💌 #کــلامشهـــید
بدانید برای چه خلق شدهاید
و برای چه زندگی میکنید
و پایان کار شما کجاست؟!
و این را بدانید
بهخدا قسم شما فقط
برای یک لقمه نان بهدست آوردن
خلق نشدهاید ..
بهای شما رضوانالله است
به قطعه نانی و یا تکه زمینی
خود را تباه نکنید.
شما از آن خدایید ..
خود را تا دیر نشده به او برسانید،
فرصت کم است!
شهید #مهدی_تراب_اقدمی🕊
💌 #کــلامشهـــید
مردم! هروقت کارتون جایی گیر کرد
امام زمانتون رو صدا کنید
یا خودش میاد، یا یکی رو میفرسته
که کارتون رو راه بندازه.
#شهید_محمّدرضا_تورجیزاده🕊
#شهیدانه✨
یادَت باشد خدا بندههایَش را با آنچه بِدان دِلبَستهاند میآزمایَد .
#شـهید_همت🕊
15.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 تصویری | روایتی از گرهگشایی شهدای کهف الشهدا که امروز در برنامه زندگی پس از زندگی روایت شد
6.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️دیدن جایگاه برزخی شهید توسط تجربه گر
زندگی پس از زندگی
5.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹ماجرای فرشی که شهید برونسی اجازه نداد در منزلش پهن شود
🔹عبدالحسین برونسی، در سال ١٣٢٢ در توابع تربت حیدریه بهدنیا آمد، او عبد صالح و عارف بالله بود و پس از چند بار تغییر شغل به علت شبههناک بودن کار و کمفروشی صاحبان مغازه، نهایتاً به شغل بنایی روی میآورد. با شروع جنگ او به سپاه پاسداران ملحق شده و فرماندهی تیپ جوادالائمه را برعهده میگیرد.
8.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔هر کسی یک شهید پیدا کنه
(زمان صدام ) یک گونی آرد بهش میدیم
🍃🌸عجب رزق دهنده ای🌸🍃
🌸🍃
دیپلمش را گرفته و ازدواج کرده بود و دنبال کار می گشت که سری هم به شهرداری زد، از پله ها که بالا می رفت، از یکی از کارمندان شهرداری پرسید که آیا می تواند آنجا مشغول کار شود و سپس شرایط خود را برایش توضیح داد.
آن آقا کاغذی از جیبش در آورد و امضایی کرد و گفت برو بده اتاق فلان و آقای فلانی..
چند روز که گذشت متوجه شد آن آقا شهردار بوده است.
چند ماهی کارآموزی کرد تا اینکه یکی از کارمندان بازنشسته و او جایگزینش شد.
شش ماهی از این قضیه گذشت که شهردار برای رفتن به جبهه از شهرداری استعفا داد و راهی شد.
وقتی شهردار شهید شد، یکی از کارمندان به او گفت: همه مدتی که کارآموز بودی از حقوق شهردار کسر و به حساب تو واریز می شد تا فردی بازنشسته شود و تو به جایش جایگزین شوی. این موضوع به درخواست شهردار انجام شده بود.[
شهردار فوراً دستور داد پمپ مکش آب بیاورند و خود نیز تا رسیدن پمپ، به کمک همکارانش سیل بند کوچکی جلوی در زیر زمین درست کرد. چند دقیقه بعد، آب زیر زمین خالی شد و پیرزن که حالش بهتر شده بود شروع کرد به دعا کردن مهدی باکری و گفت: خدا خیرت بدهد پسرم. آن شهردار فلان فلان شده کجاست تا کمی از غیرت تو یاد بگیرد؟!
مهدی از او خواست که برای هدایت شهردار دعا کند و راهی ادامه عملیات امداد شد.
مهدی باکری، نه تنها آن روز خبرنگار و عکاس و حتی کارمند روابط عمومی شهرداری را با خود نبرد، که حتی به آن پیر زن و هم محله ای هایش هم نگفت که شهردار، خود اوست. مهدی، عاشق بود و فقط برای خدا کار می کرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی مهدی باکری شهردار بود
#خاطرات_شهید
🌺 "وقت ناهار رفتم پشت یه تپه و با تعجب دیدم کاظم روی خاک نشسته و لبه های نان رو از روی زمین بر میداره، تمیز میکنه و می خوره.
🌹اونقدر ناراحت شدم که به جای سلام گفتم: داداش! تو فرمانده تیپ هستی. این کارها چیه؟ مگه غذا نیست؟ خودم دیدم دارن غذا پخش می کنند. کاظم گفت: اون غذا مال بسیجی هاست این نان ها رو مردم با زحمت از خرج زندگیشون زدند و فرستادند. درست نیست اسراف کنیم."
#شهید_حاج_کاظم_نجفی_رستگار