عاشقانه ترین بوسهها
بوسههایی که بوی خداحافظی میداد
چند بار پشت هم بوسیدن
بوسهی مادر ....
#مادر_شهید
#سردار_موسی_عمویی
#شهید ادواردو آنیِلی
شیعه تک است. چیزی دارد که سایر ادیان ندارند و آن وابستگی به ولایت اهل بیت علیهم السلام است...
مراقب باشید که مشهد را تنها با نام امام رضا علیه السلام بشناسند.
▫️ #یادش_گرامی ▫️
✨ بچه که بود فلج شد
نذر حضرت زینب(س) کردمش
نذرم قبول شد
فرزندم خوب شد...
خوبِ خوب
آنقدر خوب که مهر نوکری عمه ی سادات روی قلبش حک شد
عاقبت هم فدائی بی بی شد..
#شهید_رضا_کارگر♥️🕊
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
#شهیدانه ✨
فرماندار پاوه بود. یک روز یکی از افراد فاسد و معتاد با نامهای از بنیصدر نزد او میرود.
بنیصدر در نامه سفارش کرده که کار خوب و مناسبی به آن فرد بدهند.
ناصر میگوید: من اهل پارتیبازی نیستم حتی اگر رئیس جمهور سفارش کرده باشد.
#شهیدناصرکاظمی🕊
#شهیدانه✨️
⚘️چندبار به آقامحمد گفتم:
برای خودمون کفن بخریم و ببریم حرم مام حسین علیه السلام برای طواف
ولی ایشون هی طفره میرفت❗️
بعد چند بار که اصرار کردم ناراحت شد و گفت:
دو تا کفن میخوای ببری پیش بی کفن..؟!💔
#همسرشهیدمحمدبلباسی
✨🦋
#شهیدانه✨️
دکتر به او گفت:
به اندازه یک دم و بازدم با مُردن فاصله داشتی!🌱
مصطفی جواب داده بود:
شما به اندازه یک دم و بازدم میبینید
اونی که باید شهادت را میداد،
یک کوه گناه دیده!❌️
#شهیدمدافع_حرم_مصطفی_صدرزاده🕊
چطور میتوانم عصبی نشوم ؟! آن روز وقتی بلوارِ نزدیکِ پایگاهِ هواییِ شیراز را به نام من کردند، غرور و شادی را در چشمهای مهناز دیدم. خانواده خودم هم خوشحال بودند. حواله زمین را که دادند دستم، من فقط بهخاطر دل مهناز گرفتم و بهخاطر او و مردم که اینهمه محبت دارند و خوبند پشت تریبون رفتم.
ولی همینکه پایم به خانه رسید، دیگر طاقت نیاوردم. حواله زمین را پاره کردم، ریختم زمین. یعنی فکر میکنند ما پرواز میکنیم و میجنگیم تا شجاعتهای ما را ببینند و به ما حواله خانه و زمین بدهند!
نیمه شب بود که سلمان بیمار بود. حسین بلند
شد رفت بیرون بعد ده دقیقه برگشت.
گفتم: حسین آقا! پس چرا نمی رویم؟
گفت: ماشین نیست. ماشین خودم دست برادرم
است و ماشین دیگری هم گیرنیاوردم.
گفتم: با همین ماشین سپاه که جلوی خانه پارک
است برویم.
گفت: نه! من با مال بیت المال بچه ام را به دکتر
نمی برم.
گفتم: گرایه اش را بگو از حقوق مان کم کنند.
حسین زیر بار نرفت و دوباره رفت سرجاده،مدتی
در سوز و سرمای زمستان ایستاد تا بالاخره
توانست یک ماشین گیر بیاورد و بچه را بردیم دکتر
سهم مهدی و یارانش از سفره انقلاب..!
سر سفرهای که مهدی زینالدین و یارانش نشستند. خبری از غذای لاکچری نبود خبری از اختلاس نبود البته پارتیبازی غوغا میکرد پارتیبازی برایِ شهادت، جایی که مهدی برای شهادت پارتیبازی کرد و برادرش مجید را همراه بُرد..!
سرداران لشکر۱۷ علیبنابیطالب
برادران مهدی و مجید زینالدین