رسانه الهی
#بســـــم_ربِّ_العشـــــــــــــــق #رمان #طـــــعم_سیبــــ #قسمت_سی_و_چهارم: #بخش سوم: هیچی نف
#بســـــم_ربِّ_العشـــــــــــــــق
#رمان
#طعم_سیبـ
#قسمت_سی_و_چهارم:
#بخش_چهارم:
من_علی،هانیه کوش؟؟؟؟
علی_دکترا گفتن حالت خوبه فردا مرخص میشی...
با نگرانی و بغض گفتم:
-علی...به من بگو هانیه کجاست...
علی سکوت وحشت ناکی کردو گفت:
-کما...
رنگم ازم پرید اشکام جاری شد...دوباره گفتم:
-کجا؟؟؟
-کما...رفته کما...ضربه خیلی شدید بود...
حالم بد شدولو شدم روی تخت...علی نگرانم شده بود...
-زهرا...خوبی؟؟؟
-تنهام بذار...
-ولی...
-خواهش میکنم تنهام بذار...
علی نفس عمیقی کشیدو رفت بیرون...
+هانیه...دوستم بود...دوستش دارم...چطور...چطور تونست...
وای خدای من!!
دستمو گذاشتم روی سرم...
کما...نه باورم نمیشه!
اون باید زنده بمونه...
تموم خاطراتمون اومد جلوی چشمم...لحظه ی تولدم...وقتی کادوشو باز کردم وقتی این همه مدت باهم بیرون میرفتیم یا حتی وقتی بهم گفت علی ازدواج کرده...
وای خدایا این تفکرات مغزمو میخوره...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
علی_زهرا پاشو کم کم بریم مرخص شدی...
-علی هانیه هنوز کماست؟؟؟
-اره...
از روی تخت بلند شدم و آماده ی رفتن شدیم...
از اتاق رفتیم بیرون...
من_علی هانیه کوش...
اشک توی چشمای علی جمع شدو منو برد طرف آی سی یو...
با دیدم هانیه حالم بد شد...اشکام جاری شد علی منو گرفت...
-زهرا...زهرا خواهش میکنم تازه مرخص شدی...
-علی...علی من چیکار کنم؟؟؟
-عزیز من هرچی خدا بخواد میشه...
فقط دعا کن...فقط دعا...
ادامه دارد...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
نویسنده:📝
#مریم_سرخه_ای
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
🌸🍃🌸🍃🌸
🇮🇷این #ایران است🇮🇷
⚠️بعد از ۴۴ سال تحریم برای به زانو در آوردن ملت ایران
⚠️بعد از هشت سال جنگ برای فرو شکستن ایران
⚠️بعد از به خط کردن هزاران کانال دروغ پراکن ماهواره ای و مجازی علیه انقلاب و چهره های شاخص انقلابی با هدف شکستن پشتوانه مردمی انقلاب
⚠️ بعد از چهار فتنه ی پیچیده و جنگ های ترکیبی سالهای ۷۸ ، ۸۸، ۹۷ و ۱۴۰۱ علیه جمهوری اسلامی ایران
⚠️بعد از هجمه ی یکپارچه کشورهای غربی، منافقین، سلطنت طلبان، همجنس گرایان و قرآن سوزان
🇮🇷✌️دیروز مردم ۱۴۰۰ شهر و ۳۸۰۰۰ روستای ایران به خیابان ها آمدند و #بزرگترین_جشن_ملی_جهان را به مناسبت سالروز پیروزی انقلاب رقم زدند.
☝️#یوم_الله یعنی همین، یعنی روزی که #دست_قدرت_خداوند از آستین یک ملت بزرگ برون می آید و بر صورت اهریمنان عالم چنان سیلی سهمگینی فرو می نشاند که گیج و حیران می شوند.👀👌
#چهلوچهارسال_افتخار
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
#جهاد_تبیین فقط گفتن، نوشتن، سخنرانی کردن، کلیپ ساختن، همایش گرفتن، کتاب نوشتن و... نیست.👌
بخش مهم جهاد تبیین👇
#تحمل_مخالف ،
#محبت_به_مخالف ،
و
دور نساختن افراد است.
#صبر در برابر مخالف و پرسشگر است.
