eitaa logo
مهر فرشته های نهاوند
289 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
651 ویدیو
26 فایل
در تلاشیم زمینه ساز ظهور باشیم با ایرانی جوان و پرجمعیت 📌حمایت از مادران باردار نیازمند 📌همیاری بامادران برای جلوگیری از سقط عمدی جنین 📌تلاش در جهت افزایش جمعیت کانالها http://zil.ink/mehre_fereshteha_nahavand ارتباط با کانال @Solgi68
مشاهده در ایتا
دانلود
یه نمایشگاه و جهادِتبیین فوق العاده 👌 حتما برید و ببینید. ایرانِ عزیز🇮🇷
مطالبه ی یک دانش آموز از مسئولین ، در مراسم افتتاحیه نمایشگاه دستاوردهای ایران بعداز انقلاب، در راستای جهادِ تبیین👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تماس حین آتش سوزی بیمارستان گاندی: فرزندم در بیمارستان است... 🌸➖🌸➖🌸➖🌸➖🌸 اینجا هوای خانواده های خوش جمعیت رو داریم چون پیامبر بهشون افتخار میکنه ❤️👇 👉@mehre_fereshteha_nahavand
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عصری داشتم میرفتم خیابون، پسرم که روی مبل دراز کشیده بود تا فهمید دارم میرم بیرون گفت: مامان فردا ورزش دارم‌ آقامون گفته حتماً با کفش مناسب بریم. یه جفت کفش ورزشی هم برای من بخر. گفتم پس پاشو حاضر شو خودتم بیا‌. گفت: حال ندارم مامان خودت بگیر دیگه. خریدهامو انجام دادم. یه کفش هم برای پسرم خریدم. وقتی از توی کارتن درش آورد بی اختیار پرتش کرد سمتم. ماماااان! این چیه آخه؟؟؟ صد رحمت به کفشهای میرزا نوروز.😠 بعدش هم رفت توی اتاقش. منم کفش رو از کارتن درآوردم. جفت کردم‌دگذاشتم جلوی در که صبح بپوشه. فقط یه یادداشت نوشتم گذاشتم داخل کفشش: کسی که زحمت انتخاب را نمیکشد، باید تسلیم انتخاب دیگران باشد.
پیشنهاد یک مادر این یک هشدار است! هیچ‌وقت بازی‌های ملی را در کنار دختر بچه‌ها تماشا نکنید: _مامان؛ چرا اینا فقط یازده تا هستن؟ دوستای دیگه‌شون رو ببرن که بیشتر بشن و بتونن بیشتر گل بزنن! + قانونه فقط یازده تا باشن! _مامان حالا چرا همشون با یه توپ بازی می‌کنن؟ +اینم قانونه! دلم می‌خواست گوشی را بدهم دستشان؛ بروند بازی کنند، من هم در هیجان خودم، دست و پا بزنم! اما قانون خانه دست و پایم را بسته! _اها قانونه با این یه توپ بازی کنن، پس وقتی توپه میره بیرون چیکار میکنن؟ +اگه نزدیک بود بر می‌دارن، نزدیک نبود یه توپ دیگه بهشون میدن. _اها پس یه توپ ندارن، یه عالمه توپ دارن! +دخترم بسه دیگه؛ تو رو قرآن بذار ببینم، انقدر نپرس! _ما... مامان سوال اخرمه؛ چرا همش ایرانیا سفید می‌پوشن؟ دختر بزرگم پیشتاز پاسخگویی می‌شود: _خوب آخه عاقل؛ چون رفتن مسافرت به خارج فقط لباس سفیداشون رو بردن. + تو نمی‌خواد به من یاد بدی، خودم می‌دونم، فقط دروازه بان طفلکی لباس سفید نداشته، مجبور شده فسفری پوشیده! دختر کوچکتر: _ماژیک فسفری مــــی‌خوام! تو رو خداااا! بچه ها پاشین برین اتاق بازی کنین، منو، بابا داریم فوتبال می‌بینیم؛ _نه، نه، ببخشید، ما هم می‌خوایم ببینیم، دیگه ساکت می‌شینیم! باز دختر وسطی، زیر چشمی نگاهم می‌کند تا تشخیص دهد، می‌تواند سوال بپرسد یا نه؟ _چی می‌خوای بگی؟ +میگم مگه، اکرم اسم زن نیست؛ خارجیا، بازیکن زن دارن؟ رو به اسمان گریه ای تصنعی می‌کنم: _ای خدا، از دست تو؛ تو کشور اونا، اکرم اسم مرد هم هست! گل‌ها زده می‌شود و خورده می‌شود؛ فرصت‌ها می‌آیند و می‌روند و من شده‌ام تحلیلگر جزئیات فوتبال! صحنه‌ی گل‌ها لابلای تصاویر، چند باره پخش می‌شود، بچه ها‌ برای دو گل زده، چهاربار خوشحالی می‌کنند و برای سه گل خورده، شش بار غصه می‌خورند: «بچه‌ها این همون گل قبلی هست، دوباره نشونش می‌دن. گل جدیدی نبود» لحظات پایانی بازی می‌رسد و هیجان بالای پدر: _بابا چرا شما به ما میگین جیغ نزنین خودتون داد زدین؟ پدر اما بر خلاف مادر هیچ‌نمی‌گوید؛ نیم خیز شده، مشتش اماده‌ی شلیک، کف دست دیگرش، ناگهان مثل موشکی به فضا پرتاب می‌شود و با برخورد توپ به تیرک دقیقه‌ی اخر، فریاد اخر را با تمام وجود می‌کشد! بچه‌ها دیگر سوالی ندارند؛ پدر دیگر، شور و اشتیاقی ندارد و من... من هنوز گیر فر موهای اکرم مانده‌ام که چگونه دست و پای فوتبالش را نبسته! کاش حداقل موهایش را گوجه‌ای می‌بست! ✍آينــــــــــﮫ لینک کانال ما در ایتا: https://eitaa.com/Ayenehmadari لینک کانال ما در بله: https://ble.ir/ayenehmadari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امشب ساعت ۲۱ بانگ الله اکبر فراموش نشه این چند الله اکبر بظاهر ساده در هر محله،تغییرات شگرفی در باطن آن محله ایجاد می‌کنه ان شاءالله یادمون نره
📍۴۵ اومین بهار انقلاب اسلامی ایران مبارک 🌸➖🌸➖🌸➖🌸➖🌸 اینجا هوای خانواده های خوش جمعیت رو داریم چون پیامبر بهشون افتخار میکنه ❤️👇 👉@mehre_fereshteha_nahavand
. به بهانه روز میلاد امام حسین ع جانمان🥹 . . . کاچی پختن را دوست دارم، تعریف از خودم نباشد... کاچی هایم هم خوب می‌شود.... ما رسم داریم آن را برای مادرهای تازه زایمان کرده می پزیم.... من هم گاهی به نیت مادر ائمه در روز میلاد شان، کاچی میپزم! امروز هم به نیت مادر حسین جانمان ع کاچی ام را هم میزدم..... در فکر مادرش بودم... که حسینش ع را دنیا آورده... در حالیکه حسنش ع تنها یازده ماه سن دارد، لابد طفل نوپایی است شیرین و پر تلاطم.... مادرش خدیجه س هم که سالهاست به جوار رحمت حق رفته.... زائویی کم سن و سال بدون مادر..... طبق تاریخ اسما که همان اوایل عروسی حضرت زهرا س بوده و بعدا شوهر کرده و رفته.... فضه هم سال‌های بعدتر به آنها ملحق شده..... پس کنیز و کمکی هم نداشته بانوی ما..... همسرش هم که سخت مشغول کار بیرون از منزل بوده، ولیِ خدا بوده حتما کارهای فرهنگی زیادی هم بر دوشش بوده .... اصلا همان سال‌هایی بوده که تازه از جنگ احد گذشته بوده و تعداد غزوات، درگیری های اجتماعی و جهاد زیاد بوده..... بوی آرد تفت خورده ام بلند شده..... بازهم مرا در فکر بانوی زائویم، می‌برد اصلا نمی‌دانم کسی برای بانوی ما غذای گرمی برده آن روزها؟ آسیاب که خودش میچرخیده..... شاید دل سنگ اوهم از دست تنهایی بانوی ما نرم شده بوده.... کاش ما بودیم و میرفتیم کمک.... مثلا با حسنش ع بازی میکردیم، یا حسیشنش ع را میخواباندیم تا او کمی بخوابد..... اسم حسین ع که می آید بی اختیار دنبال زینب س می‌گردم در خانه ی بانو.... باورش برایم سخت است، تنها نه ماه بعد..... زینبش س هم دنیا آمده..... آب را روی آرد تفت داده میریزیم، قل قل می‌زند و قوام می آید.... بهتر که حساب میکنم، بانوی من در روزهایی که همسرش درگیر غزوه خندق بوده.... فرزند سومش را هم دنیا آورده.... عطر گلاب و زعفران خانه مان را پر کرده..... کاش من بودم و برای بانوی عالم کاری میکردم...... کاچی حاضر است........ کاش میشد یک کاسه را هم می‌بردم در کوچه های تنگ و بی رحم مدینه..... اسم کوچه آمد.... اشک هایم روی صورتم قل می‌خوردند.... وقت دعاست... خدای من....... به برکت این ماه عزیز.... کمکم کن کمی بیشتر شبیه بانویم باشم..... اگر دنیا جای راحتی بود... قطعا لایق ترین بانوی عالم برای آن زهرای علی ع بود ....