سالیان دور آینده
بانوی سپید موی محترمی خواهم شد
که دچار عارضه ی "آلزایمر" است...
بانوی خمیده مهربانی که نام خود را به خاطر نمی آورد
آدرس خانه اش را بلد نیست!
آری دچار فراموشی می شوم
و یادم نیست متولد کدام فصل سالم
و نمی دانم این غریبه ای که هر روز به من سر می زند کیست؟!
از این میان ولی در ضمیر ناخودآگاهم
" تو" همچنان "شناسه ای معلوم" پابرجایی!!!
به نفس کشیدنم حواسم نیست اما تو را...
حواسم هست باران که بارید با چشمان کم سو ترم به آسمان نگاه کنم و....
سالیان دور آینده
پزشکم معتقد است از چشم براهی بی حد؛
دید چشمانم...
حافظه ام...
لبخند...
و خودم را...
از دست داده ام...
@mehr_avin
گاهی نگاهی عشق می شود و
گاهی عشق غصه
میان این همه اندوه
دلِ تو چه می شود؟!
@mehr_avin
سیب را آدم و حوا گاز زدند؛
سیب افتاد!
ونیوتن پی به جاذبه بُرد،
ولی هیچ کس ندانست،
نه جاذبه اهمیتی داشت،
نه بهشت!
رازِ آن
عشقِ ممنوعه ی سیب، به زمین بود...
@mehr_avin
همه ی آدم ها مانند ماه هستند،
قسمت تاریکی دارند که هرگز به کسی نشان نمی دهند
«مارک تواین»
@mehr_avin
عشق آن است که
هزار بار دوستت داشته باشم
و هر بار حس کنم اولین باری ست که
دوستت دارم
@mehr_avin