eitaa logo
رسانه الهی
352 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
685 ویدیو
12 فایل
خدایا چنان کن سر انجامِ کار تو خشنود باشی و ما رستگار ارتباط با ما @Doostgharin
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مداحی آنلاین - شال عزا رو دوش صاحب الزمونه - مهدی اکبری.mp3
6M
🔳 (ع) 🌴شال عزا رو دوش صاحب الزمونه 🌴امشب خود آقا داره روضه میخونه 🎤 اللهم عجل لولیک الفرج🤲 رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸 گزینش ها و متاسفانه در و ها ، معلمها و اساتیدی دیده می شوند که با توجه به این که در جمهوری اسلامی ایران مشغول به فعالیت هستند، ولی به و به تعهد و التزامی ندارند❌ و حتی افکار مسموم خود را به ذهن و القا می نمایند.😱 ما خواستار گزینش معلمها و اساتید بر اساس (مذهب تشیع) و پایبندی به مبانی انقلاب اسلامی هستیم پیگیری و امضا در فارس من 👇🏻 https://farsnews.ir/my/c/165177 ✅ دوستان عزیز حتما نشر دهید👌👌👌👌 این عرصه از و در شرایط کنونی بر همه ما است✅ رسانه الهی 🕌 @mediumelahi 🌸🍃🌸🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸 بيشتر فرياد دوزخيان از «فردا فردا كردن» است ، امروز را به فردا نیندازید...👌 رسانه الهی 🕌 @mediumelahi 🌸🍃🌸🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
7.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یعنی چی؟! الّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🤲 رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رسانه الهی
❀✿ #رمان_قبله_من #قسمت_بیست_و_یکم #بخش_اول ❀✿ آدامسم را باد میڪنم و میترڪانم. زن عمو زیرچشمے شش دان
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ❀✿ ❀✿ باورم نمیشد! گمان میڪردم حتما باسیلے صورتشان را سرخ از عشق نشان میدهند. چہ اهمیتے داشت! زندگے من ڪیلومترها از سلایق و عقاید آنها فاصلہ داشت...ازدواج سنتی... حجاب... نماز... نامحرم... اینهارا باید گذاشت درڪوزه و آبش را خورد! ❀✿ موهایم رامیبافم و بایڪ پاپیون صورتے میبندم. دستہ اے راهم یڪ طرفم پشت گوشم میدهم.ماتیڪ ڪالباسے روے لبهاے برجسته ام میمالم و لبخندگشادے تحویل آینہ ے ڪوچڪ اتاق میدهم. ڪمے بہ مژه هایم ریمل و روے گونہ ام رژ گونہ ڪالباسے میزنم. آرایش همیشہ ملایمش خوب است! جیغ راباید تفریحے ڪشید! ڪیفم رابرمیدارم و ازاتاق بیرون میروم. یلدا چادر لخت و سنگینش راروے سر جابہ جامیڪند و بادیدن شال ڪوتاه و مانتوے تنگم باناراحتے بہ یحیے اشاره میڪند. بے تفاوت شانه بالا میندازم! یلداهم ڪوتاه میاید و رو بہ آشپزخانہ بلند مے گوید: مامان مابریم؟! نگاهم بہ یحیے خیره مانده. بہ اپن آشپزخانہ تڪیہ ڪرده و بہ آذر نگاه میڪند. آذر دستهایش رابادامن بلندش خشڪ میڪند و میگوید: آره عزیزم خوش بگذره! نگاهش ڪہ به من مے افتد. لطافتش را ازدست میدهد. گویے میخواهد نیشم بزند! برق عسلے چشمانش مثل شیشہ روحم راخراش میدهد. خداحافظے میڪنم و از در بیرو ن مے روم. ڪفش هاے اسپرت صورتے ام رابہ پامیڪنم و منتظر میمانم. یلدا بادیدن ڪفشهایم میگوید: چندجفت آوردے؟! _ سھ تا فقط. تڪرارمیڪند: فقط! دستم رامیگیرد و ازپلھ ها پایین مے رویم. بھ ڪوچھ ڪھ میرسیم با اضطرابـے آشکار تندتندمیگوید: ببین محیا! تاالان دخالتـے توی پوششت نڪردم.ولے امشب یحیـے باماست..بخدا بزور راضیش ڪردم ببرتمون بیرون.یه ڪم مراعات ڪن به خاطرمن. چشمانش را مظلومانھ تنگ میڪند.چاره ای نیست. موهایم راازجلو ڪامل میپوشانم.لبخند میزند. _ همینشم خوبھ. یحیـے ماشین را ازپارڪینگ بیرون مـے آورد. پیش ازسوارشدن یلدا باانگشت سبابھ بھ لبهایش اشاره میڪند. توجهے نمیڪنم و سوارماشین میشوم. یلداهم ڪنارم میشیند. همان لحظھ یحیے پنجره اش را پایین میدهد و میگوید: یلدا.شیشتو بده پایین. گرمھ! اوهم سریع پنجره راپایین میدهد.حرڪت میڪنیم.آرام.یلدا دستم رامیگیرد و محڪم مے فشارد. باتعجب نگاهش میڪنم.زیرلب میگوید: ناراحت نشدی ڪھ؟ _ براچے؟ پایین شالم را دردست میگیرد.نیمچھ لبخندی میزنم و میگویم: نھ. نشدم! _ پس اگر نشدی..یه ڪوچولو... اینبار من دستش رافشار میدهم. _ یلداجون .... رڪ بگم! اینجوری راحت ترم!.. هالھ ی غم چشمانش را میپوشاند ولے لبش هنوز میخندد. رو بھ رو را نگاه میڪنم. چشمم به چشمهای یحیـے مےافتد . درست درڪادر ڪوچڪ آینھ ی مستطیلے!اخم ڪرده!؟...نھ ...عصبے است؟! نھ! ...باآرامش دنده راعوض میڪند. ادکلن خنڪش مشامم را قلقلڪ میدهد. یادم باشد موقع فوضولے دراتاقش اسم عطرهایش را یادداشت ڪنم. یلدا میپرسد: داداش ڪجا میریم؟ یحیے مڪثی عمیق میڪند و جواب میدهد: همونجاڪھ بزور قولشو گرفتے. یلدا دستهایش رابهم میزند و باذوق میگوید: آخ جون!! ... خیلے خوبے... یحیی_ آره!...میدونم! من_ ڪجا میریم؟! یلدا چشمانش برق میزند: شهربازی!! ❀✿ یحیـے بلیط هارا بھ یلدا میدهد و میگوید: مراقب باش! یلدا_ مگھ توسوارنمیشے؟! _ نھ!...این پایین تماشا میڪنم. یلدا_خب بیا...ڪنارمن بشین. _ نھ! ...منتظرمیمونم!...گفتے دلت میخواد بادخترعموخوش بگذرونے....برو خوش بگذره! یلدا اخم میڪند و باهم به طرف ڪشتے صبا مے رویم وباذوق سوارمیشویم.یلدا برای یحیـے دست تڪان میدهد.اوهم جوابش رابالبخند میدهد. پیراهن چهارخانھ قرمز و سفیدش بدجور چشم را خیره نگھ میدارد.شلوارڪتان سرمھ ای رنگش هم بھ پاهای ڪشیده اش مے آید.موهایش راعقب داده.مثل همیشھ. دردلم میگذرد،ازمحمدمهدی بهتراست!....نھ!؟. ❀✿ 💟 نویسنــــــده: ❀✿ 👈 ڪپے تنها با ذڪر مورد رضایت است👉 ❀✿ رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹 رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا