eitaa logo
مجموعه‌ فرهنگی رسانه ای طلوع
507 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
1.5هزار ویدیو
132 فایل
🔵 پیام سنجاق شده کانال رو بخون تا ما رو بیشتر بشناسی اصفهان. خ کاشانی. ک ۸.طبقه ۲ 👈ارتباط با پشتیبان @Toloueadmin216 #آموزش_پیشرفت_اشتغال 👈 روبینو:rubika.ir/media_toloue 👈آپارات:aparat.com/media.toloue 👈 اینستاگرام:Instagram.com/media.toloue
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
براتون آموزش طراحی کارت ویزیت آوردم با موبایل👌 منتظرم باش😇
5.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
براتون آموزش طراحی کارت ویزیت آوردم با موبایل👌
🌸 من دلم را که می تپد با تو گرچه گمراه دوست می دارم با تو معدود خنده هایم را گرچه کوتاه دوست می دارم چشم خود را که دیده بود تو را دست خود را که چیده بود تو را پای خود را که مدتی شده بود با تو همراه، دوست می دارم 👤
شهادت امام محمد باقر علیه السلام تسلیت باد ▪️▪️▪️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 بهلول و عطار شیاد آورده اند روزي بهلول از راهی می گذشت . مردي را دید که غریب وار و سربه گریبان ناله مـی کنـد . بهلول به نزد او رفت سلام نمود و سپس گفت : آیا به تو ظلمی شده که چنین دلگیر و نالان هستی؟ آن مرد گفت : من مردي غریب و سیاحت پیشه ام و چون به این شهررسیدم ، قصد حمام و چند روزي استراحت نمـودم و چـون مقـداري پـول و جـواهرات داشتم از بیم سارقین آنها را به دکان عطاري به امانت سپردم وپس از چند روز که مطالبه آن امانت را از شخص عطار نمودم به من ناسزا گفت و مرا فردي دیوانه خطاب نمود. بهلول گفت : غم مخور. من امانت تو را به آسانی از آن مرد عطار پس خواهم گرفت. آنگاه نشانی عطار را سوال نمود و چون او را شناخت به آن مرد غریب گفت من فردا فلان ساعت نزد آن عطار هستم تو در همان ساعت که معین می کنم در دکان آن مرد بیا و با من ابداً سخن مگو. اما به عطار بگـو امانـت مرا بده . آن مرد قبول نمود و برفت. بهلول فوري نزد آن عطار شتافت و به او گفت : من خیال مسافرت به شهرهاي خراسـان را دارم و چـون مقداري جواهرات که قیمت آنها معادل ۳۰ هزار دینار طلا می شود دارم ، می خواهم نـزد تـو بـه امانـت بگذارم تا چنانچه به سلامت بازگردم آن جواهرات را بفروشی واز پول آنها مسجدي بسازي . عطار از سخن او خوشحال شد و گفت : به دیده منت . چه وقت امانت را می آوري ؟ بهلول گفت : فردا فلان ساعت و بعد به خرابه رفت و کیسه اي چرمی بساخت و مقداري خرده آهن و شیشه در آن جاي داد و سر آن را محکم بدوخت و در همان ساعت معین به دکان عطار برد. مرد عطـار از دیدن کیسه که تصور می نمود در آن جواهرات است بسیار خوشحال شـد و در همـان وقـت مـرد غریب آمد و مطالبه امانت خود را نمود . مرد عطار فوراً شاگرد خود را صدا بزد و گفت : کیسه امانت این شخص در انبار است، فوري بیاور و به این مرد بده. شاگرد فـوري امانـت را آورد و بـه مرد داد و آن شخص امانت خود را گرفت و برفت و دعاي خیر براي بهلول نمود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یه شبایی هست که صبحش دیگه اون آدمی که قبلا بودی نمیشی.🚶‍♀ ✨🌙✨
. خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست طاقت بار فراق این همه ایامم نیست 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا