eitaa logo
رسانه الهی
354 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
690 ویدیو
12 فایل
خدایا چنان کن سر انجامِ کار تو خشنود باشی و ما رستگار ارتباط با ما @Doostgharin
مشاهده در ایتا
دانلود
دو تار مو.mp3
5.38M
🔰 دو تارِ مو بیرون باشه، کائنات بهم می‌ریزه؟! رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رسانه الهی
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ #رمان #ستاره_سهیل #قسمت_چهل_و_پنجم -امان از دست زبون تو دختر. پیاده شو که الان عفت ب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ باز هم حالت‌های زنانه او دل و روده‌اش را به هم ریخت. اما تمام تلاشش را کرد که در ظاهرش چیزی مشخص نباشد؛ بالاخره آن مرد عجیب روی او حساب باز کرده بود. بعد از احوالپرسی، مرد به چشمان قهوه‌ای ستاره زل زد. -خیلی خوشحالم.. خانم عزیزی مثل شما، مهمان ما هستن.. چی میل دارین براتون بیارم؟ ستاره با گفتن این جمله، کمی هول شد. شاخه‌ای از موهایش را به پشت گوشش هل داد. گوشه‌ای از شال سورمه‌ای‌اش پایین افتاد. -ممنون، مینو از شما خیلی تعریف کرده برام. راستش نمی‌دونم، فرقی نداره. و نگاه پرسشگری به مینو انداخت. مینو منظورش را فهمید و سری تکان داد. به معنای این‌که" تو بشین". بعد رو به مرد، با صمیمت خاصی گفت: «تو برو عزیزم، خودم میام سفارش می‌دم.» ستاره از اینکه مینو با این لفظ، مردی را خطاب کرد، کمی متعجب شد. حس کرد، افکارش در چشمانش داد می‌زند. مینو به دنبال مردی که موهایش را دم اسبی‌ بسته بود، رفت. ستاره وقت بیشتری برای بررسی محیط داشت. آن‌قدر همه‌جا سفید بود که چشمانش درد گرفت. بلند شد و به طرف قفسه کتاب رفت. اتفاقی کتابی را برداشت. جلد سیاه کتاب در دستان سفیدش، تناقض جالبی را به نمایش گذاشت که از چشمان مینو پنهان نماند. -چیه؟ چی برداشتی؟ -اِ اومدی؟ نمی‌دونستم به عرفان هم علاقه دارن. "آشنایی با عرفان و تصوف" چه اسم جالبی داره. اون یکیو!.. "مجذوبان نور" نه بابا! خوشم اومد. حالا، منظورش چیه؟کتاب علمیه؟ مینو صفحه‌ای از کتاب را ورق زد. ستاره تصویر پیرمرد عینکی با عبای قهوه‌ای رنگی را دید که پایینش نوشته شده بود: «نور علی تابنده.» مینو طوری به عکس نگاه می‌کرد که انگار عکس پدربزرگش را دیده باشد. مشتاقانه گفت: «نور اینه، عشق اینه» چشمان ستاره گردتر شد. -کی هست حالا؟ -می‌فهمی عزیزم، آسته آسته.. بیا بشین کیک آوردم با قهوه بخوری. ستاره اما هنوز تمام حواسش و نگاهش به کتاب‌ها بود. دلش می‌خواست بیشتر بداند. صبر کرد تا شاید جواب سوالاتش را بشنود. مینو طوری روی صندلی نشست و گلویش را صاف کرد که انگار یک سخنرانی خیلی مهم داشت. -خب عزیزم، حالا می‌خوام یه خبر خیلی خیلی مهم‌ترو بهت بدم. الان قراره یه اتفاق فوق‌العاده عشقولانه بیفته، ولی قول بده بهم که غر نزنی، ببین.. ستاره که کاسه صبرش لبریز شده بود، وسط حرف مینو پرید. -چیه؟ امروز خیلی مشکوکی! هی می‌گی، بعدا می‌فهمی.. الان نمی‌شه.. آسته آسته والا خیلی جلوی خودمو گرفتم.. ستاره در حال شکایت کردن بود که تلفن مینو به صدا درآمد. مینو تماس را وصل کرد. وقتی آن‌را جلوی ستاره گرفت، ستاره از تعجب زبانش بند آمده بود. یک تماس تصویری از کیان داشت. نگاه معناداری به دوستش انداخت. صدای کیان را که شنید، لبخند ملیحی روی صورتش نشست. -سلام خانم خانما! یعنی شما نباید یه حالی، احوالی از ما بگیری؟ ستاره در دلش گفت: "مثلا شما کیه منی که احوالتو بگیرم، چه زودم پسر خاله شده" در عوض جواب داد: -از شما به ما رسیده کیان‌خان. حالا خوبین، سلامتین؟ مینو از آن طرف میز شکلکی در آورد که ستاره متوجه منظورش نمی‌شد. تصميم گرفت از جایش بلند شود تا مینو حواسش را پرت نکند. -به‌به چه جای قشنگی هستین، شما! والا دل من دیگه طاقت نیاورد، دست به دامن آرش شدم و مزاحم مینو جان. یعنی خدا وکیلی ملکه انگلستان این‌قدر سخت قرار ملاقات نمی‌ده. بابا یه‌کم لطافت یه‌کم نرمی.. "یک شب آمدی بُردی دل ما را.. ای لیلی ما.." جمله آخر را درحالی که دستش را روی قلبش گذاشته بود، به سبک ترانه خواند. ستاره به دیوار تکیه داد، سرش را به حالت خاصی جنباند و با ناز گفت: -شما کلا تو فاز خوندنینا! احساسی در وجودش می‌جوشید. انگار ستاره دیگری شده بود، ستاره‌ای که قصد داشت طوری بدرخشد که چشم طرف مقابلش حتی لحظه‌ای از او غافل نشود. البته، موفق هم شد و این را از واکنش کیان فهمید. -ای جونم، اصلا حرف می‌زنی من به وجد میام. همیشه همین‌جوری باش. "بذار من برات همیشه باشم.. ای گل همیشه بهارم..." چقدر امروز می‌درخشی خانمی.. این شالت خیلی قشنگه؛ تو سورمه‌ای، مثل ماه می‌مونی تو شب.. قلب ستاره با این همه تعریف به تپش افتاده بود. چشمانش برقی زد. خنده مستانه‌ای تحویلش داد. در آن بیست دقیقه‌ای که حرف می‌زدند، ستاره از این‌که زیبایی‌اش را در تصویر کوچک پایین گوشی، می‌دید و کیان برای هر حرفش ترانه‌ای تحویلش می‌داد، غرق لذت شده بود. لذتی که او را از خود بی‌خود کرده بود؛ طوری‌که پایش را از خط قرمزهایش کمی آن‌طرف‌تر گذاشت و شماره‌اش را به کیان داد، تا از آن به بعد مشکلی برای ارتباط گرفتن با يکديگر نداشته باشند. : ف.سادات{طوبی } ✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇 @tooba_banoo رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مداحی آنلاین - نفس نفس میزنم برای تو - کریمی.mp3
8M
🌸 (ع) 💐نفس نفس میزنم برای تو 💐دنیارو پس میزنم به پای تو 🎙 👏 رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5879788495689483947.mp3
2.27M
🌸 (ع)🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💐اومده یاور حضرت زهرا 💐اومده امام مجتبی 🎤 👏 رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
امشب هم بِه شوق تـو فریاد ميزند : تَعاليت یـا ڪريم ...💚 ع🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Tahdir joze15.mp3
4.15M
🌺🌺🌺🌺 🍃🌺خوشبختي یعني بہ نیابت از امام زمانمون هر روز قرآڹ بخونيم😍😍😍😍 رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا