مداحی_آنلاین_ای_عشق_شور_انگیز_محمود_کریمی.mp3
15.05M
🌺 #میلاد_امام_حسین(ع)
💐ای عشق شور انگیز
💐ای شور آتش خیز
🎙 #محمود_کریمی
👏 #مولودی
اللهم عجل لولیک الفرج 🤲
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
مداحی_آنلاین_حسین_آمد_مسلمان_کرد_ما_را_حجت_الاسلام_عالی.mp3
2.82M
🌺 #میلاد_امام_حسین(ع)
حسین آمد #مسلمان کرد ما را❤️
#پادکست بسیار شنیدنی
🎙حجت الاسلام #عالی
🎙حاج #ولی_الله_کلامی_زنجانی
اللهم عجل لولیک الفرج 🤲
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
مداحی آنلاین - ز کدام باده ساقی به من خراب دادی - رسولی.mp3
5.78M
🌺 #میلاد_امام_حسین(ع)
💐ای مهربان امام
💐بر محضرت سلام
🎙 #مهدی_رسولی
👏 #مولودی
اللهم عجل لولیک الفرج 🤲
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
رسانه الهی
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ #رمان ⭐️ #ستاره_سهیل #قسمت_چهارم وسایل کیفش را که روی زمین پخششده بود، بهسرعت جمع کر
⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️
⭐️
#رمان
#ستاره_سهیل
#قسمت_پنجم
دلسا بیرون مسجد ایستاده بود و مدام سرک میکشید. پوزخندی روی لبانش، جا خوش کرده بود. اما وقتی ستاره نزدیکتر شد، با دیدن صورت آرایشکردهاش، خشکش زد. حسادت مانند اسبی وحشی به چشمانش تاخت.
اما سعی کرد طوری برخورد کند که انگار با چند دقیقه قبل تفاوت چندانی نکردهاست. گرهی در ابروانش انداخت تا اعتراضش را به اینهمه تأخیر نشان دهد:
- معلومه کجایی؟ نکنه رفتی دو رکعت نماز به کمرت بزنی که الان اومدی؟
و بعد خیلی سریع، حالت چهرهاش را تغییر داد و قاهقاه خندید.
-ولی جونِ ستاره! خیلی جذاب پرت شدی رو زمین. کاش جزوهای، چیزی هم دستت بود و یکی از برادرهای مسجد برات جمع میکرد... و بعد فیس تو فیس و...
جمله آخر، به قدری صدایش را نازک کرد که انگار داشت صحنهی عاشقانه فیلم هندی را تعریف میکرد.
ستاره دندانقروچهای به دلسا رفت:
«تو حرف نزنی نمیگن لالی. برو ماشین بگیر بریم، دیر شده.»
-نوکر خانمم شدیم. هرچند تو عرضه ماشین گرفتنم نداری.
بعد انگار در یک مسابقه خیلی مهم پیروز شده باشد، جلو افتاد تا دربست بگیرد.
یک پژو نقرهای، جلویشان توقف کرد. دلسا با اشاره دست به ستاره که عقبتر ایستاده بود، فهماند که ماشین گرفته است.
صدای بوق ماشینها بلند شد؛ پژو نقرهای با توقف دوبلش راه خیابان را بند آورده بود. ستاره قدمهایش را تند کرد و سوار ماشین شد.
راننده مرد میانسالی بود. از آینه جلو ماشین، نگاهی به عقب انداخت و از دلسا پرسید: «خانما! کجا تشریف میبرین؟» و بعد هم لبخند معناداری نثار دلسا کرد.
ستاره داشت با تعجب به رفتار مرد راننده نگاه میکرد. دلسا، پشت چشمی نازک کرد.
انتخاب شدن دلسا برای پاسخ به این سؤال، از نظر او برتریاش نسبت به ستاره، در همه زمینهها مخصوصاً زیبایی به حساب میآمد. بر اساس محاسبات خودش در این برتری با عشوه پاسخ داد:
«رستوران سرو.... نا....ز»
راننده هم انگار که جواب مثبتی از دلسا گرفته باشد، ضبط ماشینش را روشن کرد و هر از گاهی، از آینه نگاهی معنادار به دلسا میانداخت.
دلسا احساس میکرد، در کانون توجه کره زمین قرار گرفته است. گاهی روسریاش را باز میکرد و دوباره میبست.
ستاره نگاهی به دلسا انداخت که داشت در آینه کوچکش خط چشمش را کنترل میکرد. با دست روی پایش زد و گفت:
«یعنی خاک بر سرت!»
دلسا خنده مستانهای کرد. انگار که ستاره به او گفته باشد، دوستش دارد. بعد با اشتیاق بیشتری به کارش ادامه داد.
چهل دقیقه بعد، جلوی یک رستوران پیاده شدند. ستاره نگاهی به راننده انداخت تا خداحافظی کند. اما وقتی دید، نگاه راننده از آینه روی صورت دلسا متوقف شده، منصرف شد. بدون هیچ کلامی پیاده شد و در ماشین را محکم بست.
نگاهش به تابلوی بزرگ سردر رستوران افتاده بود؛ رستوران سروناز.
بعد از پنج دقیقه، دلسا هم به او پیوست و در حالیکه تکه کاغذ کوچکی را در کیفش جا میداد گفت: «بریم، بریم.»
ستاره، بیتوجه به حرف دلسا، نگاهش را به فضای بیرون رستوران داد.
اکثر مشتریان رستوران گروههای دختر و پسری بودند؛ جوانانی که دستهدسته برای گذراندن اوقاتشان، به آنجا پناه میبردند.
قبلاز ورود به رستوران، داخل پیادهرو، نورپردازی ویژهای به چشم میخورد.
چراغهای طلایی سلطنتی که رقص نور زیبایی را اجرا میکرد. دور تا دور چراغها آویزهای آبی طلایی زیبایی بود که موقع رد شدن مشتریها، صدای دلانگیزی ایجاد میکرد.
سطح پیادهرو نیز، چمنکاری شده بود. و یک نوازنده گیتار کنار درخت بید مجنون، با نواختنش باعث جذب مشتری زیادی شده بود.
ستاره و دلسا که محو فضای بیرونی رستوران شده بودند، از روی چمنها گذاشتند. پلهها را بالا رفتند. درِ چشمی که باز شد، باد خنک کولر، همراه با صدای موسیقی تندی به استقبالشان آمد.
باد کولر، موهایشان را در هوا به حرکت درآورد. روسری نارنجی دلسا از روی سرش سر خورد و روی شانهاش افتاد.
در دلش از باد کولر، قدردانی کرد و خودش را به باد تندی سپرد که چنین تقدیری را برایش رقم زدهاست.
کمی که جلوتر رفتند، پسری قدبلند با موهای نسبتاً فر، از آنها استقبال کرد.
نویسنده: ف.سادات{طوبی}
❌کپی به هر نحو ممنوع!
در صورت ضرورت به این آیدی پیام دهید.👇
@tooba_banoo
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
AUD-20210318-WA0020.mp3
1.58M
🌺 #میلاد_حضرت_عباس(ع)
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💐به خدا دنیارو نمیخوام
💐بی ابالفضل(ع)
🎙 #محمدرضا_طاهری
👏 #مولودی
👌فوق زیبا
اللهم عجل لولیک الفرج 🤲
رسانه الهی 🕌@mediumelahi
🌸🍃🌸🍃🌸
#تـــلنگـــر
⚠️پنج علت نمازهای روزانه از زبان رسول خدا(صلّیاللهعلیهوآله)
📌چرا #نمازصبح میخوانیم؟
✍صبح، آغاز فعالیت شیطان است!
هر که در آن ساعت نماز بگذارد و خود
را در معرض نسیم الهی قرار دهد، از شر #شیطان در امان میماند.👌
📌چرا #نمازظهر میخوانیم؟
✍ظهر، همه عالم تسبیح خدا می گویند؛ زشت است که امت من تسبیح خدا نگویند.
و نیز ظهر وقت به جهنم رفتن جهنمیان است!
👈هر که در این ساعت مشغول عبادت شود، از جهنم رفتن بیمه میشود.👌
📌چرا #نمازعصر میخوانیم؟
✍عصر، زمان خطای آدم و حواست و ما ملزم شدیم در این ساعت نماز
بخوانیم و بگوییم ما تابع دستور خداییم.✅
📌چرا #نمازمغرب میخوانیم؟
✍مغرب، لحظهی پذیرفته شدن #توبه حضرت آدم است و ما همه به شکرانه آن، نماز میخوانیم.🤲😍
📌چرا نماز عشا میخوانیم؟
✍خداوند متعال نماز عشا را برای روشنایی و راحتی قبر امتم قرارداد.🌸
#منبع
📙علل الشرایع ص۳۳۷
#نماز
رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
🌸🍃🌸🍃🌸