رسانه الهی
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ #رمان_قبله_من #قسمت_نهم #بخش_اول ❀✿ خودم رو دراتاقم زندانے و در رو به روے همه قفل ڪردم
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
#رمان_قبله_من
#قسمت_نهم
#بخش_دوم
❀✿
ڪوله پشتیم روبرمیدارم و به سمت دستشویے مے دوم. درش رو باز مے ڪنم و درعرض چند ثانیه مشتم را پر از آب میڪنم و صورتم رو مے شورم. لبه هاے مقنعه ام خیس میشن. اما چه اهمیتے داره؟! مهم اینه ڪه امروز قشنگ ترین روز زندگے منه! روزے ڪه بدون ترس با پوشش مورد علاقه ام بیرون مےرم. ڪتونے هاے نو با بندهاے رنگے رو به پا میڪنم و از خونه بیرون میزنم. حس مے ڪنم هوا خنڪ تر شده! آسمون آبے تر! مثل دیوونه ها مے خندم و به سمت مدرسه مےرم. ڪمے آستین هام رو تا مے زنم و مقنعه ام رو عقب مے ڪشم. در ذهنم مے گذره: اینجا ڪه بابا نیست ببینه!
از پیاده رو بیرون مے پرم و در حاشیه ے خیابون با قدمهاے بلند مسیر رو پیش مے گیرم. روے جدول مےرم و براے حفظ تعادل دستهام رو باز مے ڪنم. احساس آزادے میڪنم!
_ آخ! بالاخره پریدم!!!
❀✿
دوران خوش پیش دانشگاهے و تفڪرات احمقانه ام شروع شد! دروس ریاضے و فیزیڪ یڪ استاد مشترڪ داشت. استاد پناهی! مردے پخته وجذاب ڪه بسیار خوش مشرب به نظر مے رسید. درتدریس بسیار جدے بود و از شوخے هاے بے جا شدیدا بدش مے اومد. موقع استراحت عینڪش رو روے موهاش مے گذاشت و به حیاط خیره مے شد. وجود یڪ مرد بین اونهمه استاد زن، هیجانات دخترانه رو تحریڪ مے ڪرد! حلقه ے باریڪ و نقره اے در دست چپش مانعے مقابل افڪار مسخره ے من و هم ڪلاسے هام شد.خودش را دهه شصتے معرفے ڪرده و به حساب ما سے و خورده اے ساله بود. روز اول نام خودش را باخط خوش روے تخته ے گچے نوشت: " محمد مهدے پناهے "
❀✿
💟 نویسنــــــده:
#میم_سادات_هاشمی
❀✿
👈 ڪپے تنها با ذڪر #نام_نویسنده مورد رضایت است👉
❀✿
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
رسانه الهی
🌸🍃🌸🍃🌸 #عبور_از_لذتهای_پست 3 #رسول خدا(ص) میفرمایند : ➖مبارز کسی است که در راهِ #اطاعتِ_خداوند با
🌸🍃🌸🍃🌸
#تلنگر
#عبور_از_لذتهای_پست 4
➖چرا باید با برنامه باشه؟
چون کار مبارزه با نفس خیلی پیچیده هست🍃
🔴نفسِ انسان،
#بزرگترین_دشمنِ_انسان هست
و
ریزترین حیله ها رو برای از بین بردنِ انسان به کار میگیره
💢♨️💢
پیامبر خدا ص میفرمایند:
💠خطرناک ترین دشمنِ تو، نفسِ توست که میانِ دو پهلوی توست
{اَعدی عَدُوّکَ نَفسُکَ التی بَینَ جَنبَیک}
📚نهج الفصاحه/ص۱۴۱/حدیث ۱۲۴۰
💢گاهی وقتا هوای نفسِ انسان به انسان نیرنگ میزنه و حتی
میتونه "#دینداری" رو هم به نفع خودش مصادره کنه!!
⭕️✅⚠️
رسانه الهی🕌 @mediumelahi
🌸🍃🌸🍃🌸
❣🍃❣🍃❣
#پرسش_پاسخ
پرسش👇
♨️ لقب #ثارالله (خونِ خدا) برای
#امام_حسین (ع) به چه معناست ؟
مگر #خدا جسم دارد که خون داشته باشد؟
🔆 پاسخ: 👇
ثار از ريشه ثَأر و ثُؤره به معناي انتقام و خونخواهي و نيز به معناي خون است. براي ثارالله بودن امام حسين(ع) معاني مختلفي ذكر شده كه هر يك تفسير خود را ميطلبد.
1️⃣گروهي ثارالله را به معناي كسي میدانند كه👇 #انتقام_خونش_را_خداوند_ميگيرد .
خداوند، وليّ دمِ حضرت است. خودِ خدا خونبهاي آن بزرگوار را از دشمنانش طلب ميكند؛ چرا كه ريختن خون سيدالشهدا در #كربلا، تجاوز به حريم و حرمت الهي و طرف شدن با خداوند بود.
▪️ از آن جهت كه اهل بيت(ع) آل الله هستند، شهادت امامان، ريخته شدن خونِ خداوند است. اگر چه اين واژه در قرآن نيامده است، اما ميتوان آن را با برخی آيات توجيه نمود.👇
خداوند در قرآن ميفرمايد: مَنْ قُتِل مظلوماً فقد جعلنا لوليّه سلطاناً؛آن كس كه مظلوم كشته شد، براي وليّاش سلطه(و حق قصاص) قرار داديم . بنابراين ثارالله به اين معنا است كه خونبهاي امام حسين(ع) از آنِ خدا است. اوست كه خونبهاي امام را خواهد گرفت.✅
2️⃣ بعضي لفظ اهل را در تقدير گرفته و گفته اند ثارالله يعني اهل ثارالله؛ اهل خونخواهي الهي كه خداوند انتقام خونش را مي گيرد.✅
3️⃣ برخي گفته اند: ثارالله يعني كسي كه در #دورانِ_رجعت مي آيد و انتقام خونش را مي گيرد.✅
◼️در ضمن اگر ثار به معناي خون باشد، مراد از ثارالله معناي حقيقي نيست؛ بلكه يك نوع #تشبيه، #كنايه و مجاز است. چون مسلّم است كه خدا موجودي مادي نيست تا داراي جسم و خون باشد؛ پس اين تعبير از باب تشبيه معقول به محسوس است؛ يعني همان گونه كه خون در بدن آدمي
#نقش_حياتي دارد، وجود مقدس امام حسين(ع) نسبت به دين خدا چنين نقشي دارد و #نهضت_عاشورا_احياگر_اسلام بوده است .✅
رسانه الهی ✅ @mediumelahi
❣🍃❣🍃❣
رسانه الهی
🌾🌾🌾 🌾🌾 🌾 👌#واجب_فراموش_شده #قسمت_پنجم 🛑📣 هر امر دینی مانند نماز و حج و روزه و #امر_به_معر
واجب فراموش شده قسمت پنجم 👆
1_1114772968.mp3
7.49M
🌾🌾🌾
🌾🌾
🌾
👌#واجب_فراموش_شده
#قسمت_ششم
🛑📣 هر امر دینی مانند نماز و حج و روزه و
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر و .... احکام و آموزش خاص خودش را دارد که یادگیری آنها بر هر مسلمان #واجب است و ترک هر واجب دینی و شرعی کفر دینی به همراه دارد🧐
و من الله التوفیق
🎵 استاد علی تقوی، استاد حوزه و دانشگاه
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
رسانه الهی
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ #رمان_قبله_من #قسمت_نهم #بخش_دوم ❀✿ ڪوله پشتیم روبرمیدارم و به سمت دستشویے مے دوم. درش رو
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
#رمان_قبله_من
#قسمت_دهم
#بخش_اول
❀✿
محمد مهدے پناهے باوجود ریش نه چندان ڪوتاه و یقه ے بسته اش، درنظرم امل و عقب مانده نبود!! جذب تیپ و منش عجیبش شدم. ذهنم را به بازے گرفتم و در مدتی ڪم از او شدیداّ خوشم آمد. تأهل او باعث شد خودم را به راحتے توجیه ڪنم: "من فقط به دید یه استاد یا پدر دوسش دارم!" اواسط دے ماه، یڪے از هم ڪلاسے هایم ڪه دخترے فوضول و پرشور بود خبر آورد ڪه از خود آقاے پناهے شنیده: نمیخوام بچه ها بفهمن از شیدا جدا شدم!
نمیدانم چرا باشنیدن این خبر خوشحال شدم! میگفت ڪه استاد درحالے ڪه باتلفن صحبت مے ڪرد با ناراحتے این جملات را بیان ڪرده. بعد از آن روز فڪرم حسابے مشغول شد! همه چیز برایم به معناے " محمدمهدے " بود! یڪ مرد مذهبے و بااخلاق ڪه چهره ے معمولے اش از دید من جذاب بود! به مرور به فڪرم دامن زدم و رویاهاے محال را درذهنم ردیف ڪردم، نمے فهمیدم ڪه همراه باچادرم ڪمے حیا را هم ڪنار گذاشتم! در ڪلاس به عقب رفتن مقنعه ام توجهے نمے ڪردم و بعد از فهمیدن ماجراے طلاق از شیدا، از زیبا دیده شدن هم لذت مے بردم! بے اختیار دوست داشتم ڪه ڪمی خودنمایے ڪنم. خیلی خلاصه: دوس داشتم محمدمهدے نگام ڪنه!!"
❀✿
لبهایم را روے هم فشار مے دهم و به اشڪهایم فرصت آزادے مے دهم. لعنت به من و حماقت هجده سالگے! چرا ڪه هرچه ڪلمات را واضح تر ثبت ڪنم، بیشتر از خودم متنفر مے شوم، نمیتوانم جلوے تصویرها را بگیرم! تمام آن روزها مقابل چشمانم رژه مے روند...
❀✿
به بهانه ے درس و تست و معرفے ڪتابهاے ڪنڪور شماره ے استاد را گرفتیم. هربار دنبال یڪ سوال مے گشتم تا از خانه به تلفن همراهش زنگ بزنم و او باجدیت جواب بدهد! بگوید: بله! و من هم با ذوق بگویم: سلام! محیام استاد! مرور زمان ڪلمه ے بله ے پناهے به جانم محیا تبدیل شد! برایم هیچ گاه سوال نشد ڪه چرا مردی ڪه مذهبے است به راحتے به شاگرد جوانش مے گوید: جانم! سرم را به حالت تاسف تڪانے مے دهم وچشمانم را مے بندم...
خاطرات برخلاف خواسته ام دوباره برایم تداعے مے شوند.تنها راه نجات، یادداشت نڪردنشان است!
❀✿
بادست گلویم رامے فشارم و چندبار سرفه میڪنم. باناله روے تخت دراز مے ڪشم و ملافه را تاسینه ام بالا مے ڪشم. به سقف خیره مے شوم و از درد پهلوهایم لب پایینم را مے گزم. سرما آخر به جانم افتاد و باعث شد تا چهار روز به مدرسه نروم! مے توانم به راحتی بگویم: "دلم براے محمدمهدے تنگ شده" با تجسم نگاه هاے جدے ازپشت عینڪش، لبخند ڪجے مے زنم و یڪ بار دیگر سرفه مے ڪنم. تمام وجودم درتب مے سوزد اما روے پیشانے ام دانه هاے درشت عرق سرد نشسته است.
مادرم در حالیڪه یڪ ظرف پلاستیڪے راپراز آب ڪرده، با عجله به اتاقم مے آید و بالاے سرم مے ایستد. موهاے ڪوتاهش ڪمے بهم ریخته و رنگش پریده! امان ازنگرانے هاے بیخودش! دستمال سفید ڪوچڪے را در آب خیس مے ڪند و روے پیشانے اام مے گذارد. بے اراده از سرماے آب ڪه مانند یڪ شوڪ به درونم مے دود، دستهایم را مشت مے ڪنم و بلافاصله بعد از چندلحظه به حالت اول بازمیگردم. مادرم ڪنارم روے تخت مے نشیند و محبتش را درغالب غُر برایم میگوید: چقد گفتم لباس گرم بپوش!؟ حرف گوش نڪن باشه؟! قبلا میگفتے ڪاپشن زیر چادر پف میڪنه.خب الان ڪه چادر نمے پوشے! چرا اینقد لج بازے! ببین باخودت چیڪار ڪردے !ازدرستم عقب افتادے!
❀✿
💟 نویسنــــــده:
#میم_سادات_هاشمی
👈 ڪپے تنها با ذڪر #نام_نویسنده مورد رضایت است👉
❀✿ رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi