eitaa logo
رسانه الهی
364 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
747 ویدیو
12 فایل
خدایا چنان کن سر انجامِ کار تو خشنود باشی و ما رستگار ارتباط با ما @Doostgharin
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸 چند روز دیڪَه امروز، پارسال میشود❣ امروز ها سالهاست ڪه میروند👌 و ما همیشه چشممان دنبال فرداست!🤔 قدر همین لحظه و تمام لحظات زندگی را بدانید و شاد باشید😍 رسانه الهی 🕌 @mediumelahi 🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
namaaz46.mp3
4.41M
اگه واقعــاً مراقب زمـان و کیفیت نمازهات باشی؛ برای شیطون، قابل دسترســی نیستی!🚫🚫🚫🚫🚫🚫 نمـــازت رو ضایع نکـــن...❌❌❌ شیطون حتماً ضایعت می‌کنه‌ها.😡😡😡 رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
مداحی آنلاین - سر ميذارم رو خاك قدماش - کریمی.mp3
5.92M
🌸 (ع) 💐سر ميذارم رو خاك قدماش 💐میمیرم صدها بار از یه نگاش 🎤 رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸امشب به بیت فاطمه(س) 🎊رضوان گل افشانی کند 🌸روح القدس مدحت گری 🎉حورا غزل خوانی کند 🌸گیتی به تن پیراهن از 🎊انوار ربانی کند 🌸شادی و غم با دل صفا 🎉پیدا و پنهانی کند 🌸🎉 علیه السلام مبارک🎊💐 رسانه الهی 🕌@mediumelahi
رسانه الهی
#رمان_مذهبی_از_جهنم_تا_بهشت #قسمت_پانزدهم امیرعلی: تاثیر گذاشتن درست ولی چیزی رو قبول کن که الان خو
تقریبا ساعت یک‌ونیم بود که رسیدیم خونه. خونه ما یک طبقه بود.با حیاط کوچیکی که من و امیر علی عاشقش بودیم. از حیاط گذشتم و در شیشه‌ای پذیرایی رو با کلید باز کردم و وارد شدم. سریع رفتم تو اتاقم و لباسام رو عوض کردم و رو تخت دراز کشیدم. حسابی کلافه بودم . خوابم نمی‌برد و حوصله‌ام هم حسابی سر رفته بود. گوشی‌ام رو از تو کیفم برداشتم و روشنش کردم. یازده تا تماس بی پاسخ از عمو. اوه اوه. چیکار داشته بی توجه به ساعت شمارشو گرفتم. با شنیدن صدای سرخوشش فهمیدم خواب نبوده. عمو: سلام خانمی. سرت شلوغه ها. _ سلام ببخشید. عمو کاری داشتی؟ از سردی لحنم تعجب کرد ولی خوب چیکار باید میکردم. دست خودم نبود. از بعد شنیدن قضیه طلاقشون، حس بدی دارم نسبت به عمویی که همه اعتقاداتم تحمیل حرفای اون بوده و تمام این یازده سال رو بیشتر از خانواده‌ام پیش اون بودم. عمو: زنگ زدم بگم، من دارم برمیگردم ترکیه . فردا یه مهمونی گرفتم برای خداحافظی با بچه ها.حتما حتما بیا چون میخوام اونجا با طناز هم آشنا بشی. _ چی؟ برای چی میخوای بری عمو؟ طناز کیه؟ عمو_ همسر آیندم. اون اینطوری خواسته. از یه طرف دلم براش تنگ میشد. از یه طرف هم فرصت خوبی بود برای اینکه تو این شک و تردید ها به یه نتیجه‌ی واحد برسم. با صدای عمو که پشت تلفن داشت صدام میکرد به خودم اومدم. عمو: تانیا. _ بله؟ عمو: ناراحت نشیا. خوب تو هم میتونی چندوقت یه بار بیای بهم سر بزنی دیگه، بزرگ شدی. ناسلامتی نوزده سالته! _ باشه. عمو مهمونی فردا خانوادگیه ؟ چه سوال مسخره ای. عمو و خانواده؟ محاله عمو: نه بابا مثل مهمونیای همیشگی. میدونی که. خودت بودی بیشترش. همون پارتی. یه عده دختر و پسر بیکار که پسرا دنبال کیف و حال خودشون. دخترا هم دنبال عشوه و طنازی هستن. از همون اول هم از این مهمونیا خوشم نمیومد و حضورم به اصرار عمو بود. _ باشه. ولی بعید میدونم بتونم بیام. بهت خبر میدم. عمو: نیای دیگه نه من نه تو. من پس فردا صبح پرواز دارم. _ باشه. فعلا... عمو: فدات. بای تلفن رو قطع کردم . کاش حداقل شقایق و یاسی رو هم دعوت کنه. هرچند اگه خاله اینا بفهمن کجا قراره برن، عمرا بذارن . البته منم باید به بهونه دیدن عمو برم. مامان اینا هیچ وقت از این مهمونیا خبر نداشتن..... نتم روشن کردم و رفتم تلگرام. اووووووه چقدر پیام. بیخیال پیاما. رفتم تو گروه سه نفریه خودمون. اخ جووون بچه ها آنلاین بودن. _ سلام یاسی: سلام و........ معلوم هست دو هفته کجایی تو؟ _ مچکرم نفسم . یاسی: بابت؟😒 _ استقبال گرمت شقایق: هیچ معلوم هست کجایی تو؟ خونه رو که جواب نمیدی.گوشیتم که همش خاموشه. آنلاینم که نمیشی. _ اقا منو نخورید. بچه ها شدیدا خوابم میاد باید برم. اومدم بگم فردا ساعت دوازده بیاید اینجا. بای. منتظر شنیدن فحشاشون نشدم. نت رو خاموش کردم. به محض اینکه گوشی رو گذاشتم کنار، خوابم برد. . رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا