eitaa logo
رسانه الهی
359 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
697 ویدیو
12 فایل
خدایا چنان کن سر انجامِ کار تو خشنود باشی و ما رستگار ارتباط با ما @Doostgharin
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱🌹🌱 اگه امروز بتونے یک تفاوت ڪوچک در زندگیت ایجاد ڪنے، امروز تبدیل به یڪے از متفاوت‌ترین روزهاے عمرت میشه ... یه ذره مهربون‌تر باشی، یه ذره آروم‌تر باشی یا یک ذره بیشتر به خداوند اعتماد ڪنی یا یک ذره بیشتر قدر خودت رو بدونی ِیا یک ذره تر باشی امروز خیلے ساده و صمیمے به خدا بگو: خدایا امروز بهم انرژی و عشق بده میخوام تا شب به چند تا از بنده‌هات ڪمک ڪنم و دل چند نفر رو تا شب شاد ڪنم بگو : خدایا ممنونم ڪه امروز هم لیاقت زندگے ڪردن رو به من هدیه ڪردے ... ڪمکم ڪن تا حضور دلنشینت رو احساس ڪنم .🌸🌸🌸🌸🌸
کفاره افطار عمدی روزه # پرسش_پاسخ_احکام 🕌
رسانه الهی
🔥 #رمان_فرار_از_جهنم 👣🔥 #قسمت_پنجاه_و_دوم . اواخر سال 2011 بود ... من با پشتکار و خستگی ناپذیر،
🔥 👣🔥 خواستگاری . خیلی مهمان نواز و با محبت با من برخورد می کردند ... از دید حسنا، من یه مهمان عادی بودم ... اون چیزی نمی دونست اما من از همین هم راضی و خوشحال بودم ... . . بعد از غذا، با پدر حسنا رفتیم توی حیاط تا مردانه صحبت کنیم ... . - حاج آقا و همسرشون خیلی از شما تعریف می کردند ... حاج آقا می گفت شما علی رغم زندگی سختی که داشتی ... زحمت زیادی کشیدی و روح بزرگی داری ... . . سرم رو پایین انداختم ... خجالت می کشیدم ... شروع کردم درباره خودم و برنامه های زندگیم صحبت کردم ... تا اینکه پدرش درباره گذشته ام پرسید ... . نفس عمیقی کشیدم ... خدایا! تو خالق و مالک منی ... پس به این بنده کوچکت قدرت بده و دستش رو رها نکن ... . توسل کردم و داستان زندگیم رو تعریف کردم ... قسم خورده بودم به خاطر خدا هرگز از مسیر صحیح جدا نشم ... و صداقت و راستگویی بخشی از اون بود ... با وجود ترس و نگرانی، بی پروا شروع به صحبت کردم ... ولی این نگرانی بی جهت نبود ... . . هنوز حرفم به نیمه نرسیده بود که با خشم از جاش بلند شد و سیلی محکمی توی صورتم زد ... . - توی حرامزاده چطور به خودت جرأت دادی پا پیش بگذاری و از دختر من خواستگاری کنی؟ ... . همه وجودم گُر گرفت ... . - مواد فروش و دزد؟ ... اینها رو به حاج آقا هم گفته بودی که اینقدر ازت تعریف می کرد؟ ... آدمی که خودشم نمی دونه پدرش کیه ... حرفش رو خورد ... رنگ صورتش قرمز شده بود ... پاشو از خونه من گمشو بیرون ... . . . پ.ن: خواهشا قضاوت نکنید،شاید ماهم بودیم از این بدتر رفتار می کردیم ... نویسنده: 🕌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❖ "لذت آنچه" را که امروز 🍃🌸 داری با آرزوی آنچه نداری "خراب نکن" .... روزهایی که میروند دیگر باز نمی‌گردند یک روز "بدون خنده" ، یک روز تلف شده است..🍃🌸 🕌
زكات فطره را بايد از قوت متعارف داد، 🕌
تعریف میکرد دخترش روزه کله گنجشکی گرفته‌بود عصرونه هم شیر و کیک شو خورده‌بود بعد سر افطار یه نگاه به مامان باباش کرده‌بود گفته‌بود انقدرام سخت نبودا😅😁 ⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜ 💢وقتی بچه به سن تشخیص رسید و آمادگی و توانایی روزه گرفتن داشت، او را تشویق کنید که به مقدار توانایی‌اش (نصف روز، بیشتر یا کمتر) روزه بگیرد. اگر بی‌تاب شد، می‌توانید وسط روز به او آب یا غذای مختصری بدهید. زمانی که توانایی کودک بیشتر شود می‌تواند بیشتر گرسنگی و تشنگی را تحمل کند. بنابراین، مدتی که می‌گذرد، اراده قوی‌تری خواهد داشت و قادر به گرفتن روزه کامل خواهد بود. به تدریج که تعداد روزه‌های کودک زیادتر شد، در آخر ماه رمضان می‌توانید گاهی برای تشویق به او هدیه‌‌ای بدهید. حتی می توانید شب ها زیر بالشت او هدیه بگذارید و سحر به او بدهید. مثلا در روزه کله گنجشکی بچه ها باید سحری بخورند و بخوابند. ولی دیگر تا هنگام نماز ظهر چیزی نخورند. اما در آن هنگام می توانند ناهار و آب و میوه بخورند و بعد دیگر چیزی تا اذان مغرب و افطار نخورند. همچنین به کودک خود یاد بدهید وقتی روزه می‌گیرد باید نماز بخواند ( البته در حد توان )، کارهای خوب انجام دهد و از کارهای بد دوری کند، دعا بخواند، دروغ نگوید، غیبت نکند و حجاب داشته باشد. —————————————————— ✅ استفاده از این مطلب با ذکر «صلوات» جایز است 🕌
*خدایا*🤲 *در این روزهای پایانی ماه مبارک رمضان ، با رحمت و بخشایش خود* : *روزی* ، حلال *ذهنی* ، قرآنی *فـکری* ، ربانــی *زبــانی* ، ذاکـــر *قلـبی* ، خاشــع *نفسی* ، مطمئن *روحی* ، آرام *جسمی*، سالم *توبه ای*، واقعی *اعمالی* ، بدون ریا *عباداتی* ،مقبول *وعاقبت بخیری را برای ما، عزیزانمان ،ملتمسین دعا وهر کس که بر گردن ما حق دارد؛؛ مُقَدَّر فرما* 🤲 *ان شاءالله به برکت صلوات بر محمد (ص) و آل محمد* دعاهاتون ، مورد اجابت حضرت حق قرار گیرد . 🤲🙏🏻 🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹 🌿🌿🥀🥀🥀🌹🌿 🕌 @mediumelahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رسانه الهی
🔥 #رمان_فرار_از_جهنم 👣🔥 #قسمت_پنجاه_و_سوم خواستگاری . خیلی مهمان نواز و با محبت با من برخورد می
🔥 👣🔥 دروغ بود . تا مسجد پیاده اومدم ... پام سمت خونه نمی رفت ... بغض بدجور راه گلوم رو سد کرده بود ... درون سینه ام آتش روشن کرده بودن ... . . توی راه چشمم به حاجی افتاد ... اول با خوشحالی اومد سمتم ... اما وقتی حال و روزم رو دید؛ خنده اش خشک شد... تا گفت استنلی ... خودم رو پرت کردم توی بغلش ... . . - بهم گفتی ملاک خدا تقواست ... گفتی همه با هم برابرن... گفتی دستم توی دست خداست ... گفتی تنها فرقم با بقیه فقط اینه که کسی نمی تونه پشت سرم نماز بخونه... گفتم اشکال نداره ... خدا قبولم کنه هیچی مهم نیست ... گفتی همه چیز اختیاره ... انتخابه ... منم مردونه سر حرف و راه موندم ... . . از بغلش اومدم بیرون ... یه قدم رفتم عقب ... اما دروغ بود حاجی ... بهم گفت حرومزاده ای ... تمام حرف هاش درست بود ... شاید حقم بود به خاطر گناه هایی که کردم مجازات بشم ... اما این حقم نبود ... من مادرم رو انتخاب نکرده بودم ... این انتخاب خدا بود ... خدا، مادرم رو انتخاب کرد ... من، خدا رو ... . . حاجی صورتش سرخ شده بود ... از شدت خشم، شریان پیشونیش بیرون زده بود ... اومد چیزی بگه اما حالم خراب بود ... به بدترین شکل ممکن ... تمام ایمان یک ساله ام به چالش کشیده بود ... قبل از اینکه دهن باز کنه رفتم ... چند بار صدام کرد و دنبالم اومد ... اما نایستادم ... فقط می دویدم ... ... نویسنده: 🕌