زیستن با مخالف است تا آنجا که حجت بر ما تمام شود.
این #سیره_اهل_بیت(ع) است.✅
جهاد تبیین #فقط تولید و انتشار محتوا در فضای مجازی نیست. 👌
مطلبی را منتشر کنیم و بعد احساس انجام تکلیف داشته باشیم.🤔
در همین فضای مجازی که افراد از هم دور هستند 👈گاهی تندی تعابیر و کلمات؛ منتقد را به مخالف🧐
و مخالف را به دشمن تبدیل می کند.👊
بدون عنصر صبر، اثرگذاری تبیین کاسته میشود.❌
خیلی از اینها دوستان و برادران و خواهران ما هستند، مغرض و خارجی
نیستند، برای مسیر به کمک نیاز دارند همانطور که ما به کمک نیاز داریم✅
#تلنگرانه
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
🌸🍃🌸🍃🌸
موج کره ای،بی تی اس،اکسو،بلک پینک.mp3
زمان:
حجم:
8.04M
📌 موج کره ای 🇰🇷
💠 جلسه اول
🎧 #پادکست_صوتی
📎#بی_تی_اس #کیپاپ #kpop
🎧 بی تی اس(BTS) ، اکسو (EXO) ، بلک پینک ( BLACKPINK)
🔴 #نفوذ_موسیقی_کره_ای میان #دانش_آموزان #خصوصا_دختران ، تدریس شده توسط استاد مجید دهبان
ادامه دارد...
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
🌸🍃🌸🍃🌸
امروز توی یه کوچه بودم اسمش معرفت بود. مسافرم زنگ زد گفت: کجایی؟👀
گفتم من آخر معرفتم. 😂😂😂😂😂
#طنز
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
🌸🍃🌸🍃🌸
رسانه الهی
#بســـــم_ربِّ_العشـــــــــــــــق #رمان #طعم_سیبـ #قسمت_سی_و_چهارم: #بخش_چهارم: من_علی،هان
#بســـــم_ربِّ_العشـــــــــــــــق
#رمان
#طعم_سیبـ
#قسمت_سی_و_چهارم
#بخش_پنجم:
یک روز دو روز سه روز...
روز چهارم دوباره رفتیم بیمارستان خون ریزی خیلی شدید بود...
همش دعا میکردیم که زنده بمونه دعا میکردیم و گریه میکردیم...
چند دفعه حال من بد شد...
نیلوفر و بقیه ی دوستام همش دور من بودن اونام گریه میکردن...
خیلی بد بود سرنوشت تلخی بود...
روز چهارم دکتر حالتش عوض شده بود انگار توی چهرش نا امیدی بود و این ماها رو نگران تر میکرد...
هر دفعه دکتر می اومد ازش سوال میکردیم فقط میگفت دعا کنید...
ولی...
برای لحظه آخری که پشت شیشه هانیه رو دیدم...
دکتر یه پارچه ی سفید کشید روی صورتش...
پشت شیشه خشک شدم دکتر اومد بین ما...
باحالت خشک و محکم ازش پرسیدم:
-دکتر؟؟؟این دفعه هم میگین دعا کنیم؟؟؟
-دکتر دستشو گذاشت روی صورتش و گفت متاسفم...
-نه...چرا متاسفی دکتر...بچه ها بیایین دعا کنیم...
دیوونه شده بودم حالم بد بود پشت سرهم تند تند حرف میزدم...
-چرا بغض کردین پاشین دعا کنیم...
علی اومد طرفم منو گرفت:
-زهرا بس کن...
-علی تو چرا دعا نمیکنی؟؟؟
-زهرا...
علی زد زیر گریه و گفت:
-زهرا هانیه مرده...
-علی این چه حرفیه میزنی...ما هنوز براش دعا نکردیم...چرا اشک میریزی...
-زهرا بس کن...
زدم زیر گریه...داد میزدم...
-اون نباید بمیره...اون باید زنده بمونه...
گریه می کردم...بچه ها دورم جمع شده بودن اونام شک می ریختن...
علی به زور بلندم کرد و منو برد بیرون...
چه سرنوشت تلخی...
ادامه دارد...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
نویسنده:📝
#مریم_سرخه_ای ❣
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi