد و حالا.... قطعا خبر بهش رسیده بود ک چه قدر فرق کردم.... قطعا بهش رسیده بود که دیگه هیئت نمیرم احترام بزرگ تر نگه نمیدارم 🤦🏻‍♂ نمازم یکی در میون شده اخلاقم ۳۶۰ درجه چرخیده و خلاصه دیگه آسید عباس قبل نیستم ....🙃 سرم و انداختم زیر و از یه گوشه سعی کردم بدون دیده شدن رد بشم که یهو حس کردم یکی داره میزنه رو شونه ام تا اومدم برگردم کمرم به سینه ی پهنی خورد و صدای گرمش کنار گوشم پیچید (کجا میری اخوی؟ از کسی فرار میکنی؟)😉 شکه شده ب طرفش چرخیدم چشمم که به چشمای قهوه ایش خورد حس کردم نابود شدم ... حس شرم و خجالت کل وجودم و در بر گرفته بود... نگاه سید حیدر هییچ تغییری نکرده بود نه سرزنش توش بود و نه دلخوری دقیقا عین ده سال پیش بود😇 عین همون موقع که ازم خداحافظی کرد و با خنده گفت ان شاءالله قسمت تو....🦋 چه قدر از اون موقع تاحالا عوض شده بودم شایدم عوضی شده بودم (: هول شده سرم و زیر انداختم و با صدایی که سعی میکردم نلرزه گفتم:( اووم نفرمایید استاد من راستش یکم عجله داشتم برم برسم به نماز و وضو و اینا...)😅🙊 آقا حیدر زد دیر خنده و به شوخی گفت:( آقا سید!!!! آخه دو ساعت تا نماز مونده این همه طول میکشه مگه وضو گرفتنت مومن؟!)😄😉 دیگه دلم میخواست بمیرمممم.... آخه این چی بود گفتممممم ای خدااا....😰😰 آقا حیدر با لبخند کمرنگی زد روی شونه ام و گفت:( پارسال دوست امسال آشنا آقا سید نمیخواستی یه سراغ از ما بگیری؟😉 اصلا فهمیدی برگشتیم؟؟؟ ما از شما یه توقع دیگه ای داریمااا!!!! خوش قدیما هر هفته میومدی دم خونه باهم میرفتیم مسجد بعدم یکی در میان هویج بستنی ایی کیک و چایی ایی چیزی میخریدیم میخوردیم 😚 یادته سید عباس؟؟؟) یادم بود ... مگه میشد یادم بره بهترین روزای عمرم بودن اون روزا 😔 با سید حیدر راه افتادیم به سمت امام زاده ی محله کلی گپ زدیم 🗣 نماز خوندیم 📿 بعد از نماز سید دستم و گرفت و به طرف خونه شون رفتیم 👣 و مثل همیشه به سمت اتاق زیر شیروانی خونه شون، پاتوق من و سید حیدر قدم بر داشتیم..‌. وقتی مستقر شدیم چشم دوختم ب چشمای خوشرنگ سید و دلم ... ریخت.........‼️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا