eitaa logo
رسانه الهی
344 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
679 ویدیو
12 فایل
خدایا چنان کن سر انجامِ کار تو خشنود باشی و ما رستگار ارتباط با ما @Doostgharin
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رسانه الهی
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ #ستاره_سهیل #قسمت_هفتادو_چهارم ملوک خانم چینی به پیشانی‌اش انداخته بود و مدام تسبیح
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ کمی آن‌طرف‌تر، فرشته و ملوک‌خانم ایستاده، در حال گفت‌وگو بودند. ملوک خانم فکش بیش از حد تکان می‌خورد و گه‌گاه چشمان عسلی نافذش را روی صورت ستاره ثابت می‌کرد، تا مبادا فکر فرار به سرش بزند. از طولانی شدن گفت و گوی آن‌ها، حس خوبی نداشت، انگار چیزی به دلش چنگ می‌زد. فرشته مثل همیشه، خوش خنده و آرام به نظر می‌رسید؛ با یک لبخند ثابت روی لبانش، حرف‌های طرف مقابلش را تایید می‌کرد. با صدای داد و بیداد، سرش را به سمت راستش چرخاند، پایه سرم و پرده سبز بالای سرش، دیدش را محدود کرده بود. انگشت شستش را روی دکمه کنار تخت فشار داد و با صدای قیژی، پشتی تختش بالا آمد. گردنش را کمی بالاتر کشید، به فاصله چهار تخت آن طرف‌تر، پسرکی با لباس صورتی یک دست بیمارستان روی تخت دراز کشیده بود و نعره میزد. -ولم کنین... مامان...نمی‌خوام...دردم گرفت... آی... و بعد هق‌هق گریه‌ای که با پناه بردن به آغوش مادرش، ضعیف‌تر شنیده می‌شد. همهمه‌ای دور تختش شد و پسر از دیدش محو شد. پرستارها انگار داشتند دنبال راهی می‌گشتند، که بیمار را مجبور کنند، فقط چند قدم راه برود. اما پسر سرسخت‌تر از آن حرف‌ها بود، شاید هم ترسوتر، نمی‌دانست. نگاهی به پای گچ گرفته‌اش انداخت، و اطراف خالی تختش! خالی از مادر یا پدری که در آن لحظه برایش دل بسوزانند و کمپوت در دهانش بگذارند. پایش انگار وزنه ده تونی شده بود که نمی‌توانست تکانش دهد، راه گلویش با بغض بسته شده بود. سرش را در نرمی بالش فرو کرد و به سرم بالای سرش نگاه کرد؛ به قطرات شفاف، هنگام چکه کردن. انگار خودش را می‌دید در آینه، در حال گریه کردن. سرو صدای پسرک و افکارش، با صدای سرپرستاری که داشت همراهان اضافی را بیرون می‌کرد، گم شد. -هر مریض یه همراه، بقیه بیرون... آقا برین بیرون لطفا... نه... فقط وقت ملاقات، میگم نمیشه، خانم! با خودش فکر کرد "خدا کنه بجای فرشته، این خانم مارپلِو بیرون کنه " چند دقیقه‌ بعد، فرشته بود که به طرفش آمد، نمی‌دانست برای خداحافظی آمده یا برای ماندن! -عزیزم، ملوک خانمو از همون‌جا بیرون کردن، می‌خواست بیاد خداحافظی کنه باهات، اجازه ندادن. من گفتم می‌مونم. ستاره لبخند کمرنگی زد. -پس مادربزرگت چی؟ -اون حل شد، مامانم سلام رسوند و گفت مراقب دوستت باش. -فرشته! نگاهش را از شرم پایین انداخت. -دردسر شدم برات، شرمنده! فرشته ریز ریز خندید: -فکر کنم یه چیزی ریختن تو سرم، نمکش زیاد بوده... نمک نریز دختر... حالا بگو ببینم چی شد خوردی زمین؟ ستاره نفس عمیقی کشید. -هیچی... این خانم مارپل... فرشته تک خنده‌ای کرد. -خانم مارپل؟؟ - ملوک خانمو میگم، اومد زنگ در خونه... منم تو پله‌ها پام پیچ خورد، بعدم هیچی نفهمیدم. -عزیزم، خداروشکر بخیر گذشت. پاتم زود خوب میشه، نگران نباش. وجود فرشته برایش مثل بارانی بود در کویر، همان‌قدر دلگرم کننده و امید بخش! در تماسی که با عمو داشت، طوری آه و ناله کرد که زودتر از شهرستان برگردند، اما انگار حرف و آبروی عفت، مهم‌تر از پای ستاره بود. عمو از فرشته، تشکر کرد و به ستاره قول داد که در اولین فرصت از خانواده دایی همسرش، عذرخواهی می‌کند و راهی می‌شود. چند ساعت بعد از آن هیاهوی سفید و پر درد محیط اورژانس، ستاره روی تخت خودش دراز کشیده و فرشته هم لبه تخت نشسته بود و با اشتیاق نگاهش را دورتادور اتاق ستاره می‌چرخاند. ✅کپی فقط با اجازه نویسنده ✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇 @tooba_banoo رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸 هر چه خودتان را بيشتر موظف کنيد که بي وقفه روي يک کار مهم فعاليت کنيد👌 👌👌👌 کارايي شما بيشتروبيشتر ميشود😍 و در نتيجه کار را با کيفيت بالاتر و در زمان کمتري انجام خواهيد داد.✅ 🕌 @mediumelahi 🌸🍃🌸🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
استاد مطهری.apk
10.48M
❇️ «اپلیکیشن جامع 👆 ✅ مطالعه رایگان همه کتب استاد، جستجو در متن و فهرست کتاب‌ها / مسابقات / / های صوتی از آثار استاد /  سیر مطالعاتی /امکان یادداشت برداری و ... 💐 ویژه هفته بزرگداشت مقام رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
🌸🍃🌸🍃🌸 📚 رو چه دیدی شاید شد...😊 دوم راهنمایی یه معلم ریاضی داشتیم تیکه کلامش این بود «خدا رو چه دیدی شاید شد».😊 یادم میاد همون سال یکی از بچه ها تصادف کرد و دیگه نتونست راه بره... دیگه مدرسه هم نیومد.😔 فقط یه بار اومد واسه خداحافظی که شبیه مراسم عزاداری بود.😭 همه گریه می کردیم و حالمون خراب بود. گریه مون وقتی شروع شد که گفت به درک که نمی تونم راه برم، فقط از این ناراحتم که نمی تونم بازیگر بشم. آخه عشق سینما بود. سینما پارادیزو رو صد بار دیده بود. 👀 معلم ریاضی مون وقتی حال ما رو دید اون تیکه کلام معروفش رو به اون رفیقمون گفت... « خدا رو چه دیدی شاید شد ».😊 وقتی این رو گفت همه ی ما عصبی شدیم چون بیشتر شبیه یه دلداری مزخرف بود برای کسی که هیچ امیدی برای رسیدن به آرزوش نداره.😳 امشب تو پیج رفیقم دیدم که برای نقش اول یه فیلم با موضوع معلولیت انتخاب شده و قرارداد بسته... مثل همون روز تو مدرسه گریه م گرفت. 👈فکر می کنی رسیدن به آرزوت محاله؟!⁉️ «خدا رو چه دیدی شاید شد» رسانه الهی 🕌 @mediumelahi 🌸🍃🌸🍃🌸
رسانه الهی
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ #ستاره_سهیل #قسمت_هفتادو_پنجم کمی آن‌طرف‌تر، فرشته و ملوک‌خانم ایستاده، در حال گفت‌و
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ سری تکان داد و چشمان مشکی‌اش برقی زد. -به‌به! چه اتاق دلبازی داری. ستاره نگاهش را به جایی که فرشته دوخته بود، گرداند. اما چیز زیبایی به نظرش نرسید. نجوا کنان جواب داد: -کجاش قشنگه؟ عین یه گنجشک تو قفس تنهام. فرشته خونه شما چجوریه؟ خلوته یا شلوغ؟ فرشته لبخندی زد و چشمان بادامی‌اش کشیده‌تر شدند. -من بیشتر روزا، خونه عزیزمم، برای کنکور میرفتم اونجا، دیگه نمی‌تونم ازش دل بکنم، ولی خب تقریبا همه‌اش شلوغه، میان میرن... میان میرن! -خوشبحالت فکر کنم، هیچ وقت حس تنهایی منو نتونی درک کنی. فرشته انگشتانش را در هم قلاب کرد و به نقطه‌ای از دستانش که ستاره نفهمید کجاست، دقت کرد. -بدترین تنهایی اینه که آدم دورش شلوغ باشه و کسی نفهمه چقدر تنهاست! لحظه‌ای بینشان سکوت برقرار شد. بعد خیلی سریع فرشته موضوع را عوض کرذ. -راستی اون کتابی که بهت دادم خوندی؟ -راستشو بگم... نه! فقط چندتا صفحه‌اشو. -خب اینکه عالیه! -اینکه نخوندمش؟ فرشته نیشگون آرامی از گونه ستاره گرفت. -نخیر، اینکه چندتا صفحه رو خوندی، جنبه مثبتشو ببین. ستاره فقط به او زل زد. ستاره، می‌تونم برم در یخچالو باز کنم یه‌چیزی برات بیارم بخوری‌‌؟ رنگت پریده. -زحمتت میشه، ببخشید! خیلی همه‌جا بهم ریخته ‌است، داشتم تمیز می‌کردم... نگاهش را روی گچ سفید پایش ثابت کرد. -که، اینجوی شد. -نگران نباش، تو خونمون به من میگن، پرستار خانواده. چادرش را در آورد و خیلی با دقت تا زد. شومیز قشنگ لیمویی که پوشیده بود، به دل ستاره نشست. روسری خاکستری_ طلایی‌اش را تا زد. بلندی مو‌های بافته‌اش تا زیر کمرش می‌رسید. شبیه هنرپیشه‌های هندی بود، بدون روسری و چلدر. با بیرون رفتن فرشته، نتش را روشن کرد. عکسی از پای گچ گرفته‌اش برای مینو فرستاد. -ببین تو که رفتی، چه بلایی سرم اومد. دو تیک مشکی واتس‌اپ، آبی شدند، اما خبری از جواب نشد. وارد شخصی کیان شد؛ آن‌لاین بود. چندبار تایپ کرد اما پشیمان شد و پاکش کرد. صدای به هم خوردن ظرف‌ها و جِرجِر پلاستیک زباله را از آشپزخانه شنید، کمی بعد هم صدای فرشته را. -ستاره، شکر کجا دارین؟ صدایش را بلند کرد. -نمیدونم ببین تو کشوها نیست. آشپزخونه همیشه دست عفته، خبر ندارم. -باشه خودم پیدا می‌کنم. پیمن صوتی از مینو داشت. -ستاره چی‌شدی؟ چه بلایی سرت خودت آوردی؟ ستاره با ناراحتی جواب داد: -دم پله‌ها خوردم زمین. حالا بعدا مفصل می‌گم برات. فعلا که نمیتونم دانشگاه بیام. -ای وای چقدر بد. عموت اومده؟ چیزی نگفت؟ کاری داری بیام پیشت؟ -نه عموم تو راهه.. ممنون عزیزم، کاری نیست. یکی از اقواممون پیشمه. حوصله توضیح دادنِ اینکه فرشته چه دوستی با او دارد را نداشت، از طرفی رفتار غیر‌قابل پیش‌بینی مینو، همیشه می‌ترساندش، تصمیم گرفت درباره مینو چیزی نگوید. -فعلا، خیلی خوابم میاد. بای. صدای باز شدن در هال را شنید؛ کمی خودش را بالا کشید تا از شیار بین پرده‌ها، حیاط را ببیند. صورت کشیده‌ فرشته، پشت پنجره ظاهر شد. -با اجازتون این چادر رو از روی بند برداشتم، زباله‌ها رو گذاشتم دم در. -وای فرشته! من شرمنده می‌شم به خدا. فرشته چشمکی تحویلش داد. -می‌خوای شرمنده نشی، خوب استراحت کن. دوباره صدای ظرف و ظروف از آشپزخانه شنید. به نظرش آمد، حتی اگر آدم نداند، چه کسی در آشپزخانه مشغول کار است، اما از روی سروصداها حدس زدنش کار سختی نیست. لطافت صدایی که از آشپزخانه به گوشش می‌رسید چقدر برایش متفاوت و دوست‌داشتنی بود. بنظرش آمد، صدای کار کردن آدم‌ها هم با هم متفاوت است، حتی اگر نداند دقیقا چه کسی در آشپزخانه ظرف می‌شوید. از فکری که به ذهنش رسید، خنده‌اش گرفت، انگار وجود کوتاه مدت فرشته روی فکر کردنش هم اثر گذاشته بود. ✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇 @tooba_banoo رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
نوکَر شَبیهِ ما کِه زیاد است یا (ع)...✋👌 مِثل تو پِیدا نِمی شَود❤ رسانه الهی 🕌 @mediumelahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا